داستان جادوی عشق ۱

میخواین باهم آشنا بشیم من مرینتم یک دختر‌معموای با یک زندگی معمولی فقط یه رازی تو زندگیم هست که هیچ کس راجبش چیزی نمی دونه من دختر کفشدوزکی ام البته الان نمیتونم بیشتر براتون توضیح بدم چون مدرسم دیر شده و سریع باید برم رفتم پایین و صبحانه خوردم و رفتم مدرسه وقتی رسیدم در مدرسه دیدم آلیا مثل جن پرید جلوم😆🤣 و گفت دخترر نبودی ببینی چی شده

گفتم چیه چه خبره گفت بین اون همه دختر تو پاریس که برای آددین کت دوخته بودن اددین کت تو رو انتخاب کرده و الان تنش کرده گفتم چییییییی آدرین کت منو پوشیده دارم قش میکنم آلیا گفت بسه دبگه حالا وقت این حرفا نیست بیا بریم سر کلاس الانه که خانم بوستبه بیاد سر کلاس

رفتیم سر کلاس ادرین امد جلوی همه منو بغل کرد و بعد بوسید گفت مرینت تو در آینده طراح خیییلی خوبی میشه حتی رکورد پدرم رو هم میشکنی کتت خیلی قشنگه ممنونم گفتم چی باقلی نداره یعنی قابلی نداره قیافه ی من😁

آلیا آمد گرفت منو بغل کرد و گفت دخترر آدرین بوست کرد وایییییی گفتم آره بوسم کرد الان توی رویاهام بعد یهو خانم بوستیه آمو و همه بلند شدن👩‍🏫👩‍🏫👩‍🏫👩‍🏫

تا خانم بوستیه خواست درس رو شروع کنه سر و کله ی یک شرور دیگه پیدا شد لباس های شرور یکم عجیب بود قیافه و صداش هم ترسناک بود اون گفو من حکمران تاج هستم از امروز من به شما فرمان میدهم فوری رفتم از کلاس بیرون و تبدیل شدم وقتی رسیدم تو حیاط

گربه ی سیاه هم انجا بود گفت سلام بانوی زیبا گفتم گربه مزه نریز حالا سلام گفت شرور رو دیدی خیلی عجیب و ترسناک بود گفتم حالا قدرتش چیه گفت قبل از اینکه تو بیای یکم باهاش جنگیدم گفت من میتونم مرده هارو زنده کنم هر کی ی رو بخوام محو کنم و زمان رو به ایستونم و هر کاری بخوام بکنم و کاری کنم همه به حرف من گوش بدن لیدی گفت عجیبه خیلی قدرتش زیاده وای خیلی باهاش جنگیدیم نتونستیم شکستش بدیم رفتم پیش استاد فو

معجزه گر‌مار رو گرفتم و رفتم دادم به لوکا خدروشکر بعد از چندین ساعت تونستیم اون شرور روشکست بدیم یک روز کامل داشتیم میجنگیدیم دیر وقت بود گفتم فردا معجزه گر رو میدم به استاد فو فردا که بلند شدم ...

خب دوستان اینم از این پارت تا پارت بعد بای بای خوشگلا نظر فراموش نشه😉