
چون پارت قبلو دیر گذاشتم اینیکی رو زودتر میزارم...
آلبرت آب رو از شوگا گرفت چند قطره پاشید به صورت جیمین اما فایده نداشت که یهو کل سطل ابو خالی کرد روش یهو جیمین از خواب پرید و نفس نفس میزد... جیمین بعد از چند ثانیه با تعجب و چشمهای باز به آدمای بالاسرش نگا کرد...عه شما اینوقت شب اینجا چیکارمیکنید؟چرا اینطوری بمن زل زدید؟اتفاقی افتاده؟من چرا خیسم؟ برا شوخی منو خیس کردید کی همچین شوخی کرده؟همه از حرفای جیمین متعجب شدن و چیزی نگفتن. جیمین:د چیشده؟جیهوپ:این سؤالیه که ماباید از تو بپرسیم!جیمین:یعنی چی؟جین:تومارو دست انداختی؟ جیمین:کی؟من؟چرا؟چرا من باید این وقت شب شمارو دست بندازم؟شمایید که همه نصفه شبی جمع شدید دور سر من ی سطل آب خالی کردید رو سرم مثل موش آب کشیده شدم منو از خواب ناز بیدار کردید اونوقت من شمارو دس انداختم؟
آلبرت:جیمین مگه تو الان کابوس نمیدیدی؟ جیمین باتعجب یه نگاه به دوروبرش انداخت:من؟نه!.....نامجون رفت ودستش رو به پیشونی جیمین گذاشت.جیمین:هی نامی چته فک میکنی من هزیون میگم؟نامی:این که داره تو تب میسوزه!جیمین با تعجب دستش رو گذاشت رو پیشونیش:عع من چرا تب دارم؟! کوکی پغی زد زیر خنده جین صداشو صاف کرد و با آرنج زد به پهلوی کوک و کوکی ساکت شد...جیمین:چیه چرا میخندی؟ کوک:باید قیافه خودتو ببینی..جیمین:آره وقتی نصفه شب با یه سطل آب یخ از خواب بپری و پونصد تا چشم دورت ببینی بایدم قیافت اینجوری بشه... جین:شوگا آب یخ آورده بودی؟/: یونگی:خب عجله داشتم میگی چیکار میکردم؟
تهیونگ:این بحث رو ول کنید....جیمین تو الان چه خوابی میدیدی؟چیزی یادت هست؟جیمین:تهیونگ من خواب خاصی نمیدیدم یا اگرم میدیدم چیزی یادم نمیاد اما خواب بدی نمیدیدم... جیهوپ:ن پ من بودم الان تو خواب ناله میکردم و عرق میریختم!جیمین:من نمیفهمم! آلبرت:پسرا بیخیال جیمین رو تنها بزارید باید لباساشو عوض کنه،همه جیمین رو بحال خودش گزاشتن و برگشتن به اتاقشون ....از زبان جیمین:من واقعا متوجه حرفای اونا نمیشم من اصلا یادم نیست که چه خوابی میدیدم اما چرا من یهویی تب کردم؟اصلا حالم خوب نیست فک کنم سرما خوردم...خم شدم گوشیمو دست گرفتم دیدم ساعت ۴:۱۰دقیقه صبحه گوشی رو انداختم رو تخت که یهو سرم گیج رفت و حالت تهوع بهم دست داد یه دستم رو به دیوار تکیه دادم و با یه دست دیگم سرمو گرفتم وچشمام رو بستم..... تهیونگ:رفتم داخل آشپزخونه که واسه جیمین آب ودستمال ببرم دیدم کایلی اونجاست برگشت دیدم که اب و دستمال رو آماده کرده تشکر کردم و از آشپزخونه بیرون اومدم میخواستم از پله ها برم بالا که دیدم جیمین کشون کشون سعی داره از پله ها پایین بیاد،اب و دستمال رو گذاشتم زمین رفتم کنارش بازوشو گرفتم وکمکش کردم سرپا وایسه.
تهیونگ:هی پسر چته؟جیمین که حالت تهوع داشت وچشماش سیاهی میرفت گفت:تهیونگ نمیدونم نمیفهمم..سردمه..حالم بهم میخوره..تهیونگ:دستشو گرفتم مث یخ سرد بود،،داداش تو که الان تب داشتی چت شد یهو...به جیمین کمک کردم بره کنارشومینه یه پتو انداختم رو شونه هاش بلکه کمی گرم شه اما فایده ای نداشت همش میلرزید حتی توان بازکردن چشمشم نداشت نمیدونستم دیگه چیکار کنم رفتم در اتاق آلبرت رو زدم ازش خواستم بیاد پایین.... از زبان آلبرت:تهیونگ رو دیدم استرس از قیافش کاملا مشخص بود ازم خواست برم پایین قبول کردم و رفتم جیمین رو کنار شومینه دیدم حالش خیلی بد بود نمیدونم یهو چش شد تهیونگ موضوع رو سریع برام تعریف کرد به کایلی و پسرا گفتم مراقبش باشن رفتم که دکتر روستا رو خبرکنم....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
احتمالا اگه بیشتر بنویسی حمایت ها هم بیشتر میشه
تنها کسی هستی که پارتارو زود به زود میزاری
داستانتم معرکست عاشقش شدم
پارت بعدیییییی
مرسی لاوم💜
جیییغ
عالی بودد
امروز پارت بعدیو بزاریااااا 😂😂💜
گذاشتم تو بررسیه💜
عرررررررررر رپارت بعددددددددددددددددد.-.
هنوز تو بررسیه:)💜
مثل همیشه عالی
ممنونم💜
اشک شوق که زودتر منتشر شد😭😭😭😭🙂🙂🙂💟💟💟💟 پارت بعد. وای خیلی داره جالب میشه
😍💜
کاری نکن کاری کنم هرکاری کنی نتونی کاری کنی
پارت بعد زیادتر و زودتر ...
این یه خواهش نبود این یه دستوره
و عالی بود ^^
حتما قربان😅💜
ای درد بگیری بیشتر بنویس😅😅😅 لامصببببببببب
داستانت عالیه😊😘😘😘😘
جعررر😂😂😂😂باشه حتما مرسی😂💜