Gray people 🌁⛓️

کارت مترو را روی اسکنر گذاشت...دسته کیف چرمی اش را محکم تر فشرد و به سمت قطار مترو که ایستاده بود رفت....بعد از باز شدن درب قطار مردم به داخل مترو هجوم بردند...او هم تابع جمعیت به سمت درب رفت....کنار میله ای ایستاد و با یک دست میله فلزی را گرفت....ضربات کوچک و ارامی را روی بازو اش احساس کرد....

سرش را چرخاند و کودکی را دید که با دو چشم تیله ای به او زل زده است...لبخندی به کودک زد که باعث خنده او شد...و سیاه چاله ای روی لپ سفید و تپلش نمایان شد....

....قطار ایستاد و گویی زمان دیدار انها هم به پایان رسیده است...فردی که کودک در اغوشش بود به سمت درب حرکت کرد...کودک دست کوچکش را بالا اورد و به نشانه بای بای تکان داد....او هم ناخوداگاه دستانش را بالا اورد و برایش تکان داد...بعد از بسته شدن درب قطار لبخندی به شیرینی کودک زد....

دنیا بهانه های کوچکی برای خوشحالی دارد....شاید ان کودک...رنگین کمانی بود در میان این مردم خاکستری:)🤍 The.end