9 اسلاید صحیح/غلط توسط: f̈Öf̈Ö🐤 انتشار: 3 سال پیش 289 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت جدید😁💜✨☁🌺
اینبار ترس تو چشای جیمین هم موج میزد پس الان من باید قوی باشم دستش رو گرفتم و از اون لبخند های ارامش بخش زدم و اروم رفتیم پشت میز اخ پرونده ها سریع رفتم پرونده ها رو گذاشتم تو کشو صدای پا داشت هر لحظه نزدیک تر میشد وای در کشو چرا بسته نمیشه جیمین هم هی پیس پیس میکرد تا بیام ولی اگه بسته نشه همه چی خراب میشه یهو با یه ترق کشو بسته شد و امدم پیش جیمین نشستم چراغ روشن شد و صدای پاشنه کفش پاشنه بلند بهمون نزدیک میشد و ضربان قلب منم بالاتر میرفت که یهو صدای پا توقف کرد و صدای شماره گیری از تلفن پرورشگاه امد و صدای خانم کیم تو گوشم پیچید خیلی تلخ بود که دوباره صدای اون شکلات تلخ رو بشنوم خانم کیم√چیشد؟ √یعنی چی که اون الان یه خونه داره اون که حتی شغل هم نمیتونه پیدا کنه بعد رفته واسه من خونه ویلایی گرفته؟ تو الان کجایی؟
√تو اون خونه چکار میکنی من بهت گفتم نباید اون بفهمه بعد تو تاره رفتی تو خونه گرفتی خوابیدی؟(از حرفای خانم کیم معلوم بود مخاطب حرف هاش من بودم و کسی که داره باهاش حرف میزنه هیون بود لعنتی میدونستم نباید بهش اعتماد بکنم) √خیلی خب فقط بیشتر از این گند نزن و بعد صدای گذاشتن تلفن امد و خانم کیم از اتاق خارج شد و لامپا هم خاموش کرد نفس راحتی کشیدم از پشت میز بلند شدیم جیمین هم نفس عمیقی کشید رفتم سمت کشو پرونده ها و دوباره شروع کردم به خوندن با صدای جیمین برگشتم: چیه؟ ¥ میسونگ بیا اینا رو ببین همونطور که پرونده ها دستم بود رفتم سمت میز خانم کیم که جیمین زل زده بود به یه کاغذ دستشو گذاشت روی متنی و منم شروع کردم به خوندن: طبق قرار داد فردا جوان 22 ساله جئون جینهو تحویله
مرزبان داده میشود تا اون را از مرز رد بکند کله بدنم یخ کرده بود نمیتونستم تکون بخورم جیمین دستشو گذاشت رو شونم: میسونگ تو جینهو رو میشناسی؟ اگر اره که باید امشب با خودمون ببریمش. سرمو بالا اوردم و به نشونه تأیید تکون دادم. بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شدم و رفتم سمت راه پله ها با احتیاط رفتم طبقه بالا و تو اتاقی که منو جینهو به همراه 24 تا بچه ی دیگه اونجا میخوابیدیم در رو اروم باز کردم و وای دلم برای اینجا تنگ شده بود دختر چی میگی اینجا از زندانم بدتر بود رفتم سمت تخت جینهو وااای دلم دیگه واسه این خر خیلی تنگ شده بود اروم دستمو گذاشتم رو صورتش و اسمشو صدا کردم: جینهو بیدار شو جینهو چشاش رو باز کرد و در حالی که دهنشو واسه ی جیغ اماده کرده بود
سریع دستمو گذاشتم رو دهنش که لو نریم☆ساکت دختر اروم باش منم میسونگ بعد دستمو از رو دهنش برداشتم☆بدو باید بریم ★دختره ی دیوونه معلومه تو کجا بودی؟ ☆جینهو لطفا سریع تر وقت نداریم دستشو گرفتم و با خودم کشوندمش ★داری میری کجا؟ ☆الان نمیتونم توضیح بدم فقط بهم اعتماد بکن جیهنو سکوت کرده بود و چیزی نمیگفت از راه پله ها رفتیم پایین که جیمین رو دیدم چشم انتظاره تا منو جینهو رو دید پرید بالا ¥ایول بدویید باید بریم جینهو یه نگاهی پر از معنا به من کرد که صد ها حرف توش بود یکی هم این بود (ای دختره خنگ این کیه باخودت اوردی؟) منم در جواب سوالش که با نگاهش پرسید یه نگاه مظلومانه کردم (لطفا جینهو بعدا واست توضیح میدم)
این عادت منو جینهو بود که با نگاه با هم حرف میزدیم جینهو یه نفس عمیق عصبی کشید و دستشو از دستم جدا کرد★میسونگ معلومه داریم کجا میریم؟ من نمیخوام مثل تو فرار کنم☆جینهو تو مجبوری فردا قراره تحویل مرزبان داده بشی و اونا تورو از مرز رد بکنند تو باید بهم اعتماد بکنی اونم غیز قانونی جینهو که تو شک بود دستشو گرفتم و سریع از اونجا خارج شدیم رفتیم سوار ماشین شدیم جینهو رو کنار خودم نشوندم جیمین هم نشست رو صندلی راننده و تهیونگ هم خواب بود ای خدا کلا این برگ چغندره جیمین از آینه نگاهی به منو جینهو کرد و بعد استارت زد رفت تو تمام راه جینهو داشت واسم از اتفاقاتی تعریف میکرد که بنظر خودش بامزه بودن منم اجباری میخندیدم ولی دلم واسش شده بود یه ذره درحالی که داشت
تعریف میکرد یهو بغلش کردم ★هی دختر دارم واسه دیوار تعریف میکنم؟ ☆اینجا که دیوار نیست فوقش دره ماشین هست جینهو نفس عمیقی کشید و خندید و بعد اونم منو بغل کرد چند دقیقه تو بغل هم بودیم که جیمین گند زد توش¥خب دخترا رسیدیم بعد سریع دست جینهو رو کشیدم و از ماشین پیاده شدیم ★اروم تر میسونگ دستم شکست دستشو شل تر گرفتم و بعد با کلید دره خونه رو باز کردم واردش شدیم جیمین هم که داشت اول تهیونگ رو بیدار میکرد بقول خودش دکوری اورده بودیم وقتی وارد خونه شدیم تنها یه اتاق خالی دیگه داشتم اونم اتاق اخر راه رو بود کلا خونه سه تا اتاق بیشتر نداشت اولین اتاق رو دادم به هیون خیانتکار اتاق وسطی هم واسه ی خودم بود اتاق اخری هم دادم به جینهو همه اتاقا تو یه خط بودن وقتی وارد اتاق جینهو شدیم لامپ رو روشن کردیم ولی هوا داشت کم کم روشن میشد ★هی دختر باید واسم همه چی رو تعریف بکنی ☆تعریف که زیاد هست ولی وقت نیست ★وقت چطور مگه؟ ☆جینهو منو جیمین و دوستاش... ★جیمین همون پسره؟ راننده؟ ☆اره همون داریم سعی میکنیم ببینیم در گذشته این پرورشگاه چطوری به وجود امده و با نقشه بتونیم همه بچه های اونجا رو ازاد بکنیم ★خب امشب هم میتونستید همه بچه ها رو ازاد بکنید. ☆نه الان خیلی زود هست راستی از اتاقت راضی هستی؟ چون نمیدونستم قراره ادمی اینجا مستقر بشه تخت و این چیزا نداره ولی واست جور میکنیم
★نه عالی هست مرسی رو تشک هم بخوابم کافی هست راستی ماجرا اون مرزبان و اون چیزا چی بود؟ ☆ام خب راستش دقیق نمیدونم ولی جیمین یه قرار داد پیدا کرد از رو میز خانم کیم که اون برگه مربوط به تو بود ★پس توی اون برگه نوشته بود درسته؟ ☆اهوم هوا کاملا روشن شده بود رفتم طبقه پایین تقریبا همه پسرا بیدار شده بودن بجز جیمین و شوگا. چون جیمین خسته اش شده بود باز گرفت خوابید. یهو یادم به حرف های دیشب خانم کیم افتاد و کله بدنم داغ کرد هیون خیانتکار سریع بلند شدم از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق هیون رفتم و درو محکم باز کردم دیدم هیون به دیوار تکیه داده و زانو هاش رو بغل کرده و سرش رو روشون گذاشته و با باز شدن در اتاق واکنشی نشون نداد رفتم سمتش دیدم یه گوشی کنارش هست و صدای هق هق هاش میاد با داد گفتم: چرا اینکار رو کردی هیون چرا؟ چرا خانم کیم از بین این همه بچه تو رو انتخاب کرد واسه جاسوسی؟ چراا؟ هیون در حالی که هنوز صدای هق هقش میومد و سرش رو بالا نگرفت و با همون حالت جواب داد: الان وقتش نیست میسونگ. روی زانو هام نشستم و باز با حالت داد گفتم:پس کی وقتشه میدونستی ما دیشب رفتیم بهزیستی؟ اوه نه راستی نباید میگفتم نکنه باز میخوای بری به خانم کیم بگی هان؟ بعد از متلکم با صدای طعنه امیزی ادامه دادم: جاسوس خانم کیم.
هیون سرشو بلند کرد و با چشایی قرمز که رد اشک رو گونه هاش بود تقریبا با صدای بلندی گفت: تو اصلا چی میدونی میسونگ؟ تو اصلا میدونی بچه ها که بزرگ میشن میفرستنشون کجا هان؟ تو اصلا میدونی من کی هستم؟ هان؟ بعد بلند شد و با صدای بلند تری گفت: تو اصلا میدونی چه حسی داره وقتی فقط بخاطر اینکه مامانت شغلی که نسل به نسل بهش رسیده رو از دست نده مجبورت کنند هر کاری اونا میگن رو انجام بدی اره میدونی چه حسی داره؟ نه معلومه که نمیدونی چرا؟ چون تو یتیم هستی و سال ها تو اون پرورشگاه زندگی کردی بدون اینکه بدونی ماجرای اونجا چی هست البته از من نپرس چون منم اطلاعات زیادی ندارم ولی تنها خواسته من از تو اینه که درکم کنی و انقدر نزنی تو چشم بابت اینکار.
سرمو گرفتم پایین و هق هق اشک میریختم. احساس کردم هیون با دو دویید از اتاق خارج شد و بعد از یک دقیقه در خونه محکم بسته شد نمیتونستم جلو اشک هام رو بگیرم و احساس کردم یکی بغلم کرد اهمیتی ندادم کی هست فقط منم محکم بغلش کردم و گریه میکردم بعد چند دقیقه از بغلش در امدم و دیدم جیمین هست. با دست هام اشک هام رو پاک کردم. ¥هیون چرا داشت گریه میکرد؟ با هق هقی که هنوز تو صدام بود گفتم: نمیدونم وقتی وارد اتاق شدم دیدم داره گریه میکنه ولی اهمیتی ندادم خون جلو چشمام رو گرفته بود. نگاهی به در اتاق انداختم کوک و جینهو دم در وایساده بودن. جیمین دستام رو گرفت: میسونگ من فقط بعضی از حرف های هیون رو شنیدم ولی بنظرم بهتره یکم درکش کنیم بنظرم اونم مشکلاتی داره و محبوره اینکار رو بکنه
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
عالی
عالییی بید
:)
تنکس بید😄🍬🍬💜🥺✨
عرر بالخره یکی از بید استف میکنه🤝😔
من جلو دوستام استف میکنم میگن میمیری ب جا «ی» ،« و » بزاری؟://
نه خودم تو این کار بیدم😂❤🐤✨
آفرین معلومه دختر عاقلی هستی👏✌️😔
چشات دختر عاقل میبینه لطف داری😂👏🏻✨🐤🍬
ج....رر سمممم😂
عاجییی عالییییی.
این پارت خعلی گشنگ بودددد.
منتظر پارت بعدی هستم
مرسیی اجیییی
پارت بعدی رو دیشب گذاشتم🍊💃🏻🌺
پرفکت
وات؟
یعنی آفرین
خیلی گشنگههههه
مرسیییی😃🤧🌺✨💜
فوق العاده
تنکس🤧🌺
بعضی اوقات یهو به سرم میزنه بگم دیگه داستان رو ادامه نمیدم ولی وقتی کامنتا رو میخونم کلا پشیمون میشم🤧🐤🌺 ✨💜🍊💃🏻🍬
دقیقاااا منم برا داستانم همین جوریم
ترکیبی از حس خوب و حس بد هست😂🍊
عالی پرتقالی 😹🌷💃
تنکس🥺🌺
اولین کامنتت از من پارت بعدی لطفا💜💛
مرسی چشم✨❤🌺
عالییییی😄
همین دیگه........نمیدونم چی بگم.....😂😂
مرسییی همین کافیه😂😁💜