
سلام اینم پارت ۴۱ ناظر جون منتشر کن.
سلام برو بعدی
لیدی باگ گردونه خوش شانسی شو دید و فهمید و بلا فاصله گفت (میراکلس لیدی باگ) یا همون (کفشدوزک معجزه آسا) و بعد از چند دقیقه کت نوار چشماشو وا کرد و نشست کت نوار: چیشیده بانوی من چرا گریه کردی🤔؟ لیدی باگ: پیشی ..... اون خوابی که دیدم اتفاق افتاد 😭😭😭 کت نوار: اشک های لیدی باگ رو پاک کرد و گفت: بانوی من دیگه گریه نکن من اینجام 😘 لیدی باگ: باشه پیشی جون 😍 (نکته: میرن خونه و الان ساعت ۳ هست) مرینت: هاااا خوابم میاد آدرین: ها آره منم خوابم میاد بیا بریم بخوابیم. جفتشون میرن روی تخت و میخوابن (ای خوابالوا😂) میگیرن میخوابن و ساعت ۵ بیدار میشن
(نکته: فقط مرینت بیدار شد و آدرین هنوز خوابه) مرینت: بهتره برم یه پارچ آب یخ بریزم رو صورت پیشی. و رفت و آب رو ریخت آدرین: واااای چیشده😨؟ مرینت:🤣🤣 آدرین: بانو به من میخندی ها؟ الان تلافی میکنم (نکته: جفتشون میرن پایین) مرینت: میخواهی چیکار کنی؟ آدرین: این کارو (نکته: مرینت رو ل.غ.ب (بر عکس بخونید) میکنه و آروم میزارش زمین و تا جایی که امکان داره قلقلکش میده) مرینت: بس ... کن .... لطفاً .... دیگه ..... این .... کارو ..... نمیکنم ....... جون .... من ....لطفاً آدرین: باشه ولی دیگه جونتو قسم نخور باشه؟ مرینت: ... با..شه باشه. و بعد یهوووووو برقا رفت آدرین: (پلگ پنجه ها بیرون)
کت نوار: دیدم که دو نفر از در بالکن اومدن تو و یکی روبه روی ما و یکی پشت ما ایستاده بود کت نوار: چی میخواهین🤔؟ (نکته: اون دو نفر لینا و مایک هستند یا همون دختره و پسره) مایک: میخواهیم تقاص پس بدی (نکته: اونا لباس مبدل زدن و کت نوار هم دید در شب داره) کت نوار: تقاص چه کاریو🤔؟ لینا: تو پدر مارو کشتی الان هم باید بمیری کت نوار: من تو عمرم یه پشه هم نکشتم چطوری پدر شما رو کشتم🤔؟ حتماً اشتباه گرفتین مایک: مگه تو کت نوار نیستی؟ کت نوار: چرا هستم لینا: خب تو در آینده یه ب....... مایک: نگو بهشون
کت نوار: چی در آینده مگه شما از آینده اومدین🤔؟ مایک: آره و تو اون زمان تو پدر مارو کُ.شت.ی مرینت: یعنی پیشی من در آینده یه ق.ات.ل میشه😥؟ لینا: آره کت نوار: من جون مردم و نجات میدم آخه چرا بخوام جون مردم رو بگیرم شاید منظور شما یک کت نوار دیگس اصلا من چجوری پدر شمارو می.کُش.م در آینده🤔؟ لینا: تو و لیدی باگ و کاراپیس و ریناروژ و مولتی موس و ببر بنفش داشتین تو اون برج با حاکماث میجنگیدین کت نوار: ما که حاکماث رو شکست دادیم لینا: نه دوباره معجزه گرش رو میگیره و اونجا پر از بمب میشه و تو بقیه رو نجات میدی و اون بمب ها رو فعال میکنی و کل اون برج نابود میشه مرینت: بعد کت نوار چی میشه؟ لینا: ما بعد از اون اتفاق اومدین به این زمان و نمیدونیم کی زندس کت نوار: شاید پدرت زنده باشه برگردین به زمان خودتون و بعد از یکی دوسال اگه پدرتون نبود بیاین و من رو تو زمان گذشته بُکُ.شی.ن لینا و مایک: باشه
تموم شد خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داداشی
جان؟
اگر منو دوست داری زود بزار بعدی رو 😢😢😢😢
😉اومده برو بخون😉
اومدمممم
برووو
عالیییییییییییییییییی بود
ممنونم
حیحی چه سریع قبول کردن برن به زمان آینده
بازم کم بود😐
خب داستان تا پارت ۵۰ ادامه داره برای همین باید کم بنویسم تا بتونم درست تمومش کنم
نه خب چون بعد اون اتفاق سریع اومدن به این زمان و هنوز نفهمیدن که پدرشون زندس یا نه🤷♀️
آها اوکی
❤
چند سالته؟ 😐
۱۳
حیحی خوبه😐