ناظر منتشر کن باور کن چیز بدی نداره
اونم ساکت شد و دیگه هیچی نگفت و فقط گریه میکرد که برقا اومد رنگش پریده بود بلند شد که بره بعد از چند قدم غش کرد و افتاد رو ی زمین خیلی شکه شدم نمی دونستم چیکار کنم به دکتر زنگ زدم و تا زمانی که دکتر بیاد ا/تو براید استایل بغل کردم و گذاشتمش رو تختش بعد از نیم ساعت دکتر اومد اونو به سمت اتاق ا/ت راهنمایی کردم دکتر گفت بیرون وایستم تا اونو معاینه کنه بعد از ده دقیقه دکتر اومد بیرون و گفت که به خاطر خستگی و گرسنگی این اتفاق براش افتاده گفتم ما از صبح بیرون بودیم فک کنم ناهار نخورده باشه ، از دکتر تشکر کردمو اون رفت بعد درو بستمو برگشتم سمت اتاق ا/ت که دیدم بیدار شده ازش پرسیدم حالت چطوره گفت خوبم و پرسید چه اتفاقی افتاده بهش گفتم ناهار نخورده بودی ضعف کردی و از حال رفتی چرا چیزی نخوردی ؟
ا/ت گفت : داشتم خونه رو تمیز میکردم وقت نشد 😥😥😥
چون حالش خوب نبود بهش گفتم درباره اون موضوع که حرف زدیم فعلا چیزی به بقیه نمیگم تو هم استراحت کن ولی تا دو روز دیگه باید بری
از زبون ا/ت :
نه نیازی نیست چیزی رو مخفی کنی خودم تا دو روز آینده بهشون میگم قبل رفتنم اونا هم باید بدونن و باید ازشون معذرت بخوام الانم باید برم شام درست کنم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
نظر لطفته
نفهمیدم پرید بقل کییی؟
داخل ازمونات موفق باشی
مرسی عزیزم
آزمونه که آسونه کتاب داستان سخته تازه مهمونم داریم فردا قشنگ پدرم در میاد
واقعا خوشحال شدم که پارت بعدی رو گذاشتی
عالی بود
میدونی چقدر داستانت محشره
نه بابا اونقدرا هم خوب نیست
کی گفته . عالیه داستانت