
خب خب اینم از پارت سوم تو پارت هایه بعدی ماجرا عشق و عاشقی میشه😍😍
روشا:چرا همچین شدی؟؟😕من:اون اون رابرته روشا:هییعع یعنی پسری که دیروز اینجا دیدیم همون رابرته؟ من:اره روشا:واییی من غش رابرت نگاهی به اطراف کرد و وقتی مارو دید به سمتمون اومد رابرت:سلام منو روشا:سلام رابرت نگاهی به روشا کرد من:اه معذرت میخوام روشا دوستم هستن کسی که بهتون پیام داد رابرت:از اشناییت خوشبختم😊 روشا:منم همین طور😃........دو سه ساعت بعد.....من:اوممم خب بهتره که دیگه بریم روشا:دقیقا کجا بریم هان؟بشین باو.....چشم غره ای بهش رفتم که از چشم رابرت دور نموند.....روشا:اه مهسا راست میگه دیگه باید بریم من میرم بیرون منتظرت میمونم و بلند شد و رفت و از دور بهم چشمک زد من:😐😑 رابرت:خب من برم سفارشارو حساب کنم من:باشه گوشیم و گرفتم و به سمت در رفتم
که یهو دستو پامو گم میکنم و میخورم به یه گارسون و از شانس گندم تو دستش یه سینی پر الکل بود که همش خالی شد روم😢😭😭 رابرت:مهسا حالت خوبه من:لباسم گند اومد😞😣 رابرت:😄😃 من:چرا میخندی خوشت میاد جلویه مردم کوچیک شدم هان؟؟ رابرت:پاشو خودتو جمع و جور کن خیلی حرف میزنی......چشم غره ای بهش رفتم و از جام بلند شدم و بیرون رفتم اطراف و نگاه کردم هرچی گشتم روشا رو پیدا نکردم بهش زنگ زدم به دو بوق نرسیده جواب داد روشا:مهسا مهسا مهسا من:کوفت کوفت کوفت کجایی تو؟ روشا:خونه من:تو کی رفتی خونه؟منم یه نیم ساعت دیگه میام خونه روشا:شما امشب حق نداری بیای خونه من:جان؟😐😶روشا:میدونی راستش وقتی رفتیwc از تو کیفت کلیدتو گرفتم و از اونورم کل
درو پنجره خونه قفله که نتونی بیای تو من:این کارا یعنی چی؟ روشا:این کارا یعنی یه شب عالییی تو بغل رابرت خوش بگزره......تا اومدم جوابشو بدم قطع کرد زیر لب گفتم:بیشور رابرت:کی بیشور؟ من:اه هیچکی با روشا بودم رابرت:چرا بهش فهش میدی اون که دختر خیلی خوبیه من:اصلا اینطور نیست خانم کلید خونرو یواشکی گرفته که من نتونم بیام خونه رابرت:خب؟ من:خب نداره که الان باید با این لباس الکلی برم تو پارک بخوابم رابرت:بیا خونه ی من من:😓😓میشه انقدر رک نباشی؟ رابرت:😁😁حالا میای خونم؟ من:حیف که راهی ندارم ولی عمرا میومدم خونت رابرت:بیا اون ور خیابون ماشینم پارکه.....به سمت ماشینش رفتیم و سوار شدیم به سمت خونش رفتیم در و باز کرد و کنار رفت تا اول من وارد شم وارد شدم من:واو رابرت:میدونم میدونم از تمیزی داره خونم برق میزنه
من:پسر اینجا انگار بمب منفجر شده رابرت:😅😅تو الان چشاتو ببند به جایم نگاه نکن من میرم زود میام بعد چند دیقع با یه دست تیشرت سیاه اومد من:این چیه؟ رابرت:شام امشب فقط حواسم نبود سوزوندمش لباسه دیگه برو تو اتاق لاباساتو عوض کن نمیخوایی که با یه لباس الکلی بخوابی و بو بگیری هاع؟ پوفی کردم و لباسو ازش گرفتم و رفتم تو اتاق و لباسمو عوض کردم اومدم بیرون یه نگاهی به سرتا پام کرد و بعد سوتی کشید و گفت:خوشبحال دوس پسرت چقدر بهت میاد من:😐من دوست پسر ندارم رابرت:واقعا؟تو که انقدر زیبایی چرا دوست پسر نداری؟من:ندارم دیگه رابرت:خیلی خب بیا بریم بخوابیم من:خوب من کجا بخوابم؟ رابرت:تو تخت من من:اونوقت تو کجا میخوابی؟ رابرت:توتختم من:پس من اینجا میخوابم
رابرت:چیشد؟الان ترسیدی یا خجالت کشیدی؟😝من:هیچکدوم فقط تا حالا با یه پسر رو تخت نخوابیدم یکم سختمه رابرت:پس ترسیدی من:نخیرم رابرت:اگه نمیترسی بیا رو تخت بخواب من:قبول.....رفتیم رو تخت دو تا بالشتک که رو زمین افتاده بود رو برداشتم و وسطمون گذاشتم رابرت:چیکار میکنی؟ من:اونور تخت ماله تو اینور تخت ماله من بعدشم نباید از این خط هم عبور کنی.....شب بخیر و بهش پشت کردم و بعد از دو دقیقه به خواب رفتم فردا:ساعت ۲و ۴۰: چشام و باز کردم و به اطراف نگاه کردم رابرت نبود بلند شدم و رفتم تو حال رو مبل نشسته بود و داشت فیلم میدید رابرت:چه عجب از خواب دل کندی من:صبح بخیر رابرت نگاهی به ساعت دیواری کرد و
گفت:در واقع ظهر بخیر تو اشپز خونه صبحانه چیده شده من:ممنون به طرف wc رفتم ابی به صورتم زدم و و رفتم تو اشپزخونه داشتم صبحانه میخوردم که گوشیم زنگ خورد روشا بود رد تماس دادم فکر کرده با کاری که دیشب کرد جوابش و میدم هع تو خواب ببینی یهو دیدم یه پیام داده روشا:ناز نکن جواب بده....جوابشو ندادم روشا:اخه امشب پارتی دعوتم گفتم باهم بریم ولی دیدم قهری پس خودم تنهایی میرم بایی....سریع رفتم بهش زنگ زدم من:اخ عشق مهسا نفس مهسا....اخ مهسا دستش بشکنه که باتو قهر کنه روشا:😂😂😂خب حالا من:جدی امشب پارتی میخوای بری؟ روشا:اره دوستم یه پارتی گرفته منو تو روهم دعوت کرده من:اخجون روشا:خب دیشب چیشد؟ من:حرف از دیشب نزن که دوست دارم بزنمت به سیخ و کبابت کنم روشا:�
گفت:در واقع ظهر بخیر تو اشپز خونه صبحانه چیده شده من:ممنون به طرف wc رفتم ابی به صورتم زدم و و رفتم تو اشپزخونه داشتم صبحانه میخوردم که گوشیم زنگ خورد روشا بود رد تماس دادم فکر کرده با کاری که دیشب کرد جوابش و میدم هع تو خواب ببینی یهو دیدم یه پیام داده روشا:ناز نکن جواب بده....جوابشو ندادم روشا:اخه امشب پارتی دعوتم گفتم باهم بریم ولی دیدم قهری پس خودم تنهایی میرم بایی....سریع رفتم بهش زنگ زدم من:اخ عشق مهسا نفس مهسا....اخ مهسا دستش بشکنه که باتو قهر کنه روشا:😂😂😂خب حالا من:جدی امشب پارتی میخوای بری؟ روشا:اره دوستم یه پارتی گرفته منو تو روهم دعوت کرده من:اخجون روشا:خب دیشب چیشد؟ من:حرف از دیشب نزن که دوست دارم بزنمت به سیخ و کبابت کنم روشا:�
اومدی خونه برام تعریف کن بایی من:اوکی بایی رفتم تو حال رو یه مبل نشستم به اطراف یه نگاه کردم و تو دلم گفتم:نه اینجوری نمیشه من هرچقدرم بمونم این خونشو تمیز نمیکنه بلند شدم و کنترل و گرفتم و تلویزیون و خاموش کردم رابرت:عه دختر مگه مرز داری جایه حساس فیلم بود من:پاشو ببینم پاشو باید اینجارو یه تکون اثاثی بدیم رابرت:خونه ی من خیلیم تمیزه من:تو به این ترکیده میگی خونه؟ رابرت:اصلا من که از خونم راضیم تو اگه ناراضی خودت تمیزش کن من:روتو برم رابرت یه خنده ی دندون نمایی زد و رفت تلویزیون و روشن کنه که سریع رفتم سیم تلویزیون و کشیدم رابرت: نه واقعا تو امروز یه چیزیت هست من:پاشو پاشو کلی کار داریم رابرت:خدا بخیر کنه شروع کردیم به تمیز کردن
یعنی دروغ نگم استینشو بالا نزده شروع کرد به غرغر کردن اخرشم دیگه گفتم برو فیلمتو ببین مخم سوت کشید نزدیک ساعت ۶ بود که کارم تموم شد من:اخیش پدرم در اومد رابرت:وایی من که کمرم شکست دیگه نمیزارم بیایی خونم😣من:😲بابا تو که دست به سیاه و سفیدم نزدی رابرت:خیلی ببخشیدا نصف ظرفا رو من شوستم من:درسته شوستی ولی افتضاح شوستی روشون کلی لکه و کثیفی بود برا همین اون کار حساب نمیشه. تا این حرفمو شنید شروع کرد به غرغر کردن😑....به ساعت نگاه کردم یه ربع دیگه ساعت میشد هفت من:وای دیر شد رابرت:چی دیر شد؟ من:من امشب به یه مهمونی دعوتم باید الان برم خونه و اماده بشم رابرت:میخوایی برسونمت من:نه ممنون خودم میرم رابرت:اگه پیاده بری که خیلی دیر میشه من:راست میگی باشه....
خب لاورا اینم از پارت سوم امیدوارم خوشتون اومده باشه❤️💛💚💙💜👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام
داستانت عالیه حرف نداره
اگه دوست داری ی سر به تست ها منم بزن
ممنون میشم
ممنون از نظرت
حتما💜✨
چرا انقد کم میشه؟؟؟یا زیاده ولی چون داستانت انقد خوبه متوجه نمیشم؟؟😕😑😑چرااااااااااااااااااااا؟!؟!؟!😭😭😭😭😭😐😐😐😐قشنگ رفتار من با پسرا همینه😁😂😂😂😂
😂😂😂
لطفا به داستان منم یه سر بزن و زودتر قسمت بعدیو بزار🙏❤❤راستی چند سالته؟دختری؟
من دختر هستم و ۱۳ سالمه😁nice to meet you
عالی بود پارت بعدو زود تر بزار💜
گذاشتم در حال بررسیه ممنون از نظرت💜✨
عالی بود❤️
بعدی رو زود بذار
ممنون
داستانم رو لایک میکنی
ممنون از نظرت حتما💜✨