روزی روزگاری یکی بود یکی نبود (مایکی:باز این فاز برداشته. من:ببند بزار داستان رو بگم. مایکی:باش) یه وندی تک و تنها افسرده بود که غم دوری از یار بر دلش سنگینی میکرد
اما او همچنان امیدوار بود که روزی یار خویش را ملاقات خواهد کرد و این نور امید را در دلش روشن میکرد که باعث میشد در سرمای غم و اندوه طلف نشود(مایکی: عین آدم بگو دلش واسه دیپر تنگ شده:/ من: تو فقط آن فک خویش را ببند برادرم:/)
اما روزی امید او با آمدن نامه ای از یار خویش از بین مرود و وی در دریای ناراحتی غرق میشود
در آن نامه ی غمانگیز نوشته شده بود که یار عاشق شخص دیگری شده است و اکنون وندی کوچک باید به دنبال یاری جدید باشد:/
اما او نمیتواند یار قدیمی اش را که جزی از قلب اوست به خاک فراموشی بسپارد
خب دیه بیایید از این فاز شاعری در بیاییم عین آدم داستان رو بگم:/
خلاصه یه روزی که وندی تو کلبه کار میکرد برای از یاد بردن غم خویش سری به اتاق شیروانی کلبه پر خاطره زد(مایکی:باز رفتی تو فاز شاعری که. من: خو سعی میکنم نرم:/)
بعدش وندی میره رو تخت دیپر میشینه و به یارش فکر میکنه یه نگاه به زیر تخت میندازه و یه جعبه پیدا میکنه، جعبه رو که باز میکنه میبینه جوراب های بوگندو دیپر توشن
خلاصه که وندی بخاطر نبود یارش(دیپر) میزنه به سرش و ع.ا.ش.ق جوراب های دیپر میشه و خلاصه که باهاشون وصلت میکنه و در آخر عمر به خوبی و خوشی باهاشون زندگی میکنه(و البته هیچوقت اون جوراب ها رو نشست:/)
نتیجه گیری چیه؟«ع.ش.ق هیچ چیزی نمیشناسه نه جنسیت نه شکل نه قیافه و نه انسان بودن یا شئ بودن» مایکی:داش صنعتی سنتی رو با هم زدی:/. من: میدونم:/
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سممم با جوراب ها وصلت کردددد💍💍👑👑👰
جوراب هم 😂😂😂😂
همش تغصیر مایکیه
جان من یه دکتر خوب پیدا کنیم براش حالش بده😐
میدونی دوستام بهم چه لقبی میدن؟ بهم لقب روانشناس یا فیلسوف رو میدن ولی فیلسوف و روانشناس که خودش بدجور ر.و.ا.ن.ی.ه😐☕
هعی😐
میاوووووووووو میاووووو اسید بودددد😐☕☕☕☕
اسسسییییییییییدددد
نسل جدید رادیو اکتیو هزینه رایگان در سراسر تست های دیپر ۲😐😐😐💔😹😹😹
تشکر😐😹❤️
خواهش/===
این چه رادیو اکتیوی بود دیگه///=😐😐😐💞😶😹💔💔💔
رادیواکتیوی دیگر از ذهن من😐😹☕
دقیقاااا😶😐😹💔
😹😹😹😹😶💞😐
بمب اتم بود 😹👌🏻
صحیح😐😹