دختر مریخی

یه روز دختری توی ایران به دنیا اومد به اسم اریانا اون و مادر و پدرش زندگی راحتی داشتن.اریانا از بچگی عاشق فضا و ناسا بود و دوست داشت به مریخ سفر کنه

چند سال گذشت و اریانا 7 ساله شد.از زبان اریانا:صبح بخیر مامان من دارم میرم مدرسه.»از زبان مامان:باشه خداحافظ عزیزم.»

وقتی رسیدم مدرسه یه دختری به اسم شانا دیدم که یه جا نشسته بود و ناراحت بود.رفتم پیشش

بهش گفتم:چرا ناراحتی؟گفت:بچه ها من رو بخاطر کفش هام که عکس ناسا روشونه مسخره میکنن!بهش گفتم:اتفاقا کفش هات خیلی هم قشنگن و من هم عاشق ناسا و فضا هستم

از اون روز به بعد من و شانا دوست های صمیمی شدیم که هدف ما رفتن به مریخ بود و برای این کار تلاش می کردیم

اینم از پارت اول داستان جدید.امیدوارم خوشتون اومده باشه