اینم پارت چهارم بریم بخونیم
سریع هردو لباس پوشیدیم و به طرف ماشین رابرت رفتیم و سوار شدیم رابرت منو بخونه رسوند بعد از خداحافظی زنگ ایفون رو زدم وقتی روشا درو باز کرد با دو رفتم بالا داخل شدم روشا:کجایی تو میدونی ساعت چند؟ما الان باید اونجا باشیم من:خیلی خب الان حاضر میشم.....بعد از اینکه حاضر شدم روشا یه تاکسی گرفت و به سمت پارتی رفتیم وقتی رسیدیم پارتی تویه یه ویلایه خیلی بزرگ بود من:یا خدا من دارم خواب میبینم یا که واقعا این شبیه قصر میمونه روشا:میخوایی یه چَکِت بزنم ببینی خوابی یا بیدار؟من:نه ممنون.....وارد ویلا شدیم خیلی شلوغ بود رفتیم تو رخت کن و لباس هامون و عوض کردیم رفتیم رو یه میز نشستیم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
ادامه ادامه ...من ادامه میخوام
در حال بررسیه دو هفته شده اما هنو ثبت نشده فکر کنم چند روز دیگه ثبت میشه
شبيه فيلم تركى ها ميمونه😐😂
😂😂😂
شب بخیر 🙂 ... چیه خو چیز دیگه ای نداشتم بگم مخم هنگیده 😐 ولی خیلی عالی بود هروقت تونستی پارت بعدو بزار 😅 .. متظرما بای 😎🎩
😂😂😂ممنون از نظرت
پارت بعدی و گذاشتم در حال بررسیه
♥️♥️♥️😂😂
عالی که چه عرض کنم فوق عالی بود واقعا خوب بود داستانت منتظر پارت بعدی هستم. رفت جزو مورد علاقه هام😊🌷
راستی یک سوال داشتم ماهان مگه برادر مهسا نیست پس چرا مهسا از ترس آیدین نرفت پیش ماهان تا نجاتش بده و ماهان هم اصلا غیرتی نشد؟ البته اگه جزوی از داستانه که خب باید بگم واقعا قوه تخیلت عالیه👍👏
ممنون از نظرت
خب راستش خودمم میخواستم ماهان رو یک فرد غیرتی توی داستان نشون بدم ولی از اونجا که داستان کمدی هست شخصیتش و تغییر دادم
متشکرم🌷
سلاااااام
فوق العاده بود
ممنونم💜✨😊
عااالییی بود خیلی خوب بود:)
بی صبرانه منتظر پارت بعدم:)
ممنون✨💜
منم بی صبرانه منتظر پارت بعدیه مدرسه شبانه روزیم😁😀