دنیای زیبا/پارت¹

معرفی: نقش های اصل:ات و کوک ژانر:عاشقانه و... شخصیت:(تو داستان متوجه میشید) تعداد پارت:معلوم نیست

ات:اوما، آبا صبح بخیر.اوما:صبح بخیر عزیز دلم خوب خوابیدی؟.ات:اره.آبا:من باید برم.اوما:صبر کن.ات:اومااا آبا رفت،اخماش در هم بود،چیزی شده من خبر ندارم؟.اوما:فکر کنم امروز تو شرکت مشکلی پیش اومده زیاد به ما مربوط نیست،بشین تا صبحونتو آماده کنم.ات:اوما من میخوام ساعت ۹ با رز برم بیرون ی کاری پیش اومده کمک می خواد.اوما:چه کاری براش پیش اومده؟.ات:خودمم خبر ندارم. ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ات:بعد صبحونه لباسامو پوشیدم و با تاکسی رفتم پیش رستوران همیشگی.ات:سلاممممم رز کجاییی.رز:عه ات سلامم.ات:چی شده رز مشکلی پیش اومده.ات:مچ درستمو گرفت و منو شتابان برد تو رستوران.ات:اه دسم .رز:ببین ات ما باید را.بطه دوستانمون و بهم بزنیم. ات:دیو.ونه شدی،مخ.ت به جایی خورده ،خودت نبودی قول دادی برا همیشه پیش همیم.رز:ات مشکلی دارم که باید دیگه این دوستی بهم بخوره.ات:خب بگو،مشکلت رو بگو،من تنها دوستی که دارم فقط تویی حالا می خوای بزاری بری!.رز:مشکل من خود تویی من از تو بدم میاد،رازی شدی.ات:باشه قبول برو

ات:سریع از اون رستوران زدم بیرون ، دلیل این کارارو نمی فهمیدم.گوشی زنگ خورد.ات:الو.اوما:چی شده صدات گرفتس.ات:نه اوما خوبم،کاری داشتی.اوما:فقط خواستم بگم سر راه.....رو بگیر بیا.ات:اوما کارت همرام نیست ، پولمم کمه.اوما:اه از دست تو باشه.ات:خدافظ.اوما:خدافظ.ات:هوف.ات:سریع تاکسی گرفتمو رفتم به پارکی که بهم آرامش میده تا ی ذره از این حال و هوا کو.فتی در بیام ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ات:از تاکسی زدم بیرون ،چه حس خوبی،نمیدونم اما این پارک به طور عجیبی آرامش خاصی بم میده.ات:بعد از چند دقیقه نفس راحت کشیدن رفتم تو پارک قدم بزنم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ رز:خوب شد راحت شدی الان دیگه بهترین دوستمم از دست دادم.آبا ر:صدات و بیار پایین همین کاری کردی به نفع ت بود.رز:آبا اون تنهاس بعد من واسه این که می خواد پدرش به زود با کسی که تو ازش متفری ازدواج کنه ترکش کنم من لحظه ای که بهم نیاز داشت ترکش کردم.آبا:دختر اینقدر ساده لوح نباش اگه اون با پسره اون ازدواج کنه بر الیهه تو میشه.رز:من اونو میشناسم آبا.آبا:دیگه همچی تموم شد تو دیگه دوستی به نام ات نداری حالا هم برو بیرون تا بیشتر از این اعصابم خورد نشده.رز:همیشه مثل یک بچه بام رفتار می کردین.

ات:سلام اوما.اوما:سلام دخترم چقدر دیر کردی ساعت پنجه ناهار خوردی.ات:اره ی چیزی خوردم.اوما:ات چیزی شده؟.ات:نه مامان فقط ی ذره خستم.اوما:رفتی پیش رز چیشد.ات:مامان من خستم بعد برات توضیح میدم.اوما:ساعت ۶ بیا پایین بابات کارت داره.ات:هوف باشه.ات:رفتم تو اتاق سرم خیلی درد میکرد رفتم تو اتاق و سرم رو گرفتمو بعد خودمو پرت کردم رو تخت ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ات:سلام آبا خسته نباشی.آبا:بشین رو مبل کارت دارم.ات:بله.آبا:ات ی چیزی بهت میگم باید قبول کنی تو باید با رئیس جئون جونگ کوک ازد.واج کنی.ات:جونگ کوک!صاحب اون شرکت بزرگه.آبا:آفرین.ات:اما من با کسی که بهش علاقه ندارم ازد.واج نمیکنم.آبا:اون چیزی کم نداره همه می خوان زنش بشن اما اون ترو انتخاب کرده بعد از سوی دیگه به شرکت من سودی میرسه.ات:آبا من نمی خوام برای منافع شرکت تون با اون ازدو.اج کنم بعد من هیچ علا.قه ای به اون ندارم.آبا :چه علاقه داشتی باشی چه نداشته باشید باید ازدواج کنی فردا هم برای آشنایی میان.ات:اما.آبا:رو حرف من حرف نزن برو خودتو واسه فردا آماده کن.ات:با حرص از جام بلند شدم باورم نمیشه پدر من به خاطر منافع شرکتش با دخترشو اینجوری حرف بزنه.ات:راستش از اون چیز زیادی نمیدونم اما میدونم که خوشتیب و خوشگل و جنتل.منه با فکر بدبختی فردام سر جام دراز کشیدم که خوابم برد

اینم از این امیدوارم خوشتون اومده باشه❤🥰

حمایت لطفا💫