4 اسلاید صحیح/غلط توسط: جی یون انتشار: 3 سال پیش 88 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر منتشر کن چیز بدی نداره
خب دوستان اینم از پارتای جدید حمایت کنین داستان جدیدم هم میزارم خب بریم سراغ داستان
منم گفتم ظرف شستن وظیفه زناس پس تو حواست به غذا باشه من ظرفا رو میشورم اونم قبول کرد بعد از پنج مین ظرفا تموم شد و با هم میز رو چیدیم و بقیه هم اومدن نشستن سر میز جیمین و جونگ کوک کنار من نشستن همشون با من مهربون بودن غیر از تهیونگ که همینجور با نشسته اخم بود و حرف نمیزد مطمئن بودم که اگه بقیه با بودن من موافق باشن تهیونگ مخالفه
بعد از شام ضرفا رو شستم و نشستم پیششون داشتن اخبار میدیدن منم که خسته بودم هی سرم میفتاد .
جیمین گفت ا/ت معلومه خسته ای بیا اتاقتو نشونت بدم منم از خدا خواسته دنبالش رفتم وارد اتاق شدم و از جیمین تشکر کردم و خودمو پرت کردم رو تخت و خوابیدم و صبح هم طبق عادت ساعت چهار بیدار شدم هنوز خیلی برای صبحانه درست کردن زود بود منم اون کامپیوتر قدیمی رو روشن کردم و به مودم اینترنت وصل کردم و درباره اونا کلی گشتم تو اینترنت اول همه چیزایی که دوس داشتن رو حفظ کردم و بعد چند تا اهنگ و کنسرت ازشون نگاه کردم اهنگ از اهنگ Life gose on خیلی خوشم اومد
به ساعت نگاه کردم تقریبا شیش بود رفتم تو اشپز خونه اعضا خواب بودن هنوز منم یه چیزی برای غذا درست کردم و نوبت به نوشیدنی شد برای جونگ کوک شیر موز درست کردم و برای تهیونگم هات چاکلت چون خونده بودم که قهوه دوست نداره برای بقیه هم قهوه درست کردم و منتظر شدم تا بیدار بشن اونا بیدار شدن و صبحونه خوردن و رفتن کمپانی منم از فرصت استفاده کردم و خونه رو تمیز کردم دیگه وقت ناهار بود چون کار داشتم ناهار نخوردم رفتم سراغ اتاقا و همه رو تمیز کردم تا رسیدم به اتاق تهیونگ داشتم زیر جعبه ها رو تمیز میکردم که دیدم یه برگه زیر یکی از جعبه هاس برش داشتم و خوندمش رسید پرداخت صورت حساب بود وایستا ببینم اسم بیمارستانی که من توش بستری بودم بالای رسید بود که صدای در اومد منم کاغذ رو گذاشتم سر جاش و از اتاق اومدم بیرونو رفتم پایین دیدم که تهیونگه سلام کردم و ازش پرسیدم که چرا تنهاس گفت: که بقیه کار داشتن من کارام تموم شده بود و زود تر اومدم منم گفتم :اوکی .
رفتم تو آشپز خونه یه هات چاکلت برداشتم و براش بردم و بهش دادم داشت یه فیلم خنده دار نگاه میکرد منم نشستم روی مبل دیگه و داشتیم نگاه میکردیم که یدفعه همه جا تاریک شد و برقا رفت
چون هوا تاریک شده بود خونه تاریک بود منم که از تاریکی میترسیدم جیغ کشیدم و زدم زیر گریه هیچی نمیدیدم از تهیونگ پرسیدم که هنوز اینجاس گفت اره ولی میخوام برم .
با گریه خواهش کردم که نره اونم قبول کرد .
بعد بهش گفتم میشه باهات حرف بزنم نیاز نیست چیزی بگی فقط گوش کن
از زبان تهیونگ : وقتی دیدم داره التماس میکنه قبول کردم و همونجا نشستم بعد از دو مین اون ازم خواست به حرفاش گوش کنم منم قبول کردم.
اون گفت که وقتی پنج سالش بوده تو شهر بازی گم میشه و یه خانوم اونو پیدا میکنه میبره پیش خودش اون خانم مدیر پرورشگاه بوده و تا ۱۰سالگیش فقط تنبیه میشده ولی از اون به بعد همه کارهای پرورشگاه رو میندازه رو دوش اون .
ا/ت گقت که دیگه از این وضع خسته شده بوده و بالاخره تصمیم میگیره از اونجا فرار میکنه و تو راه برگشت تصادف میکنه بقیش رو هم که قبلا گفته بود.
من نمیدونستم چی باید بگم شوکه شده بودم بهش گفتم که باید تا پس فردا از اینجا بره
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
وایییی عالی
بعدی
نمد چرا اینو اینجا گفدم من تو پارت آخر بودم😐
عع بدی رو بزاررر
باش عزیزم
و توی بخش آخر ی سوال هم دارم! چطور ممکنه همچین ایده ای رو سه قسمت سه قسمت و با این سرعت منتشر کنی! من خودم مینویسم و این فوقالعاده عجیبه!
بسلامتی خداقوت🌝
من اینو قبلا تموم کردم و فقط برای دوستام میفرستادم برای همین سریع میزارم
لطفا نظراتم رو در بخش معرفی داستان بخون عزیزم🤍