6 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♤army♤ انتشار: 3 سال پیش 1,355 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همه . پارت اول داستانم هست .
سو : یهو از خواب پریدم و شروع کردم به گریه کردن . اون مرد در خوابم کیه که اینقدر دوستم داشت . برگشتم به ساعت نگاه کردم دیدم که ساعت۶ صبح بود . بلند شدم رفتم یک دوش گرفتم و بعدش رفتم لباس پوشیدم و کیفم رو برداشتم و به سمت تیمارستان حرکت کردم . وقتی رسیدم روپوش سفیدم رو پوشیدم . رونیکا : سلام . سو : سلام . رونیکا : رئیس کارت داره . سو : ممنونم که بهم گفتی . حالا میرم . رفتم به سمت اتاق رئیس جانگ و در زدم و رفتم داخل . سلام رئیس جانگ . جانگ : سلام خانم سو . سو : با من کاری داشتید؟ . جانگ : بله . خب امروز پسر رئیس جمهور این کشور به اینجا میاد . سو : برای چی به اینجا میان؟ . نکنه برای دیدن مریض ها به اینجا میان .
جانگ : نه اینجور نیست . پسر رئیس جمهور قراره خودش یکی از مریض های این تیمارستان بشه و از اونجایی که تو بهترین و با تجربه ترین دکتر ما هستی ازت میخوام که تو ایشون رو درمان کنی . باید در کارت دقیق باشی و دیگه تو شیفتی کار نمیکنی . تو از این به بعد باید شب و روز در تیمارستان باشی و کمکشون کنی که درمان بشن . سو : اخه . جانگ : این حرفم رو به عنوان پدر نداشته ات میگم دخترم . تو باید بهمون کمک کنی و من میدونم سخته که شب و روز بیدار باشی و بخوای با کسی که از نظر ذهنی و عقلی زیاد خوب نیست ، خودت رو درگیر کنی و بخوای باهاش بسازی . سو : شما همیشه در حق من خیلی لطف داشتید و مثل پدر نداشتم هوامو داشتید و من براتون الان جواب تمام خوبی ها تون در حقم رو جبران میکنم . جانگ : ازت ممنونم . برات یک اتاق با تمام وسایل ترتیب دادیم و میتونی بری هر وقت خسته شدی بری اونجا و کمی استراحت کنی . سو : ممنونم .
با اجازه تون من برم به بیمار ها رسیدگی کنم . جانگ : میتونی بری . سو : از اتاق که بیرون اومدم رفتم به اتاق ۱۴۷ . با مهربونی به پیرزن ۵۰ ساله گفتم سلام خانم سونگ ، صبحتون بخیر . سونگ : سلام دخترم . سو : امروز از تیمارستان مرخص میشید . سونگ : همش به خاطر توعه چون تو باعث شدی من دوباره به زندگی برگردم . ولی چه فایده من جایی ندارم که بخوام برم اونجا زندگی کنم . سو : نگران نباشید . تیمارستان با بودجه خودش براتون یک خونه خریده . سونگ : ازتون ممنونم . دخترم تو واقعا یک فرشته بدون بال هستی . سو : ممنونم ازتون . سونگ : شنیدم پسر رئیس جمهور رو قراره امروز بیارنش و تو درمانش کنی . سو : چقدر خبرها زود به گوش همه میرسه . خب دیگه من میرم . مواظب خودت باش . وقتی از اتاق بیرون اومدم و رفتم به سمت اتاق ۱۲۰ و به جیهیون سلام کردم . جیهیون : چی از جونم میخوای . سو : عزیزم من میخوام کاری کنم که حالت سریع تر خوب بشه . جیهیون : من میخوام خودمو از این دنیایه پر از کینه خلاص کنم ولی ادمایی مثل تو نمیزارن . سو : تو فقط بدی های این دنیا رو میبینی . باید نیمه پر لیوانو ببینی که بتونی از زندگی لذت ببری . تو میتونی داخل این دنیا برای خودت کلی دوست پیدا کنی . جیهیون : همه از من فاصله میگیرن و همه بهم میگن دیونه . سو : اگه همه ازت فاصله میگرن پس چرا من از فاصله نمیگیرم . بعدشم تو دیونه نیستی تو فقط ناراحتی . جیهیون : چون تو احمقی که ازم فاصله نمیگری . سو : من احمق نیستم . من دوست دارم باهات دوست بشم بخاطر همین دوست دارم باهات صحبت کنم . به من اعتماد کن . جیهیون : به نظر میاد ادم خوبی باشی . سو : قول میدم که ادم خوبی باشم ولی تو هم باید به من قول بدی که مریض خوبی باشی .
جیهیون : اگر تو خوب باشی منم باهات خوبم . سو : خیلی خوبه خب من ازت میخوام که استراحت کنی تا مغژت اروم بشه و من همکارام همش بهت سر میزنیم . جیهیون : باشه . سو : از اتاق ۱۲۰ بیرون اومدم که رونیکا اومد جلوم و گفت : کجایی بیمار اصلیت اومده . سو : الان کجاست . رونیکا : یه نیم ساعتی هست که داخل اتاقشه . سو : رفتم دم در اتاقش سر و وضعم رو مرتب کردم و رفتم داخل . وقتی با صورت اون مرد رو به رو شدم باورم نمیشد . همینطور سر جام خشکم زده بود . تهیونگ : این دختر برام خیلی اشنا بود . با دیدن من خشکش زده بود چته مگه جن دیدی؟ . سو : از اون حال و هوا بیرون اومدم گفتم : خیر ، سلام من جئون سو هستم و دکتر شما هستم و قراره با کمک من حال تون رو بهتر کنیم . یهو بیمار با صدایی بلند زد زیر خنده و گفت فکر نمیکردم اینقدر دکتر ها با ادب و مهربون باشن . سو : ا اینجا همه بیمار هامون رو دوست داریم و بهشون احترام میزاریم . لطفا اسمت رو بهم بگو . تهیونگ : میتونی ارباب صدام کنی . سو : خوبه لقب خوبی برای خودت انتخاب کردی .
تهیونگ : ولی در حقت لطف میکنم میزرام بهم بگی اقای کیم . سو : خب اقای کیم تو هم میتونی منو سو صدا کنی . تهیونگ : اینجا اسمت رو من انتخاب میکنم نه تو . سو : این بیمار از نظر روحی کمی بیش از حد مشکل داشت . تهیونگ : داری به چی فکر میکنی . سو : از افکارم بیرون اومدم و به صورتش نگاه کردم اون داشت با نگاه ترسناک بهم نگاه میکرد و دست و پام رو گم کردم گفتم : چ..چی . اون جلوتر اومد و بهم گفت : قانون اول : من هیچ وقت یک حرف رو دوبار تکرار نمیکنم . جوابم رو بده . سو : به قدری ترسیده بودم که داشتم به زور نفس میکشیدم . خب لازم نیست که بدونی من داشتم به چی فکر میکردم . تهیونگ : تو اصلا میدونی من کیم که باهام اینطور صحبت میکنی . سو : بله خوب میدنم شما کی هستید . شما بیمار من هستید و تا زمانی که شما بیمار من هستید هیچ کس حق نداره با شما بد رفتار کنه . تهیونگ : منو با کسی اشتباه گرفتی . من کیم تهیونگ هستم فرزند رئیس جمهر این کشور . سو : اقای کیم اینجا کسی کس دیگه رو به مقامش نمیشناسه ، اینجا همه هم دیگه رو به خوبی هاشون میشناسن .
پس لطفا تا وقتی که اینجا هستید مقام و بزرگ بودن خودتون رو فراموش کنید . شما اینجا برای من و همکارام یک بیمار به حساب میاید و ما بین شما و بقیه بیمارها هیچ فرقی نمیزاریم . تهیونگ : از حرف زدنت خوشم اومد ولی حواست باشه که داری برای چه کسی این حرف ها رو میزنید . سو : متاسفانه غرورتون نمیزاره باهاتون خوب باشم . از روی صندلی بلند شدم و به سمت در اتاق رفتم و قبل از اینکه بازش کنم برگشتم به سمت اقای کیم و بهش گفتم لطفا کمی استراحت کنید
و من تا چند ساعت دیگه میام پیشتون و باهاتون صحبت میکنم و بعد از اتاق بیرون رفتم . ۳ساعت بعد . سو : از اتاق استراحتم بیرون اومدم و به سمت اتاق ۱ رفتم . خیلی اروم در زدم و رفتم داخل و دیدم که تهیونگ خواب بود تا خواستم از اتاق بیرون بیام یهو یکنفر از پشت سر بهم گفت :
خب این پارت هم تموم شد . امیدوارم
که بازدید هاش زیاد باشه
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
120 لایک
عالیییی
تهیونگ ایا پسر رئیس جمهورهههههههههه😐😐😐😐😐
بله
فانوسا عالی 🙂⛓️
😘🥰😍
دانلود ی زندگی اینجوری هعب
عاشقش شدم
😘😘😘😍😍🥰😍🥰😍
قسنگ یاد فیلم قرص ماه افتادم
فیلم کره ایه؟
اره خیلی قشنگ قرار بود فصل 2داشته باشه ولی نداشت
اها میرم نگاهش میکنم ببینم چطوریه
می تو ولی به هرحال خیلی خوب بود ادامه بده و مارو ت خماری نزار خواهشن
عالی بود ملکه ی داستان های قشنگ😍😍😍😍
مرسی عزیزم🥰😍
ممنونم که هنوز داری دنبالم میکنی
اجیی من تا اخر عمرم باهاتم
اووووو . شاید من تا ۶۰ سالگی داستان نوشتم
و من زمانی دیگه به داستان نوشتن نمیدم که از این دنیا برم . شاید اون دنیا برای ارمی ها داستان نوشتم .
🤣🤣🤣
اوهوم باید بنویسی
چشم
عالی تنکس لطفا ادامه بده
مرسی چشم🌹❤
چقدررر قسنگهههه
واااييى جررر چ گشننننگهههه بزااار پااارت بعددو
وای چه اکس العمل خنده داری نشون دادی🤣 . چشم
😹🍭