
بچه ها وقتی چند تا **** میزارم یعنی مدتی بعد چه یک دقیقه چه چند سال
شب شده بود و همه دور هم جمع شدیم از ماجرای پسر خانم کیم به کسی چیزی نگفتم و از هیون هم خواستم چیزی نگه هر از گاهی زیر چشمی نگاهم میکرد و با ادا و اشاره میگفت که بهشون بگم ولی نمیخواستم نگرانشون بکنم بعدم فکر نکنم چیز مهمی باشه جیمین دفتر خاطرات رو اور هممون منتظر بودیم بخونه دفتر جلد خاکستری رنگ داشت و روی جلدش یه چیزی مثل پلاستیک مانند روکش شده بود که پلاستیکه پاره پوره بود معلومه خیلی قدیمی هست همه چشم انتظار به جیمین نگاه میکردیم که بلاخره شروع کرد: امروز اولین روزی هست که من بلاخره از اون لعنتی خارج شدم یتیم خونه رو میگم ۱۱ سال اونجا بودم و اندازه هزار سال برای من گذشت همیشه تنها بودم و بهترین دوستم تختم بود هه *تاریخ1458/11/1 (به تاریخ کره ای دوران چوسان)
جیهوپ از طرف هممون که تعجب کرده بودیم گفت: پس این پرورشگاه اونقدری قدمت داره که ماله چوسان هست؟ این غیر ممکنه جیمین: درسته این پرورشگاه خیلی قدیمی هست و مثل اینکه سعی کردن تکنولوژی روش تعصیری نذاره حالا بزارید ادامه اش رو بگم:*****امروز برگشتم به خونه ی بچگیام همونجایی که رنگ خنده و خوشی رو تا بحال توی عمرم ندیدم چقدر اینجا داغون شده وضعش خیلی خرابه از اینجا متنفرم **** یه تصمیم گرفتم میخوام این خونه رو کنم پرورشگاه اره اگه کنم خیلی خوب میشه انوقت بچه های خاص رو به یتیم خونه میارم ***** فردا قرار داد ساخت و ساز رو میزارم ولی پادشاه قبول نکرد که اینجا رو بکنم پرورشگاه چاره ای نداریم باید غیر قانونی وارد عمل بشم... من: جیمین یه لحظه وایسا پس از قرار معلوم این دفترخاطره ی خانم کیم نیست بلکه موسسه پرورشگاه هست درست فهمیدم؟
جیمین: اره درسته ولی نباید زود قضاوت بکنیم بهتره اول همه اش رو بخونیم کوک: درسته و انقدر وسطاش سوال نپرسید تهیونگ: کوک نمیشه که باید بند به بندش نکته برداری بکنیم این داستان نیست که سر نخه نامجون: وی درست میگه باید هر بندش رو معنی و به جواب سوالامون برسیم... جیمین ادامه داد: **** ساخت پرورشگاه تموم شد و حالا وقتشه بچه ها رو بیارم همه چی اماده هست پول زیادی واسم نمونده پدرم نصف پولش رو داده به خیریه که چیزی گیر من نیاد و فقط 25 درصد پولش برای من مونده بود که همونو خرج پرورشگاه کردم ***** امروز بلاخره تونستم ارهههه خیلی خوشحالم اولین بچه رو اوردم پرنسس کوچولوی پادشاه که تازه به دنیا امده بود چند مستخدم گرفتم و اونا به من کمک کردن تا به صورت مرموز فرزندی که ملکه تازه به دنیا اورده بودن رو بدزدیم و جای بچه ی دیگه ای عوض کردیم تصمیم دارم اینجا رو اختصاص بدم به بچه های خاص بچه هایی که طعم خوشبختی رو میچشن فردا قراره بریم دم در خونه ها و نصف شب بچه های که بهترین امکانات در اختیارشون هست رو بدزدیم
نه من شیطان نیستم من ادم بدی نیستم ولی این بی انصافی هست که بچه هایی در سختی و بچه هایی با امکانات زیاد بزرگ بشن درسته من جزو هر دو دسته بودم من بچه ای بودم که همه چی داشت نه اشتباه گفتم من تنها یک چیز رو نداشتم مهربونی از طرف پدرم درسته من حاضر بودم این رو در عوض همه چیز هایی که داشتم عوض کنم چرا من؟ چرا پدرم همیشه میگفت قدمت نحص هست من چه گناهی کردم که با متولد شدنم مادرم مرد؟ چرا پدرم همه چیز رو از چشم من میدید من هفت سالم بود که پدرم رو از دست دادم و به مدت ۱۱ سال تو اون خراب شده که بهش میگن پرورشگاه بزرگ شدم و الان هم 18 ساله هستم و میتونم هر کاری میخوام بکنم اره الان وقتشه جین: جیمین یه لحظه وایسا یعنی موسس این پرورشگاه یه فرد عقده ای بوده؟ که هیچ محبتی از پدرش دریافت نکرده و بچه ی تازه متولد شده ی پادشاه رو دزدید؟
جیمین: اره اینطور که معلومه جین: برو بابا مگه فیلم هندیه یونگی: عه جین یه دقیقه دندون رو جیگر بزار ببینیم چی میشه خب... من با بیتابی گفتم(کتابی مینویسم): جیمین ادامه اش رو بخون دیگه جیمین: اوکی بعد دوباره ادامه اش رو ادامه داد: *** الان پرورشگاه حدود دویستا بچه داره امروز روز خوبی بود تونستیم بچه های زیادی بیاریم از تازه متولد شده تا شیش ساله
کم کم پولام داره تموم میشه و نمیدونم باید چکار کنم خنده داره نه پدرم اندازه خرج میلیارد ها نفر پول داشت ولی بچش چی؟ هه****سلام سالهاست که نیومدم خاطره بنویسم خیلی گذشته حدود 11 سال درسته خیلی گذشته و من تو این مدت خیلی سرم شلوغ بود و اصلا این دفتر رو فراموش کرده بودم و امروز به طور اتفاقی در حالی که داشتم میز اتاق مدیریتم رو مرتب میکردم یعنی در واقعا اتاق خودمو که یه زمانی در بچگی واسه من بوده و الان شده اتاق مدیریت دیدم دو روز پیش یکی از بچه ها این پرورشگاه فرار کرد اون دختر لعنتی پرنسس کوچولوی پادشاه دو روز پیش که یازده سالش شده بود فرار کرد
همهمه ای شده تو پرورشگاه اون اولین و اخرین بچه ای هست که میزارم فرار بکنه نه این که این بچه ها رو به زور اینجا نگه دارم نه چون در اون صورت اگه مامور های پادشاه منو بگیرن به قصد اینکه بچه ها رو به زور اینجا نگه داشتم ممکنه مجازاتم بیشتر بشه و من قصد دارم که بچه ها رو بترسونم تا شاید این فکر به فکر بقیه بچه ها نیوفته...
اینبار خوده جیمین مکث کرد و گفت: وای بابا این ادمه دیگه کیه بقیه بچه ها رو میترسونه که فرار نکند؟ چرا خب؟ کوک: خب چون ممکن بود یکی شون لو بده اون پرورشگاه رو تهیونگ: واقعا چطور کسی پرورشگاه وسط جنگل رو ندید هان؟ جین: خب اون دیگه به ما ربطی نداره بهتره رو قضیه اصلی تمرکز کنیم تهیونگ: اوکی جیمین لطفا بقیه اش رو بخون
جیمین: اوکی: ****اون دختر لعنتی رو پیدا نکردیم ولی حتی اگه نتونستیم پیداش کنیم بچه یا نوه یا نتیجه اش یا... رو میگیریم و این دفتر و تمام خاطراتش باید محفوط بمونه و فقط و فقط نسل من این دفتر رو باید باز بکنند. پس حواستون باشه که این پرورشگاه همیشه پایدار بمونه...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 💜🤍
عالی بود 😂👌
ممنون🤣
تو اول کدوم پارت رو خوندی؟
اخه اول از پارت بیست کامنت امده بعد پارت 19😐😂
من که به ترتیب خوندم 😑😂😐
اول 19 بعد 20 خوندم 😂😐
دیگه نمیدونم 😑😂
رو پارت بعدی تمرکز کن 😂👌
باش ممنون😹✍🏻
اسمم پردیس هست۱۳ سالمه و همون کاربر شوکی هستم🐤✍🏻اجی هم میشم❤🐤✍🏻و تو؟
.......
عه شوکیییی واقعااا؟؟ منم آیسا 13 البته آیسا اسم واقعیم نیست اسم تو تستچیمه
خوشبختم😄
اره همون شوکی ام اسمم رو تغییر دادم
عاجییی.
نگو میسونگ میشه دختر پادشاه.
خدایااا دنیا چق کوچیکههه
اجی کله داستان رو اسپویل کردی😂
افرین درسته میسونگ جد دختر پادشاه بوذه🤧❤
خداوندا..
سلام عاجی دورت بگردم خوبی؟
ببخشید ی مدت بهت سر نمیزدم کار داشتم.
هیلی منتظر پارت بعدیم نمیاد؟
سلااام اجییی
چخبر دلم واست تنگ شده بود🥺❤🤧
اجی دارم سعی میکنم زود تر پارت هارو بزارم ولی نمیدونم چرا اون حس نویسندگیم نمیاد😐😭❤
اجی تن دتن دبیا دلم واست تنگ میشه
قربو*نت برم
عه چرااا این همه عادم منتظر داستانتن کهه
اخه وقتی اون حسه نیست داستان رو نمیتونم خوب بنویسم🐤✍🏻
اجی پیام دومم هم اصلاح میکنم
تند تند بیا دلم واست تنگ میشه😄❤
الهی فداتشم منم دلم برات تنگ میشه
خب فداتشم میدونم چ حسی داری منم تو اک قبلیم ی داستان داشتم تا پارت 35 رفت حمایتشام خوب بود اما حس نویسندگیمو از دست دادم اما هرروز کلی عادم میومدن میگفتن داستانت رو ادامه بده و دیگه تمومش کردم تا پارت 57 رفت.
اک قبلیم پرید داستانمم حذف شد
عاا اجی چرا؟
اگه الان داستانت بود حتما میخوندمش🤧
اگر متن هارو داری میتونی دوباره بزاریش تا حمایت کنند ازت🥺❤
عالیه عاشقشم🍓
(داستانمو تابستون بعد امتحانای خردادم ادامه میدم)
مرسیی ممنون🥺❤
پس منتظر داستانت میمونم🐤✍🏻🌺
۱۰
۹
۸
۷