
ناظر منتشر کن باور کن چیز بدی نداره
اونم ساکت شد و دیگه هیچی نگفت و فقط گریه میکرد که برقا اومد رنگش پریده بود بلند شد که بره بعد از چند قدم غش کرد و افتاد رو ی زمین خیلی شکه شدم نمی دونستم چیکار کنم به دکتر زنگ زدم و تا زمانی که دکتر بیاد ا/تو براید استایل بغل کردم و گذاشتمش رو تختش بعد از نیم ساعت دکتر اومد اونو به سمت اتاق ا/ت راهنمایی کردم دکتر گفت بیرون وایستم تا اونو معاینه کنه بعد از ده دقیقه دکتر اومد بیرون و گفت که به خاطر خستگی و گرسنگی این اتفاق براش افتاده گفتم ما از صبح بیرون بودیم فک کنم ناهار نخورده باشه ، از دکتر تشکر کردمو اون رفت بعد درو بستمو برگشتم سمت اتاق ا/ت که دیدم بیدار شده ازش پرسیدم حالت چطوره گفت خوبم و پرسید چه اتفاقی افتاده بهش گفتم ناهار نخورده بودی ضعف کردی و از حال رفتی چرا چیزی نخوردی ؟ ا/ت گفت : داشتم خونه رو تمیز میکردم وقت نشد 😥😥😥 چون حالش خوب نبود بهش گفتم درباره اون موضوع که حرف زدیم فعلا چیزی به بقیه نمیگم تو هم استراحت کن ولی تا دو روز دیگه باید بری از زبون ا/ت : نه نیازی نیست چیزی رو مخفی کنی خودم تا دو روز آینده بهشون میگم قبل رفتنم اونا هم باید بدونن و باید ازشون معذرت بخوام الانم باید برم شام درست کنم
بلند شدمو رفتم غذا رو درست کردمو نشستم تا اعضا بیان اونا که اومدن سلام کردمو رفتم تو اتاقم از زبون اعضا برگشتیم خونه ا/ت شامو حاضر کرده بود و نشسته بود وقتی ما رو دید سلام کرد و رفت تو اتاقش شوگا : ا/ت چش بود؟ نامجون : نمدونم فک کنم حالش خوب نبود جین: یعنی شام نمیخوره جیمین: الان میرم ازش میپرسم تهیونگ: منم باهاش میرم از زبان جیمین : در اتاقو زدمو جوابی نشنیدم دوباره در زدم بازم صدایی نیومد رفتم داخل دیدم ا/ت نشسته رو تختو داره گریه میکنه رفتم کنارش نشستم و ازش پرسیدم که چه اتفاقی افتاده تهیونگ اومد تو اتاق انگار میدونست که ا/ت برای چی داره گریه میکنه ازش پرسیدم و جوابمو داد و موضوعو تعریف کرد برام اولش شکه شدم بعد ا/ت از من پرسید که از دستش ناراحتم ؟ میتونم به خاطر نگفتن حقیقت ببخشمش یا نه؟ من واقعا ا/تو درک میکنم اگه منم بودم همین کارو میکردم بهش گفتم بخشیدمش اونم خوشحال شد و
از من تشکر کرد و پرید بغلم وقتی بغلم بود حس عجیبی داشتم که تهیونگ با یه سینی غذا وارد اتاق شد. از زبان تهیونگ: وقتی موضوعو برای جیمین گفتم ساکت شد و بعد من از اتاق اومدم بیرون چون یادم اومد ا/ت هیچی نخورده ممکنه دوباره حالش بد بشه رفتم تو آشپز خونه اعضا ازم پرسیدن ا/ت نمیاد؟ منم گفتم: حالش خوب نیس میبرم براش تو اتاقش که بخوره اونا هم گفتن باشه. من غذا رو گذاشتم تو یه سینی و براش بردم وقتی رسیدم جلوی در اتاق دیدم تو بغل جیمینه نمیدونم چرا یه جوری شدم ولی سعی کردم بی تفاوت برم داخل رفتمو سینی روگذاشتم کنار تخت . ا/ت گفت : این چیه؟ گفتم شام دیگه .اون گفت که میل نداره منم گفتم اگه نخوری دوباره مجبور میشم دکتر خبر کنم برات 😠😠😠😠 جیمین پرسید دوباره!!!مگه کی برای ا/ت دکتر خبر کردی؟ برای چی دکتر خبر کردی؟ منم گفتم: دو،سه ساعت پیش ا/ت خانم غش کرد و منم دیدم رنگش پریده دکتر رو خبر کردم اومد گفت اگه غذا نخوره و زیاد کار بکنه دوباره ممکنه غش کنه و این خطرناکه.
خب گایز اینم از این احتمالاً یه روز تستچی نیام چون امتحان دارم و باید بخونم کتاب داستانم باید درست کنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظر لطفته
نفهمیدم پرید بقل کییی؟
داخل ازمونات موفق باشی
مرسی عزیزم
آزمونه که آسونه کتاب داستان سخته تازه مهمونم داریم فردا قشنگ پدرم در میاد
واقعا خوشحال شدم که پارت بعدی رو گذاشتی
عالی بود
میدونی چقدر داستانت محشره
نه بابا اونقدرا هم خوب نیست
کی گفته . عالیه داستانت