
سلام سلام اگه پارت قبل منتشر نشده این رو داخل مورد علاقه ها بزارید
صدای بال هاش دل نواز بود، یه دفعه اون حوری صداش رو برای من به نمایش گذاشت و گفت. لطفا باهام نجنگ تهیونگ . تهیونگ:. ناخودآگاه چشمام رو باز کردم تا صاحب این صدای زیبا رو ببینم، چه دختر زیبایی، ناگهان از حمله کردن دست برداشتم و فقط بهش نگاه کردم با صدای ملایم گفتم. دختر اسم من رو از کجا میدونی؟ . حوری: خودت داشتی با اون پسر صحبت میکردی گفتی تهیونگ . تهیونگ:. خواستم صحبت کنم که جن از فاصله دور بهم گفت. تهیونگ برو عقب . حوری: من از اینجا میترسم کمکم کن. تهیونگ:. گدازه داشت به سمتمون پرتاب میشد بهش نگاه کردم و پرواز کردم سمتش از پشت سر بغلش کردم، چیزی جز نور ندیدم، وقتی چشمام رو باز کردم دیدم دختره داره می ره سمت آبشار گدازه . حوری: چقدر زیباست. خواستم بهش دست بزنم که یه نفر دستم رو گرفت و منو بر گردوند . تهیونگ: احمق اگه بهش دست بزنی میمیری . حوری: تو کی هستی؟ . تهیونگ:. همین جور دورش میچرخیدم، یه دفعه پشت گردنش ایستادم داخل گوشش گفتم. فرزند شیطان، میتونی ترس رو حس کنی درسته؟ . حوری: لطفا بس کن فرزند شیطان . تهیونگ:. خواستم گردنش رو گاز بگیرم و بکشمش که افتادیم داخل یه بُعد دیگه، یه پروانه داشت صحبت میکرد . پروانه: به بازی شیطان برای فرشته است خوش اومدید . تهیونگ: چرا شیطان باید برای فرشته ها باشه . پروانه: چون همیشه شیطان ها به فرشته ها دست میزنند، کیم تهیونگ تو عاشق یه فرشته شدی . تهیونگ: چی گفتی؟. به دختره نگاه کردم داشت بهم نگاه میکرد، بهش ترسناک نگاه کردم و گفتم. چی میگی من از این دختر خوشم نیومد . پروانه: آیا تو وقتی که دیدی فرشته داره به سمت آبشار می ره دستش رو گرفتی؟ . تهیونگ: اره دست زدم . پروانه: آیا وقتی فرشته رو دیدی خواستی اون رو بکشی؟ . تهیونگ: درسته خواستم گردنش رو گاز بگیرم . پروانه: اون شیطان بود که خواست فرشته رو بکشه، همهی کسانی که اینجا اومدن تایید کردن که خواستن فرشته ها رو نابود کنن، تهیونگ وقتی خواستی گازش بگیری اومدی داخل یه بُعد دیگه، این یعنی نخواستی بهش صدمه بزنی . تهیونگ:. به فرشته نگاه کردم، به قدری زیبا بود که فراموش کردم داخل برزخ جن و پری هستم .
پروانه: تهیونگ میدونم میخوای اون دختر رو گاز بگیری، دو راه داری، اگه اون رو گاز گرفتی وارد دنیای شیطان برای فرشته است میشید، ولی اگه تونستی تحمل کنی هر دوی شما به انسان تبدیل میشید . تهیونگ:. به پروانه نگاه کردم، اگه گردن فرشته رو گاز بگیرم باید باهاش مسابقه بدم، اگه تحمل کنم میتونم انسان بشم، همین جور که آروم سمت فرشته میرفتم بدون اینکه نگاهم رو ازش بردارم به پروانه گفتم. اگه این مسابقه رو برنده بشم چه اتفاقی میوفته؟ . پروانه: میتونی باهاش زندگی کنی . تهیونگ: و اگه ببازم؟ . پروانه: کاری میکنیم که عاشق اون دختر بشی و به بدترین شکل ممکن اون رو جلوی تو می کشیم، اینم . تهیونگ: هیس، داری حواسم رو پرت میکنی. آروم رفتم سمت دختره . فرشته: داری چیکار میکنی؟ چرا اینقدر ترسناک شدی . تهیونگ: منو ببخش دختر فکر کنم باید بازی رو انجام بدیم. همین جور عقب عقب میرفت که افتاد روی زمین . فرشته: خواهش میکنم صبر کن، تو باید دوام بیاری به قلبت گوش بده . تهیونگ: معذرت میخوام ولی عقلم داره بهم یه چیز دیگه میگه. به سمتش حمله کردم و اون رو گاز گرفتم . پروانه: کیم تهیونگ، کیم سانی به دنیای شیطان برای فرشته است خوش اومدید، جای گار گرفتگی تا وقتی میمونه که تو عاشق کیم تهیونگ بشی، امید وارم به هم دیگه صدمه نزنید . سانی:. از خواب بیدار شدم، مثل همیشه این خواب رو دیدم، رفتم روی تقویم نگاه کردم نوشته بود" ۱۰ آگوست ۱۹۱۹" آماده شدم و نقاب رو روی صورتم گذاشتم، برای فروش ماهی به بیرون از روستا رفتم، رسیدم مغازه ماهی فروشی، پشت ماسک از جنس پلاستیک به پسر سلام کردم . پسر: سانی امید وارم این دفعه ماهی هات تازه باشه . سانی: نگران نباش، دیشب از رودخانه گرفتمشون . پسر: آه راستی این رو فراموش کردم، دیشب گردنبد رو فراموش کردی
سانی: ازت ممنونم . پسر: دفعه بعدی میخوام صورتت رو ببینم . سانی: می دونم داری شوخی میکنی، اگه من بهت ماهی نفروشم از کجا میخوای تهیه کنی. از مغازه بیرون اومدم رفتم داخل بازار چرخیدم و چند وسیله برای خونه خریدم، رفتم به مغازه اسباب بازی. سلام اقای پارک . پارک: سلام دخترم، برات چند تا نقاب درست کردم . سانی: ازتون ممنونم، میرم داخل اتاق. ماسک ها رو برداشتم و رفتم داخل اتاقک، جلوی آینه ایستادم و گره ماسک رو آروم باز کردم به جای گاز گرفتگی روی گردنم نگاه کردم، یادم نمیاد این اتفاق چطور افتاد اما داخل خواب هام میبینم اون مرده بهم حمله کرد، از خیال بیرون اومدم و ماسک ها رو امتحان کردم، از یکی شون خیلی خوشم اومد، ماسکش مشکی و طلایی بود دیگه درش نیاوردم و رفتم بیرون، پول رو دادم و از مغازه بیرون رفتم، از شهر بیرون رفتم ......................... شب شده بود، آتیش رو روشن کردم، پنجره های اتاقم رو کشیدم و در رو قفل کردم، وقتی داخل خونه کوچکیم قدم میزنم صدای پوکی میده، این یعنی اینکه خونه چوبی من چوب هاش دارن کهن سال میشن، اون قدر پول ندارم که بخوام یه خونه خوب و زیبا درست کنم، رفتم جلوی آینه و خیلی آروم ماسک رو از روی صورتش برداشتم و صورت سفیدم نگاه کردم، گونه هام آتش گون بودن، صورتم رو لمس کردم و گفتم. اینجوری به نفع منه، این زخم رو کسی نباید ببینه، میدونم اگه این زخم رو ببینن فکر میکنن من توسط شیطان گاز گرفته شدم، یعنی فکر میکنن من معشوقه شیطان هستم، برای اینکه همچین فکری نکنم باید ماسک رو بزنم"در سال های پیش پیشگویی گفت که اگر کسی روی گردنش جای گاز باشه یعنی معشوقه شیطانه، اگه متوجه بشن دختری معشوقه شیطانه اون رو چاه داخل جنگل میندازند و به شیطان هدیه میکنند چون شیطان دوست نداره فرزندانش عاشق بشن و اون ها تبدیل به یک انسان بشوند"
صبح ......................... چشمام رو که باز کردم داشتم گریه میکردم، آخه اون کیه که من رو گاز میگیره؟بلند شدم صورتم رو شستم و نقاب رو روی صورتم گذاشتم، چند تا ماهی از آب گرفتم و رفتم به شهر، به مغازه ماهی فروشی رسیدم، در رو باز کردم و گفتم. سلام . پسر: دختر تو یه دیوانه به تمام معنایی، چرا قایم نشدی؟ نمیگی میبینت؟ . سانی: منظورت چیه؟. یه دفعه دستم رو کشید و زیر میز چوبی من رو قایم کرد . پیر: الان جادوگر معروف تو رو میبینه میگن اون از دختر های جوان خوشش نمیاد و اون ها رو برده خودش میکنه . سانی: مگه خودش چند سالشه؟ . پسر: اون دقیقا مثل تو ماسک میزنه، مردم میگن اون مرده، ساکت باش داره میاد داخل . سانی:. کل شهر سکوت کرده بود، یه دفعه صدای گوش خراش باز شدن در اومد، میتونستم از لا به لای چوب ها باز شدن در رو ببینم، صدای کفش هاش اومد، خودش نبود، یه حیوان هم همراهش بود، ا اون یه ببر بود یه ببر سفید با خال های مشکی چه ببر عجیبی بود، این باعث شد بیشتر بترسم، مرد همین جور جلو میومد که ایستاد . پسر: میتونم کمکتون کنم اقا؟ . سانی:. اون مرد با نجوایی بی احساس گفت. بله پسر جوان، من کمی گوشت ماهی میخوام . پسر: اع البته آقا . سانی:. مرد دو زانو روی زمین نشست و ببرش رو نوازش کرد . مرد: جانی جانی جانی، اصلا چیزی رو نخور، میتونی یه ذره اینجا بگردی . سانی:. دستام شروع کردن به لرزیدن، از روی زمین بلند شد، تنها صدایی که میتونست بیرون بیاد صدای کفش های مرد بود . پسر: خب آقا اینم ماهی ها . مرد: ازت ممنونم پسر جان . پسر: از طعم این ماهی ها شگفت زده میشید . مرد: من هیچ وقت به چیزی واکنش نشون ندادم . پسر: آقا ازتون معذرت میخوام که این رو میپرسم ولی شما که چشماتون پوشیده ست چطور می تونید من رو ببینید؟ . مرد: چه پسر پر جرعتی هستی، اسمت باید جونگ کوک باشه . پسر: اسم من رو از کجا میدونید؟ . مرد:. همین جور که قلاده جانی رو می بستم گفتم. تو داری با یک جادوگر صحبت میکنی. در مغازه رو باز کردم، قبل از اینکه در رو ببندم گفتم. جانی راه رو بهم نشان میده، روز خوش جناب جئون . پسر: وااوو. رفتم زیر میز رو نگاه کردم و گفتم. بیا بیرون، عجب مرد باحالیه . سانی:. اومدم بیرون و گفتم. برات ماهی آوردم . پسر: هی سانی بهت گفتم اگه میخوای ماهی بفروشی باید صورتت رو ببینم . سانی: ولی نمیتونم . پسر: یا پول یا میری بیرون
ممنونم که تا اینجا اومدی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بسی جیذاب
پیش ب سوی بعدی😔🤚
اجیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی چند وقت ازت خبری نبودددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی مثل همیشه
سلام خواهر گلم، دلم برات تنگ شده بود بلا، من درس داشتم،♥️ببخشید دیگه، تازه داستان هام منتشر نمی شدن دیگه رفتم، داخل این زمان که نبودم خیلی داستان از بی تی اس نوشتم♥️♥️♥️
منم همین طور ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
عیب نداره :) ❤❤❤❤❤❤❤❤
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
عه سلام آجی معلومه فراموش نکردم❤❤❤❤❤❤❤
ببخشید این چند وقته درگیر امتحانات بودم حتما میبینم❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤