خب خب اینم از پارت سوم تو پارت هایه بعدی ماجرا عشق و عاشقی میشه😍😍
روشا:چرا همچین شدی؟؟😕من:اون اون رابرته روشا:هییعع یعنی پسری که دیروز اینجا دیدیم همون رابرته؟ من:اره روشا:واییی من غش رابرت نگاهی به اطراف کرد و وقتی مارو دید به سمتمون اومد رابرت:سلام منو روشا:سلام رابرت نگاهی به روشا کرد من:اه معذرت میخوام روشا دوستم هستن کسی که بهتون پیام داد رابرت:از اشناییت خوشبختم😊 روشا:منم همین طور😃........دو سه ساعت بعد.....من:اوممم خب بهتره که دیگه بریم روشا:دقیقا کجا بریم هان؟بشین باو.....چشم غره ای بهش رفتم که از چشم رابرت دور نموند.....روشا:اه مهسا راست میگه دیگه باید بریم من میرم بیرون منتظرت میمونم و بلند شد و رفت و از دور بهم چشمک زد من:😐😑 رابرت:خب من برم سفارشارو حساب کنم من:باشه گوشیم و گرفتم و به سمت در رفتم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
سلام
داستانت عالیه حرف نداره
اگه دوست داری ی سر به تست ها منم بزن
ممنون میشم
ممنون از نظرت
حتما💜✨
چرا انقد کم میشه؟؟؟یا زیاده ولی چون داستانت انقد خوبه متوجه نمیشم؟؟😕😑😑چرااااااااااااااااااااا؟!؟!؟!😭😭😭😭😭😐😐😐😐قشنگ رفتار من با پسرا همینه😁😂😂😂😂
😂😂😂
لطفا به داستان منم یه سر بزن و زودتر قسمت بعدیو بزار🙏❤❤راستی چند سالته؟دختری؟
من دختر هستم و ۱۳ سالمه😁nice to meet you
عالی بود پارت بعدو زود تر بزار💜
گذاشتم در حال بررسیه ممنون از نظرت💜✨
عالی بود❤️
بعدی رو زود بذار
ممنون
داستانم رو لایک میکنی
ممنون از نظرت حتما💜✨