
مرسی از همایتتون😭😭😭😭💖💖💖💖
لیا.عشقم صورت ناراحت و عصبیه؟.....(از زبانه با علامت+ نشون داده میشه).....+لیا.با احساس سوزش روی صورتم بغض کردم.اون منو زد.کسی که تاحالا حتی بدون شوخی منو نزده بود......ته.زنیکه عوضی چطور تونستی.من برات چی کم گزاشتم....لیا.چی میگی.....ته.گفته بودم تحمل خیانت رو ندارم و تو گوش نکردی......لیا.کی من اصلا داری راجب چی حرف میزنی.....ته.امروز کدوم گوری بودی.چرا میخواستی از خونه برم.اهان حالا فهمیدم.برای اینکه بری پیشاون مرتیکه اشغال....+لیا.نمیدونستم داره راجب چی حرف میزنه..مرتیکه اشغال کی بود..من کی خیانت کردم...و با برخورد یه سری عکس روی صورتم فهمیدم موضوع چیه......ته.این عکسا همه چی رو برام مشخص کرد...حالا هم از خونه من گورتو گم میکنی بیرون....لیا.به خدا من خیانت نکردم من امروز خرید بودم من تورو بیشتر از هر کسی دوست دارم نمیتونم اینکارو بکنم.......ته.باشه خودم میندازمت بیرون.....+لیا.دستم روگرفت و پرت کرد بیرون و در رو بست...همش میکوبیدم به در و گریه میکردم......
لیا.تورو خدا در باز کن..من کاری نکردم به ارواح خاک بابام.....من تورو دوست دارم چرا باید همچن کاری کنم....تهیونگ تورو خدا درو باز کن....+لیا.که با باز شدن در من خواستم برم تو....ته.چی فکر کردی.اینم وسایلات حالا برو پیش همون مرتیکه پست تا خودم هم خودمو هم تورو نکشتم......(تالاااااااپ صدای بسته شدن در)...+لیا.مجبور شدم برم...طوری عصبی بود که رگ های گردنش بیرون زده بود.....جایی رو نداشتم....خونه پدر مادرم توی بوسان بود و من هم هیچ پولی برای رفتن به اونجا نداشتم...توی خیابونا میگشتم تا یه جای مناسب پیدا کنم.....بارون میبارید و منم چندتا خیابون اونور تر جلوی یه مغازه نشستم.....حالم بدم بود....با اون بچه توی شکمم حالا چیکار کنم...نمیتونم بچره رو بکشم چون دلم نمیاد....بدون پدر بزرگش میکنم....همینجوری توی این فکرا بودم که تحملم تموم شد و از زور سرما چشمامو بستم....
(ته میره خوابگاه پیش اعضا)جی.سلام حالت خوبه چرا انقدر اعصبانی هستی.....جین.مگه نمیخواستی بری پیش لیا....ته.اون زنیکه بیشرفبه من خیانت کرد....نام.چیییییی....موچی.اون هیچ چقت همچین کاری نمیکنه....شوگا.از کجا میدونی داشت خیانت میکرد.....ته.وقتی صبح داشتیم تمرین میکردیم....یه نامه اومد....معلوم نبود از کی بود....بازش نکردم.....سه ساعت پیش بازش کردم و با همچین عکسایی رو به رو شدم....(عکسارو میندازه روی میز)....نام. مطمئن هستی که واقعیه......ته.امروز لیا.همش میخواست من برم بیرون.انگار بعد از رفتن من اونم رفته بیرون.....+جیهوپ.میدونستم کار لیا نیست....اون همچین کاری نمیکنه.......
کوک.حالا برای عوضکردن حالتون یکی بره شیرنوز بگیره.....(همه چپ چپ نگاش کردن)ته.راست میگه.....جی.من میرم+جیهوپ.میخواستم برم دنبال لیا...احتمالا از خونه انداختش بیرون....بارون میومد و منم با ماشین رفتم نزدیک خونه ی ته و لیا....توی کوچه ها بودم و همینجور میگشتم....تا اینکه اخر دختری رو دیدم جلو یه مغازه خوابیده....سریع رفتم پیشش...اره اون لیا بود....توی تب داشت میسوخت ....بدوبدو سوار ماشینش کردم و بردمش بیمارستان.....و سریع از اونجا خارج شدم و یه بسته شیر موز گرفتم و رفتم دوباره پیش اعضا....من لیا رو مثل خواهر خودم میدیدم و اونم منو مثل برادرش......(برو ادامه تا شرط هارو بگم)
45 بازدید....10 لایک.....10کامنت.....حالا برو نتیجه تا انچه خواهید دید رو ببینید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
𝐈𝐭'𝐬 𝐭𝐢𝐦𝐞 𝐭𝐨 𝐬𝐡𝐢𝐧𝐞 [وقتشه بدرخشیم].🍪💕.
- - - - - - - - - -
عانیوهاسیو،آیمههجی-!^-^🥐🍓
یهسولوییستروکی•-•🌊🌸
بهفنهام 𝐁𝐞𝐫𝐫𝐲 [توت] میگم:]🫐☁️
توامیکیازبریهایمنمیشی-؟🧶🧤
- - - - -🌸- - - - -
ساریبابتتبلیغ!:)✨
پین-؟
عالی
عالللللللللللللللللیییییییییییییییییییی
10 لایک رو من کامل کردمممممممم
پارت بعدیو بزاااااااااااااار
گزاشتم تو برسیه
ی سسسسسسسس 💃💃💃💃💃
عععععععااااااااااااااااااااااالللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودددددددددددددددددددددد 🥺🦋
عالیییی بعدیییییی
داستانت قشنگه ولی بنظرم چون اول داستانته شرط نذار🤎🍩
چشم(✿^‿^)
10
9
8