10 اسلاید صحیح/غلط توسط: f.h.t انتشار: 4 سال پیش 2,071 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
امیدوارم خوشتون بیاد
سه روز بعد از زبان اقای پارک : جین هو سه روزه نیومده سر کار. خیلی نگرانشم. چند تا پسر تو این سه روز اومدن و سراغشو ازم گرفتن و گفتن دوست همون مشتری ماسک دارن. عجیبه جین هو هیچکسو نداشت و حالا اونا هرروز میان اینجا و سراغشو میگیرن. امروز هوا ابری بود و مثل همیشه بخاطر اینکه ساعت ۸ صبح بود مغازه خلوت بود. داشتم حساب کتاب ها رو بررسی میکردم که در باز شد و جین هو اومد تو. ( اقای پارک _ جین هو + ) + سلام عمو . خیلی عذر میخوام که سه روز غیبت داشتم. _ 😨😨دخترم باز چه بلایی سرت اومده. بیا تو . اشکالی نداره من از حقوقت کم نمیکنم بیا بشین. + میشه یه نودل برای خودم گرم کنم ؟ خیلی گشنمه. _ البته. + ممنون . رفت و برای خودش یه نودل گزاشت توی مایکروفر که گرم بشه . که یه پسر با ماسک و کلاه وارد مغازه شد.. ( وقتی در باز میشه رو به روش جین هو کنار مایکروفر وایستاده و نیم رخ معلومه . ) از زبان جیمین : اون شب جین هو خیلی نگران کافی شاپ رو ترک کرد برا همین نگرانش شدیم. هر روز یکی میرفت مغازه و راجبش سوال میپرسید اما خبری ازش نبود. امروز من اومدم مغازه که سراغ جین هو رو بگیرم که دیدم رو به روم وایستاده و فقط نیم رخ صورتش معلومه. رفتم جلو و چون پشتم به در بود ماسکمو در اوردم اما باز روشو کامل برنگردوند سمتم فقط چشمشو بهم انداخت. من ( جیمین ) : جین هو معلوم هست کجایی ؟ میدونی چقدر مارو نگران کردی ؟ اونطوری رفتی و بعدم سه روز غیبت زد. جین هو : سلام جیمین شی. خیلی معذرت میخوام که نگرانتون کردم . فکر نمیکردم بخواین بیاین اینجا و بهم سر بزنین . من : بهم بگو چرا سه روز هیچ خبری ازت نبود. هر روز یکیمون سر میزد به اینجا تا خبری ازت پیدا کنه. جین هو لبخند زد. چرا میخنده ؟ جین هو : یعنی واقعا بخاطر ادم بی ارزشی مثل من این همه خودتونو به دردسر انداختین ؟؟
... لازم نبود انقدر به خودتون زحمت بدین. اصلانباید میومدم به اون کافی شاپ که بعدش اینطوری نگرانتون کنم و بخاطر من پاشید بیاید اینجا. بازم من مقصرم... من : چرا فکر میکنی بی ارزش هستی ؟ .... همون موقع صدای بوق اومد و جین هو نودل رو برداشت و رفت رو صندلی نشست و شروع کرد به خوردن. رفتارش یکم مشکوکه. چرا به صورتم نگاه نمیکنه . چرا انگار میخواد صورتشو مخفی کنه. چرا نمیتونه درست راه بره. رفتم و کنارش نشستم بازم نیم رخش معلوم بود. : لطفا بهم بگو این سه روز کجا بودی ؟ جین هو : میشه لطفا بزارین غذا بخورم بعد ؟ بیشتر از چیزی که فکرشو بکنین گشنمه . من : معذب میشم وقتی محترمانه حرف میزنی. باشه بخور و بعدش بهم بگو . ... حتما خیلی گشنشه که انقدر تند تند میخوره. شاید دیشب شام نخورده. چرا نخورده ؟ بلاخره تموم شد . من ( جیمین ):_ خب حالا بگو اون سه روز کجا بودی . + راستش خونه بودم . _ خونه ؟ چرا هول هولکی رفتی چرا سه روز نیومدی اینجا ؟ ... زل زده بود به دستاش. عصبی شدم. با دستم چونه اش رو گرفتم و صورتشو گرفتم جلوم . _ چ...چرا ...چرا زیر چشمت کبود شده. صورتت چی شده ؟ چه بلایی سرت اومده . + ه..هیچی ._ یکی تو رو زده اونوقت میای میگی هیچی نشده ؟؟ + لطفا تمومش کنید. من باید زود میرفتم خونه و تاخیر داشتم . بعدش هم حرفام بابام رو ناراحت کرد و تنبیه شدم سه روز هم از غذا محروم شدم خوبه ؟؟؟؟ حالا راضی شدین ؟؟ اصلا چرا اومدین اینجا ؟ چرا نگران من شدین این چیزا چه ربطی به شما داره ؟؟ م...م...من باز از کوره در رفتم ..... یعنی این دختر انقدر پدر سخت گیری داره ؟؟ شروع کرد گریه کردن. بلند شد و بهم تعظیم کرد :+ معذرت میخوام اونطوری حرف زدم. نمیخواستم ناراحتتون کنم. ممنون که نگرانم بودین منو ببخشید. .... بلند شدم و دستمو گزاشتم رو شونه هاش. سرشو بلند کردو به چشمام نگاه کرد... _ اشکالی نداره. ... از این به بعد یکیمون هرروز میاد اینجا ... هم بهت سر میزنیم هم خریدامون رو انجام میدیم. خوبه ؟؟ حالا لطفا بهم خمیر و پنیر پیتزا بده . جین میخواد پیتزا درست کنه..... خندید و رفت برام اورد و پولشو حساب کردم و رفتم خوابگاه. برای اعضا همه چی رو تعریف کردم . اونا هم موافق بودن که گاهی به جین هو سر بزنیم. اگه وضعیتش بد بود کمکش کنیم. بلاخره ارمیه و به کمک ما نیاز داره .
از زبان جین هو : وقتی برگشتم خونه ، شام درست کردم و با بابا خوردیم..ظرفا رو که داشتم جمع میکردم روی مبل نشسته بود و باز شروع کرد تحقیر کردنم. اینکه خودخواهم..بی ارزشم.. مثل دوسال گذشته که همش اینا رو تو گوشم میخونه. از دستش خسته شدم. چقدر دیگه باید تقاص پس بدم ؟ ظرفا رو که تو دستم بود محکم زدم زمین و جیغ کشیدم. ظرفا شکستن . بابا دید از قسط کردم. اومد و گفت فردا که رفتم سر کار تا چهار روز بعدش نمیتونم بیام خونه ... خب چه بهتر تو مغازه میخوابم از اینجا که بهتره. خورده شیشه ها رو که جمع کردم رفتم تو اتاقم و یه دست لباس اضافه کردم توی کیفم. اهنگ گزاشتمو با صدای اروم انقدر گوش دادم تا خوابم برد...
صبح از خونه زدم بیرون و رفتم مغازه. هنوز عمو نیومده بود. نشستم حساب کتابا رو کردم تا برسه. مغازه رو هم تمیز کردم. بلاخره اومدش... بهتره شب ازش اجازه بگیرم که تو مغازه بخوام .... مثل همیشه . مشتری های زیادی میومدن و میرفتن و عقربه های ساعت حرکت میکردن. مثل یه صحنه تند برام حرکت میکرد. مثل اینکه بازم مغزم به خواب رفته بود.... _ جین هو . جین هو... کم کم مغازه رو ببندیم. با تو ام.. + ها ؟ چی ؟ بله بله. الان اینجاها رو جمع وجور میکنم. × سلام... + اوه. سلام نامجون شی خیلی خوش اومدین. نامجون اومد و سلام کرد.. ادای احترام کردمو بهش سلام کردم. شروع کرد جنس برداشتن. شیر برداشت . نوشابه. نون . کره . چیپس.... گزاشت رو صندوق و منم براش حساب کردم . × حالت چطوره ؟ + خوبم ممنون... ممنون که اومدین اینجا. × خوابگاه خیلی دور نیست. پسرا هم منو فرستادن بیام خرید. .... لبخند زدم و در حالی که عمو میومد پشت میز با خودم گفتم الان میخواد بره چون عجله داره میگه من مغازه رو ببندم. این تنها فرصتمه ... باید صبح بهش میگفتم... با صدای اروم گفتم : عمو اشکال نداره شب اینجا بمونم ؟؟ _ چرا برای چی ؟ + راستش دیشب یه مشکلاتی پیش اومد و بابا هم گفته چند شب نمیتونم برم خونه. لطفا اجازه بدین بمونم...... فکر کنم نامجون شنید... من که سعی کردم اروم بگم... × بیا با هم بریم خوابگاه . اونجا بمون .. + چی من ؟؟ نهه اصلا . به هیچ وجه من نمیام اونجا مزاحمتون بشم به اندازه کافی تو زحمت انداختمتون. × نه بابا چه زحمتی.. بیا بریم اعضا هم خوشحال میشن. .... عمو که دید نامجون داره اینطوری حرف میزنه گفت : نمیشه شب تو مغازه بمونی .. + چی ؟؟ چرا ؟؟ . _ همین که گفتم . اجازه نمیدم . خودت شب رو یکاریش بکن الانم زود تر برو خودم مغازه رو میبندم .یکم دیر برسم زنم گیر نمیده که ." چرا عمو همیشه اینکارو میکنه ؟؟ چون دید نامجون اینطوری میگه این حرفو زد. حالا چیکارکنم ؟
عمو رفت و کیفم رو برداشت و موبایلمو گزاشت توش و داد دستم. نامجون از اونطرف خرید هارد برداشت و دستم گرفت و کشید. + هی... هی . نامجون شی ولم کنید . من خوابگاه نمیام . ترجیح میدم تو خیابون بخوابم . ( بچه زیادی خجالتیه ) × ساکت باش و رو حرف من حرف نزن . مگه به تهیونگ نگفتی مدیون بی تی اسی ؟؟ پس باید به حرفمون گوش بدی.... همینطوری دستمو محکم گرفته بود و منو میکشید و راه میرفت. قدماش خیلی بزرگ بود و منم چون سعی میکردم مقاومت کنم انگار داشتم میدوییدم... یکم که راه رفتیم رسیدیم خوابگاه. عجب جای خفنی... رفتیم تو و نامجون در زد... جی هوپ اومد در رو باز کرد و گفت : چقدر دیر کردی هیونگ . چشمش به من افتاد که مثل جن زده ها نگاهش میکردم . گفت : به به بفرمایید تو. نامجون دستمو کشید و منو اورد داخل. وقتی رفتیم تو همه پسرا روی مبل توی حال نشسته بودن و سرشون توی گوشی هاشون بود. خوابگاه هم که انگار انباری بود انقدر نامرتب بود . نامجون : اهم اهم. مهمون داریم. پسرا همزمان سرشون و اوردن بالا و بهم با تعجب نگاه کردن . اعضا : 😳😳😳😳من : م...م..من . من نمیخواستم بیام اینجا و مزاحمتون بشم . بزور اوردنم. .... اعضا خیلی هماهنگ به دست نامجون که مچ دست من تو دستاش بود نگاه کردن. با نگاه اونا نامجون دست منو ول کرد. انقدر منو کشیده بود که دستم قرمز شده بود... جین : نامجووون تو چراا... نامجون : صبر کنید . قبل اینکه بریزید رو سرم بزارید بهتون بگم. از خونه انداخته بودنش بیرون . جایی رو نداشت منم اوردمش اینجا. اعضا : 😳😳😳چرا ؟؟ من : خ..خب عصبانی بودم ظرفا رو پرت کردم و شکوندم . و ...ببخشید که مزاحم شدم الان میرم. ... اومدم که برم اعضا خیلی هماهنگ با هم گفتن : نه . باید بمونی... از این هماهنگیشون خندم گرفت و گفتم : شما خیلی باحالید. اما من چجوری بمونم. اخه با چه رویی ؟ جی هوپ : هی ما بی تی اس هستیم. غریبه که نیستیم . تو از اول دبیو ارمی بودی و همیشه کنارمون بودی. پس تو مثل بقیه ارمی ها مثل خانواده ما هستی. ما هم باید کنارت باشیم . پس انقدر خجالتی نباش... من : یعنی عیب نداره ۴ روز اینجا بمونم ؟؟؟ براتون دردسر میشه... جونگ کوک : نه بابا نگران نباش. فقط بهتره این چند روز نری سر کار تا کسی رفت و امدتو نبینه . زنگ بزن به فروشنده مغازه و ازش مرخصی بگیر.... من : ا..اخه غیبت هام خیلی زیاد میشن. یونگی : هی انقدر غر نزن داری عصبانیم میکنی هاا... خندیدم و گفتم : چشم چشم. اصلا هرچی بی تی اس گفت من گوش میدم خوبه ؟ همشون خندیدن و گزاشتن رو مبل بشینم. زنگ زدم به عمو و ازش برای این چهار روز مرخصی گرفتم و گفتم در عوض از حقوقم کم کنه. دیگه چاره ای نداشتم . وگرنه باید با خشم اگوست دی اعظم رو به رو بشم... گوشی رو قطع کردم و به پسرا نگاه کردم . اونجا بودن حس خیلی خوبی بهم میداد. تهیونگ : جین هو چرا توی مغازه کار میکنی ؟ من : خب من میخوام پول دانشگاهمو جور کنم و برم دانشگاه. پدرم وسعش نمیرسه . جیمین : شغل مورد نظرت چیه ؟ من : به مادرم قول دادم استاد دانشگاه بشم.
+ قاااارقوووررر . من : وویی ببخشید فکر کنم گشنمه .😥. جین : افرین منم گشنمه . کیمچی و دوکبوکی اماده کردم به اندازه هممون هست. من : میام کمک که میزو بچینیم ... میز رو که چیدیم هممون نشستیم. وویی چرا اینا انقدر خوشمزه به نظر میان . پسرا قیافمو ببینن فکر میکنن غذا ندیده ام. چاپستیکا رو برداشتیم و شروع کردیم خوردن. یهو اشک تو چشمام جمع شد. دست خودم نبود🥺🥺... جین : جین هو. چی شد ؟ داغ بود ؟ بدمزه بود ؟؟ تند بود ؟ چی شد ؟؟ من: نه نه . راستش... این فوق العاده اس 😭😭. تو این دوسال میشه گفت تقریبا فقط نودل اماده توی مغازه رو میخوردم. راستش این طمع غذای مامانمو میده. اونم همیشه اینطوری درست میکرد.دلم برای دستپختش خیلی تنگ شده بود. 😭😭.. جیمین : ببینم. مگه مادرت فوت شده ؟؟ من ( جین هو ) : بله. دوسال پیش... اعضا با هم : متاسفیم..😞...من اشکامو پاک کردم : نه نه. اصلا اینطوری نگین. نمیخوام این لحظه خوب رو خراب کنم. الان به ارزوم رسیدم و تونستم دستپخت سوکجین شی رو بخورم. پس بیاین بخوریم. ممنون بابت غذا... اعضا خندیدن و ادامه دادیم. وسطش هی شوخی میکردنو میخندیدیم. امشب داره جز بهترین شبای زندگیم میشه ... بعد از غذا تونستم راضیشون کنم که ظرفا رو بشورم . وسطش کوکی هم اومد کمکم و ظرفا رو شستیم .رفتیم نشستیم رو مبل و ساعت ۱۰ شب بود. میخواستن فیلم بزارن.یه فیلم علمی تخیلی. اخ جون من عاشق اینجور فیلمام. خلاصع تا ساعت ۱ فیلم نگاه کردیم . دلمو هم با شام پر کردم و هم با چیپس. انقدر خورده بودم که نمیتونستم تکون بخورم. کنار بی تی اس مثل چییی خوردم عجب ابروریزیی. تو افکارم بودم که نامجون گفت : خب دیگه بگیرین بخوابین نصف شبه . جی هوپ تو برو تو اتاق جیمین بخواب که جین هو بره تو اتاق تو . من : چیی؟؟ نه اصلا عمرا . با کلی پررویی اینجا موندم. اتاقاتونم ازتون بگیرم ؟؟ من همینجا رو مبل میخوابم ... جی هوپ : دختر ول کن اشکالی نداره که .. من : من نمیدونم یا من رو همین مبل میخوابم یا کلا میرم توی خیابون میخوابم . جیمین : باشه بابا باشه . همینجا بگیر بخواب . یه پتو اضافه داریم میارم برات . رفتیم ک مسواک زدیم و جیمین برام پتو اورد و به همه شب بخیر گفتم و همشون رفتن تو اتاقاشون خوابیدن. یه نفس راحت کشیدم و رو مبل دراز کشیدم.
از زبان یونگی : من همیشه تا سرمو میزارم رو تخت خوابم میبره اما حالا چرا انقدر تشنمه. پاشدم رفتم بیرون اب بخورم.وقتی خوردم و داشتم برمیگشتم توی اتاق ( مبل پشت به اتاق شوگا و کنارش هم اشپزخونه بود. تو گوش جین هو هم هندزفری بود برای همین متوجه شوگا نشد ) که شنیدم جین هو انگار داره میخنده و بعد گفتش : اینجا خوابگاه بی تی اسه ... خیلی جالبه ماما. مگه میشه ادم وسط کابوس همزمان رویا هم ببینه ؟؟ من بین کابوس و رویا گیر کردم ...... از صداش به نظر بغز کرده بود. شایدم داشت گریه میکرد. یهو شروع کرد the truth untold رو بخونه. _ صدات مثل فرشته هاست... اخ از دستم در رفت و بلند اینو گفتم.. فکر کنم شنید. بلند شد و با دیدنم متعجب شد و سریع اشکاشو پاک کرد. + یونگی شی چرا نخوابیدین . _ اومدم اب بخورم.خودت چرا نخوابیدی ؟ چرا داشتی گریه میکردی ؟ + عادت همیشگیمه. اهنگ گوش میدم که خوابم ببره . _ صدات خیلی قشنگه . راستی تو چرا ... وسط حرفم پرید و گفت : خب من دیگه میخوابم شبتون بخیر. ... دوباره دراز کشید .لبخند زدم و رفتم بخوابم.😴 فکرم درگیر بود. منظورش از اون حرفا چی بود ؟ چرا داشت گریه میکرد .
فردا صبح : ( باز از زبان یونگی ) : بیدار شدم. رفتم دست. و صورتم رو شستم و مسواک زدم. از اتاق رفتم بیرون. چه بوی خوبی میاد 😋حتما جین داره آشپزی میکنه. رفتم تو اشپزخونه که دیدم پسرا دور میز نشستنو جین هو داره پنکیک درست میکنه . من ( یونگی ) : جین هو تو چرا داری آشپزی میکنی ؟ .. جین هو : برای جبران زحماتتون . 😁 جی هوپ : جین هو خیلی داره سخت میگیره. مگه خونه رو ندیدی ؟؟ ... چشمام گرد شد و از اشپزخونه اومدم بیرون و بله. اینجا مثل روز اولش شده مرتب و تمیز. باز با چشمای گرد رفتم تو اشپزخونه و گفتم : تو خوابگاهو تمیز کردی ؟؟؟ چرا ؟؟ ..جین هو : من خیلی تعجب کردم با وجود جی هوپ شی خونه انقدر کثیف و نامرتب بود. اما خب خونه باید تمیز باشه. تازه شما منو اینجا راه دادین باید برای جبران یه کاری بکنم ؛ خب غذا اماده اس بفرمایین. ... رفتم جلو. چه میز خوشگلی چیده بود. برا هممون بشقاب گزاشته بود و قهوه ریخته بود. وسط میز گلدون گزاشته بود. نشستم و با هم گفتیم : ممنون بابت غذا. و شروع کردیم خوردن . دستپختش واقعا عالی بود. کوکی : جین هو دستپختت با جین هیونگ رقابت میکنه... جین هو خجالت کشید و سرخ شد. جین : هفت ساله دستپخت منو میخوری اونوقت یه بار مال اینو خوردی میگی با مال من یکسانه هاا ؟؟؟ به حسابت میرسم... جین هو بلند بلند خندید : نه دستپخت سوکجین شی یه چیز دیگه اس. اصلا قابل مقایسه نیست. گفتم : جین هو . تو دوست داری ایدول بشی ؟؟ جین هو : چی من ؟؟؟ خب امم من دوست دارم اما خب خیلی سخته و اینکه من باید استاد دانشگاه بشم. نامجون : اصلا خودت دوست داری استاد دانشگاه بشی ؟؟ یا بخاطر مادرت میگی ؟؟ جین هو : خب راستش هیچ حس خاصی نسبت به این شغل ندارم. من ( یونگی ): تو صدات خیلی خوبه و مهارت زیادی داری. مطمئنا اگه ایدول بشی موفق خواهی بود. ... جین هو : اما خب... من به مادرم قول دادم. من باید استاد بشم. جیمین : اما حتما مادرت میخواد تو کاری رو در اینده بکنی که بتونی شاد باشی. ... جین هو : من خیلی دوست دارم ایدول بشم . اما من...... نمیدونم.
از زبان جین هو : فکرم خیلی درگیر شد. حالا که فکر میکنم از سالها پیش دوست داشتم ایدول بشم. اما مامان. من بهش قول دادم. نمیدونم اون منو بخشیده یا نه. حداقل حالا که من مقصر مرگش هستم باید به خواسته اش عمل کنم. این نهایت گستاخیه که بخوام ایدول بشم. بابا بفهمه چی . حالا باید چیکار کنم. کاش یکی بهم بگه ..... نزدیک بود بغزم بگیره اما خودمو جمع کردم.
صبحونه که تموم شد اعضا میز رو جمع کردن و ظرفا رو شستن.... رفتم سمت نامجون . من : نامجون شی میشه اجازه بدین از خوابگاه برم بیرون و زود برگردم ؟؟ نامجون (_: کجا میخوای بری ؟ + یه جایی هست که حتما باید برم. قول میدم یه طوری برم که کسی نبینه . خواهش 🥺🥺🥺. _ 😂 قیافت رو اونطوری نکن .. باشه باشه اما قول بده زود برگردی.+ وایی خیلی ممنونم..🤩( تعظیم کردم و در حالی که داشتم میرفتم کیفم رو بردارم گفتم) : پس میرم و زود برمیگردم... اعضا : کجااا ؟؟؟ نامجون : نگفت 💔.
یه طوری رفتم که خیلی توی چشم نباشم . رفتم سر خاک مامان. زانو زدم و کنارش نشستم. ناخوداگاه اشکم سرازیر شد. جین هو : مامان ... خیلی دلم برات تنگ شده . خیلی از خودم متنفرم. میدونم تو هم ممکنه ازم متنفر باشی. بابا هم ازم تنفر داره اما بی تی اس رو دیدم و بعد دو سال افرادی رو پیدا کردم که بهم محبت میکنن . درسته که قبلا هم ارمی بودم اما فقط از پشت گوشی بهم محبت میکردن . اما گزاشتن تو خونشون بمونم.تو این دو سال این یه روز روزی بود که کمتر از همیشه ناراحت بودم و عذاب وجدان داشتم. نمیدونم لیاقت این خوشی رو دارم یا نه. نمیدونم اجازه دارم در کنارشون احساس ارامش کنم یا نه. اخه... اخه من باید تاوان پس بدم. تو این دوسال هم داشتم مجازات میشدم. اما مامان من خیلی خسته شدم. نمیدونم چقدر دیگه باید تقاص پس بدم تا گناهم پاک بشه و تو و بابا منو ببخشین . اما خودم هیچ وقت نمیتونم خودمو ببخشم. یعنی تا اخر عمر باید تقاص پس بدم ؟؟. مامان اومدم ازت کمک بخوام. میدونم شاید فکر کنی خیلی پررو ام که اومدم اینو بهت بگم. میدونم من قاتل و خودخواهم . اما..من خیلی ایدول شدن رو دوست دارم. میدونم ارزوت بود که استاد بشم. منم حاضرم هرکاری بکنم که بهم افتخار کنی . اما حالا نیستی بهم بگی که چیکار کنم. میتونم ایدول بشم ؟؟ ممکنه توش موفق باشم ؟؟ اجازه میدی ؟؟ ناراحت نمیشی ؟؟ به بابا چی باید بگم ؟ هرچی فکر میکنم احتمالش خیلی کمه. خیلی سخته که بخوام ایدول بشم . اما من دوستش دارم. همیشه از بچگی میخوندم همیشه بهم میگفتی صدام خوبه... ( با صدای بلند گریه کرد ) مامان من خیلی گیج شدم. بهم بگو باید چیکار کنم . یه نشانه یه کسی یه چیزی . یه معجزه برام بفرست که بهم نشون بده اشکالی نداره به ارزوم برسم.
از زبان تهیونگ درخوابگاه : نمیدونم چرا دلم گرفته. دلم میخواد برم سر خاک مادر بزرگم. انگار میخواد برم ببینمش. ( همتون میدونین که مادر بزرگ تهیونگ فوت کرده و یه بار هم توی کنسرت گریش گرفت. حالا من اصلا نمیدونم مزارش تو سئوله یا نه اما خب تو داستان اینطوری فکر کنین ) رفتم پیش نامجون . ( تهیونگ - نامجون × ) - نامجون میشه برم بیرون و زود برگردم ؟؟ × تو دیگه چرا ؟؟ اول جین هو بعد تو . ببینم نکنه میخوای بری پیش اون .. - چی ؟؟ نه بابا من از کجا بدونم اون کجا رفت. دلم گرفته میخوام یه سر به مادربزرگم بزنم . × ته حالت خوبه ؟؟ - اره فقط حس میکنم دلش میخواد برم دیدنش. پس اشکال نداره ؟؟ × نه برو ولی ماسک و کلاه بزار . عینک هم بزن. یادت باشه اون هیتره هنوز داره تهدیدمون میکنه هاا. - باشه باشه مواظبم...
از خوابگاه رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رسیدم. داشتم میرفتم سر خاکش که دیدم جین هو کنار قبری که کنار قبر مادربزرگم بود نشسته و داره گریه میکنه. ( توجه : کره ای ها معمولا مرده هاشون رو میسوزونن . اما خب شما تو داستان اینطور فرض کنین. ) رفتم سمتش و پشتش وایسادم . اما متوجه من نشد. اخر حرفاش رو شنیدم که میگه : یه معجزه نشونم بده که بهم بگه اجازه میدی ایدول باشم . تعجب کردم و دستم رو گزاشتم رو شونش.
از زبون جین هو : داشتم گریه میکردم که یه دستی رو روی شونم احساس کردم که بهم گفت : خوبی ؟ برگشتم و دیدم تهیونگه. هم ترسیدم هم تعجب کردم. : ت...ش...شما اینجا چیکار میکنید ؟ ت...تعقیبم کردید ؟؟؟ تهیونگ : چی ؟؟؟؟ نه بابا . اومدم سر خاک مادر بزرگم.... همزمان با دستش نشونم داد. به قبر کنارم اشاره کرد. گفتم : ا...این قبر مادربزرگتونه ؟؟؟ یعنی شما نمیدونستید من میام اینجا ؟ یعنی اتفاقی اومدید ؟؟ تهیونگ : اره من فقط حس کردم باید بیام . نمیدونم چرا . جین هو : قبر مادرم کنار قبر مادربزرگتونه. همزمان با من اومدید اینجا بدون اینکه بدونید. اینا نمیتونه اتفاقی باشه. ب...باورم نمیشه. ( لبخند بزرگی به لبش اومد. ) کیم تهیونگ . شما معجزه مادرم هستید... گفتم یه کسی رو بفرسته که بهم بگه اگه ایدول بشم مادرم ناراحت نمیشه. اون شما رو برام فرستاده.... تهیونگ : پس الکی دلم نمیخواست بیام اینجا. خوشحالم. خوشحالم که تصمیمت رو گرفتی و میخوای ایدول بشی. مطمئنم موفق میشی. حتما مادرت هم همینو میخواست .
پایان پارت ۴ . به نظرتون در اینده چی میشه ؟؟؟ خودتون دوست دارید چطور پیش بره. لطفا تستو ثبت کنید و نظرتونو توی کامنت بهم بگید. اگر هم سوالی داشتین توی کامنتا ازم بپرسید.
راستی بهم بگید بایستون کیه. دوست دارید کجا ببینیدش ؟؟ اگه ببینیدش چیکار میکنید. تو کامنتا بنویسید. ممنون که خوندید عزیزان ... بای 😊💜😊💜
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
79 لایک
هایصوییتی💕🖇
میشهفالومکنیوبهتستهامومسابقههامسربزنی¿💜:]
وتصتتهمعالیبودولایکشد♡👀🌱
______________________________
صاریبابتکامنتتبلیغ:(
بایسم همخونه، و فرقی نمیکنه کجا ببینمشون
هرجا باشه هم ببینمشون بازم خوشحالی میاره
داستانم که حرف نداره اجی
راستش چون اکم پرید گفتم دوباره نظر و لایک کنم🥰
صد در صد خوشحالی میاره اجی🥲💜🫂
واو مرسی اجی🥺💜❤🫂
اجی من وظیفه مو میکنم خودمم خوشحالم دوباره کامنت میذارم😁❤
خدایی من سر حرف های دختره به مامانش چشام خیش شد😐
شبم پیششون میخابه...
همه چی آرومه
من چقد بد بختممممم🥲🥲🥲
دلم میخاد از حسودی سرمو بکوبم ب دیوار
من فق میتونم برم تو لایوشون اون وق وین دختره هر روز اعضا رو میبینه...
خدااااااا🥲🥲🥲🥲
ج.چ: خب بایس من همشون هستن فقط ترتیب دارن. اولیشون جیمینه
افرین خیلی خوبه میدونم داستان تموم شده ولی بازم تا اینجا که خوبه
اجی خوشحالم که داری داستانمو میخونی مرسی🤗💜 وقتی این تموم شد به اون یکی داستان هم سر بزن 😉💜
جونگ کوک دوس دارم توی کره لبینمش و اگر ببینمش کلی باهاش عکس میگیرم دستشو و میگیرم بفلش میکنم و....
عالییییی بود
رویای هممونه اجی😂💜
کاش دختره بمیره
😐
عه اجی شخصیت اصلیه بیچاره گناه داره🙁💔🥺
چرا بایس من باید دستشو بگیره😒😭💔😂🤦♀️
😂😂😂
کاش این اتفاق که یه ارمی با بی تی اس دوست بشه و باهاشون بره بیرون برای همه ی ارمی ها قیوفته
🥺🥺کاش...🤧