4 اسلاید صحیح/غلط توسط: thv انتشار: 3 سال پیش 364 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر جان دوباره لطفاً منتشرکن😅💜لایک و کامنت لطفا💜
لطفاً بالا رو بخونید
تهیونگ:برگشتیم و این موضوع رو با بقیه بچه ها درمیون گذاشتم حدس میزدم عکس العملشون چی باشه وهمونطور اونا هم خیلی تعجب کردن،فعلا قرار بود بریم توی یکی از خونه های روستا اما تا جایی که اومدیم خونه ای وجود نداشت...از زبان جیمین:تا الان خونه ای پیدا نکردیم تا اینکه رسیدیم به یه دوراهی دوتا تابلو با فلش رو نشون میداد که به انگلیسی نوشته شده بود دست چپ عمارت کیم دست راست ساکنان روستا،صب کن ببینم کنار فلش سمت چپ ورود ممنوع زده ولی چرا؟....تهیونگ:تعجب کردم چرا باید تو روستا عمارت کیم وجود داشته باشه؟اصلا مگه روستا عمارت داره؟این چرا ورود ممنوع زده؟
جین:کجا رو بریم؟
تهیونگ:عمارت کیم.
شوگا:اما اونجا ورود ممنوعه نمیتونیم بریم.
تهیونگ:میدونم اما من میرم شماهم برید سمت خونه های روستا منم بعدا میام.
نامی:امکان نداره منم باهات میام.
تهیونگ نمیشه.
نامی:چرا نمیشه فامیلی منم کیمه😐.
تهیونگ:آره اما این موضوع شاید واسه پدربزرگ من باشه،،،چیزی که زیاده فامیلیه کیمه😐.
بقیه اعضا خواستن که به عمارت کیم برن چندقدمی جلو رفتن که ی صدا توجهشون رو جلب کرد برگشتن دیدن ی پیرمرد صداشون میزنه وقتی پیرمرد بهشون رسید گفت:صبر کنید شما کره ای هستید؟ جیمین:بله ما اهل کره ایم.
پیرمرد:چرا داشتید سمت چپ میرفتید؟
تهیونگ:ما میخوایم به عمارت کیم بریم.
پیرمرد:نمیشه.
شوگا:چرا؟
پیرمرد:بهتره برگردید.
جین:اما ما مسافریم و جای خواب نداریم.
پیرمرد:بهتره بیاید خونه من.
نامی:اما چرا نمیتونیم به عمارت کیم بریم؟
پیرمرد:بیاید خونه من همه چیرو براتون تعریف میکنم.
جیهوپ:اما ما شمارو نمیشناسیم.
پیرمرد بالبخند گفت:اوه معذرت میخوام من آلبرت هستم و شما؟
اعضا خودشون رو معرفی کردن اما تهیونگ وجیمین فامیلی خودشون رو نگفتن میخواستن بفهمن اونا چه ارتباطی با اینجا دارن و اگه آلبرت اینو میفهمید شاید هیچوقت ماجرا رو برای اونا تعریف نمیکرد....
آلبرت اونا رو به خونه خودش برد.
جیمین:خونه قشنگی بود مثل خونه های سنتی آمریکایی زیبا بود کلی بگم یه خونه دوطبقه یا بهتره بگم کلبه چوبی که کنارش کلی درخت و گل و گیاه بود اما سر دوراهی فقط درخت وجود داشت برعکس اینجا طبیعت زیبایی نسبت به ورودی داشت....
در زد و یه خانوم خوشرو که بهش میخورد همسن آلبرت باشه درو باز کرد.
آلبرت:معرفی میکنم همسرم کایلی.
چندساعتی از رفتن اعضا به خونه آلبرت گذشته بود ساعت۱۱ شب رو نشون میداد تهیونگ خیلی کنجکاو بود از اتاق بیرون اومد و آلبرت رو کنار شومینه دید..
کنار آلبرت نشست و گفت:چرا اونجا ورود ممنوعه؟ آلبرت نفس عمیقی کشید و به رو به رو خیره شد بعد از چند ثانیه مکث گفت:چرا میخوای اینو بدونی؟تهیونگ:من فقط کنجکاوم.
آلبرت:اما فکر نمیکنم اینطور باشه.
تهیونگ:منظورتون رو متوجه نمیشم....
آلبرت همونطور که به شومینه خیره بود یه لبخند کوتاه زد:خیلی شبیهشی.
تهیونگ از این حرف آلبرت خیلی متعجب شد و شاید بهتره بگم کمی ترسید آب گلوشو قورت داد لرزش رو از صداش کاملا میشد فهمید: شبیه کی؟
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
تست به دلیل حمایت از شما لایک شد(◡ ω ◡)
توپ تانک فشفشه کامنت من پین بشه🎃🥑🫐
تا 𝟑𝟎𝟎 شدنم بک میدم(☞ ͡° ͜ʖ ͡°)☞
دیگه کمکم داره ترسناک میشه 😂😨
عالیه
منم مثل تهیونگ کنجکاوم🙂
:)💞
واهااییی خیلی خوب بوددد منتظر پارت بعدی هستممم امروززز🗿💜✨
مرسی💞،،، پارت بعد درحال بررسیه
تنکس
آفرینننن
اصن سو گود
اینو جدی میگی یا واسع دلخوشی؟😂
بعدی زود بزار
یا شب یا فردا حتما میزارم
واو عالی بود
عاشق داستانت شدم
ادامه بده
کاش زودتر با این داستان آشنا میشدم عالیعععععععع پارت بعد
مرسی💞
فردا پارت بعدو میزارم احتمالا
چون روزی یک پارت میزام و یک ساعت قبل اینکه منتشر بشه فکر میکنم پارت بعدو چی بزارم😂 حجم درسا هم سنگینه اما سعی میکنم روزی یک پارت رو بزارم،خوشحالم که خوشت اومد💞
بعدییییی
بزودی زود میزارم🌚💜
وا ییییییییییییییی
🌚😅💜