10 اسلاید صحیح/غلط توسط: f.h.t انتشار: 4 سال پیش 2,069 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این هم پارت سوم . از پارت سوم میشه گفتش که داستان اصلی شروع میشه امیدوارم خوشتون بیاد. و اینکه کامنت بزارین که منم پارت ۴ رو بزارم😁💜
دو سال بعد : دو سال از شروع مشکلات جین هو گذشته بود. تو این دوسال جین هو با اینکه افسرده بود و هرشب گریه میکرد تونست با کمک بی تی اس روحیه شو حفظ کنه. چند بار قسط داشت خودشو راحت کنه اما اون هنوز امید داشت به یه زندگی بهتر. هرروز توی مغازه سخت کار میکرد تا بتونه پول دانشگاهشو جور کنه. چند ماه دیگه پولش جور میشه. پدرش هیچ تغییری نکرده.هنوزم جین هو رو مقصر میدونه و هیچ محبتی بهش نمیکنه و هرروز یه طوری جین هو رو عذاب میده. بخاطر همینه که جین هو هم جسمش هم روحش پر از زخمه😔. شین هیو هنوز پیش پدربزرگ و خاله اس . پدرش بهش زنگ میزنه و جین هو گاهی میره بهش سر میزنه . (خب بریم سراغ ادامه داستان 🤩 :)
از زبان تهیونگ : ( بلاخره بی تی اس وارد ماجرا شد 🤩 ) با شنیدن هزار تا غر از طرف پسرا بلاخره با ماسک و کلاه از خوابگاه زدم بیرون . اونا بخاطر اون هیتر عوضی که ما رو تهدید به مرگ کرده زیادی حساس شدن . خسته شدم از دست بادیگاردا میخوام یه ذره خودم تنها قدم بزنم.
شروع کردم قدم زدن. هوا صاف و افتابی بود و نسیم خنک میومد. چی بهتر از این . بعد از حدود یک ساعت گشنم شد. چرا انقدر گشنمه ؟ تازه صبحونه خوردم که. توی یه کوچه بودم . رفتم جلو تر. اونجا یه رستورانه. اما اگه برم ممکنه شناخته بشم . خیلی شلوغه . رفتم توی یه کوچه دیگه. یه مغازه اونجا بود. مثل اینکه تازه جنس جدید براشون رسیده دارن کارتن های کنار مغازه رو جا به جا میکنن. خوبه فقط یه پیرمرد و یه دختر اونجاست. میتونم برم یه نودل بخورم. رفتم و در مغازه رو باز کردم. اون دختره یه کارتن دستش بود و پیرمرده هم مثل اینکه خسته بود نشسته بود پشت میز صندوق. دختر : 😳😳😳😳😳. ا...اون چرا اینطوری نگاه میکنه. نکنه از زیر ماسک هم منو شناخت. دختره گفتش : اقا روی شیشه ی در که زده مغازه بسته اس. روز هایی که جنس جدید میاد مغازه رو میبندیم. ... پس بخاطر این تعجب کرده بود اخیش . به در نگاه کردم. اره مثل اینکه بسته اس. گفتم : ضعف کردم میشه برام یه نودل گرم کنی ؟
از زبان جین هو :
داشتیم با عمو کارتن ها رو جا به جا میکردیم که یه مردی اومد تو. تعجب کردم چرا وقتی مغازه بسته اس اومده تو. بهش گفتم الان باز نیستیم گفت گشنشه و براش نودل گرم کنم. یه نگاه به عمو کردم گفتش : اشکال نداره هرکاری مشتری میگه بکن. کارتنی که رو دستم بود رو گزاشتم زمین رو به مرده تعظیم کوچیکی کردم و گفتم : چشم اقا. رفتم براش نودل برداشتم و گزاشتم گرم شه. ( نمیدونم تو کی دراما ها دیدین یا نه که معمولا سوپر مارکتاشون تو کره یه چند تا میز هم داره مشتریا از این غداهای اماده مثل نودل از تو یخچال های مغازه برمیدارن میزارن تو مایکروفر بعد میشینن رو میزا میخورن . ) چرا انقدر چشماش اشنا بود . انگار مرده رو دیدم اما کجا. خیلی اشناس یعنی کیه 🤔🤔 ( یه نکته رو یادم رفت بگم اینجا میگم .. جین هو تعریف بی تی اس رو خیلی پیش رئیسش همون اقای پارک کرده . اون اجازه داده جین هو موبایلشو وصل کنه به اسپیکر و معمولا تو روز اهنگای بی تی اس رو گوش میدن. ) اهنگ my time جونگ کوک رو اسپیکر بود و وقتی تموم شد همزمان مرده بهم گفت : ممنون..یهو اهنگ sweet night تهیونگ پخش شد. صداها توی گوشم پیچیدن ... اون تهیونگه مطمئنم. مگه میشه من نشناسم مطمئنا تهیونگه اره. با تعجب بهش نگاه کردم . روی میز که نشسته بود صورتش رو به روی من بود. یهو چشمش افتاد به من و سریع رومو اونور کردم. اخه اون چرا وقتی یه عوضی بی تی اسو تهدید به مرگ کرده پاشده اومده بیرون تو روز روشن . چرا یکم رعایت نمیکنه😭😭 صدای بوق اومد. نودل رو برداشتمو با چوب های یه بار مصرف گزاشتم روی میز. تعظیم کردمو گفتم : نوش جان. بعد دوباره رفتم جنس ها رو از بیرون مغازه بیارم. دیدم عمو هم داره بلند میشه گفتم : عموجان شما استراحت کنیم خودم میارمشون. _ تنها که نمیشه. نکنه میخوای مثل دفعه قبل بیهوش بشی ؟؟ + عمووو من اون روز کمبود خواب داشتم غذا هم کم خورده بودم همیشه که اینطوری نیست. _ انقدر رو حرف من حرف نزن کارتو بکن مگه تو اخر ماه حقوق نمیخوای. ؟؟ یه چشم غره به عمو رفتمو دیدم تهیونگ داره بهمون میخنده. به اونم چشم غره رفتم . تو این وضعیت اومده بیرون . حالا هم به یه ارمی میخنده😑🔪. همینطور که داشتم کار میکردم با خودم گفتم یه جوری غیر مستقیم باید بابت این دو سال ازش تشکر کنم . باید بهش بگم جون یه نفر دیگه رو هم نجات دادن .
عمو : این اهنگه خیلی قشنگه . تو دلم : اخ جون کارم راه افتاد. جین هو : + اسم خواننده اش تهیونگه ( زیر چشمی به تهیونگ که داشت بهمون نگاه میکرد نگاه کردم ) شبا باعث میشه بتونم بخوابم. راستش تو این چند وقته بی تی اس تنها کسایی بودن که داشتم. _ میدونم خیلی سختی کشیدی جین هو. + باعث شدن امیدوار بشم و فکر خودکشی رو از سرم بیرون کنم. درسته که خیلی ساله که طرفدارشونم اما تو این ۲ سال ناجی من بودن و تا اخر عمر مدیونشونم. خیلی ازشون ممنونم. _ خوشحالم ادم هایی تو دنیا هستن که به ادم های تحت فشاری مثل تو امید میدن. + مرسی عمو 🥺 . تو دل جین هو : خدا رو شکر. معلوم نبود دوباره بتونم تهیونگ یا یکی از اعضا رو ببینم یا نه. حداقل تونستم خیلی خوب ازشون تشکر کنم. وایساده بودم و داشتم لبخند میزدم. چشمم خورد به تهیونگ که زل زده به من . تعجب کردمو سریع رفتم بیرون کمک عمو... تهیونگ زیر لب : فکر کنم فهمیده که کی هستم...
بعد از یه ربع کل بدنم خیس عرق شده بود. داشتم نفس نفس میزدم. تهیونگ خیلی اروم داشت نودل میخورد و تقریبا ما همه جنس ها رو اوردیم توی مغازه .یهو کارتن اخر از دستم چپ شد توش بسته های ادامس بود که همشون ریختن زمین .و از خستگی افتادم زمین. 🥵 . + وااای خیلی معذرت میخوام عمو. ببخشید.😨😭 ... سریع شروع کردم جمع کردن . _ بهت گفتم یکم استراحت کن گوش نکردی... عمو بلندم کرد و نشوند رو صندلی پشت صندق . _ همینجا بشین استراحت کن... بعدش رفت و شروع کرد جمع کردن. وقتی تموم شد گوشیش زنگ خورد. برداشت و بعد از دو دقیقه قطع کرد و گفت : اقای سانگ کارم داره. زود برمیگردم. + باشه. از اون طرف تهیونگ بلند شد و چند تا چیپس و خوراکی برداشت و گزاشت که براش حساب کنم. گفتم : میشه ۳۰ وون . پولشو داد و کیسه خوراکی ها رو برداشت . تعظیم کردم و گفتم : ممنون . خوش اومدین... نشستمو سرمو تکیه دادم به صندلی و چشمامو بستم. صدای در اومد. خیالم راحت شد که رفته.
از زبان تهیونگ : وقتی دیدم دختره که اسمش جین هو بود چشماشو بست رفتم و درو باز کردم و دوباره بستم که فکر کنه رفتم. اما رفتم و اروم نشستم رو صندلی و نگاهش کردم . کنجکاو شدم مگه چه زندگی داشته که اونطوری حرف میزد. خوشحالم که تونستیم جونشو نجات بدیم. به نظرم خیلی رنج کشیده از حرفاش معلومه
اما... انگار داره کابوس میبینه. نمیخواستم بیدارش کنم اما صورتش معلوم بود که خیلی ترسیده. از خواب پرید. بدون اینکه چشماشو باز کنه دوباره سرشو تکیه داد به صندلی و گفت : دوباره همون همیشگی. چرا نمیزاری ارامش داشته باشم چرا همش اون شبو میاری جلوی چشمم لعنتی. بهش فکر نکن دختر قوی باش. به اینده فکر کن. فکرتو مشغول کن . ( هنوز چشماش بسته بود ) تا الان نه ملیون و شش صد وون در اوردی حالا اگه اخر ماه عمو یه صد وون بهم قرض بده میتونم برم دانشگاه .بعدشم میتونم هم درس بخونم هم کار کنم اما فکر نکنم دیگه بشه برم رستوران ...... ( باز از زبان تهیونگ ) این دختره چرا انقدر با خودش کلنجار میره. پاشدم و رفتم سمتش : حالت خوبه ؟ چشماشو باز کرد و با دیدنم خیلی ترسید. _ هی اروم باش چرا انقدر ترسیدی ؟؟؟ ... اومدم ماسکمو در بیارم که گفت : ماسکتونو در نیارین اقای کیم ممکنه یکی ببینتتون. _ حدس زدم که شناختیم نمیخواد انقدر رسمی حرف بزنی..+ شما مشتری هستین منم کارگر مغازه . باید به مشتری احترام بزارم.... گوشیم به صدا در اومد. نگاه کردم و دیدم نامجونه . برداشتم : ( تهیونگ * نامجون × ) * الو سلام هیونگ × تهیونگ..معلوم هست کجایی قرار شد زود برگردی . * ببخشید. راستی اون کافی شاپ بزرگه بود که دو هفته پیش رفتیم . × خب * بگو اونجا رو برای ساعت ۶ خالی کنن که با هم بریم. بادیگاردا هم که هستن دیگه جای نگرانی نداره . × حالا برای چی ؟ * هم حال و هوامون عوض شه هم مثل اینکه یه ارمی هستش که حالش خوب نیست و خسته اس. بریمو یه خاطره براش بسازیم. × بله ؟؟ کی هست ؟؟ خیلی خب اما شب باید همه چی رو توضیح بدیاا . * باشه پس فعلا تا ساعت ۶. قطع کرد... جین هو : احیانا اون ارمی خسته که من نیستم هستم ؟؟ تهیونگ : اتفاقا خودتی . جین هو : چییییی ؟؟؟؟ من نمیخوام نمیام کلی کار هست من نمیتونم عمو رو تنها بزارم بعدشم باید زود برگردم خونه اصلا من کی هستم که با شما بیام برم کافی شاپ . تهیونگ : اووه یه نفس بگیر. دیگه تا الان نامجون کارا رو کرده یعنی میخوای من تنها برم اونجا و بگم دختره کار داشت ؟؟ بابا همه ارمیا ارزوشون اینه اونوقت تو داری برای من بهانه میاری ؟؟ اصلا مگه من مشتری نیستم ؟ باید به حرفم احترام بزاری و بگی چشم . جین هو : 😑 باشه چشم ولی اگه عمو اجازه نداد دیگه کاری از من برنمیاد.... در باز شد و اقای پارک اومد داخل و با دیدن اینکه مشتری که هنوز اونجاست تعجب کرد. تهیونگ : اوه اقای فروشنده اشکال نداره کارگر بهانه گیرتون رو چند ساعت قرض بگیرم و ساعت ۶ ببرمش ؟؟ اقای پارک خنده ای کرد و گفت : نه هیچ اشکالی نداره. اما یه وقت اذیتش نکنیاا. تهیونگ خندید و گفت : نه قراره بهش خوش بگذره . پس تا اون موقع همینجا تو مغازه میمونم . جین هو : مگه بچه گربه رد و بدل میکنید ؟؟ هیمم...
ساعت ۵ و نیم از زبان جین هو : من و تهیونگ رفتیم بیرون . من داشتم از خجالت اب میشدم و مثل بچه اردک هایی که پشت ماماناشون راه میفتن پشتش راه افتادم. بعد از یکم پیاده روی رسیدیم. چه جای بزرگ شیکی🤩 رفتیم داخل دیدیم بقیه اعضا زودتر رسیدن. و با حالت شاکی به تهیونگ نگاه میکنن من که نگاهم بهشون افتاد شروع کردم لبمو گاز گرفتن. وقتی منو نگاه کردن مهربون تر به نظر میرسیدن . تهیونگ ماسکشو در اورد و رفت سمت میز منم اروم راه افتادم. درسته هم کنسرت رفته بودم هم فن ساین اما تا حالا در همچین شرایطی با بی تی اس نبودم. تعظیم کردم و سلام کردم. اونا هم خیلی مهربون سلام کردن و گفتن بشینم . روی صندلی خالی بین نامجون و جیمین نشستم. شوگا : خب تهیونگ بگو ببینم نکنه خبراییه ؟؟ تهیونگ : نه بابا من رفتم توی یه مغازه یه چیزی بخورم که ایشون که اسمش جین هو عه توش کار میکرد و با فروشنده جنسای جدیدشون رو جا به جا میکردن. اخراش خیلی خسته بود منم گفتم بیارمش اینجا.تازه منو از زیر ماسک شناخت و یه سخنرانی خوب برام کرد . منم گفتم باید جبران کنم. 😉 . همشون با هم : واو خیلی خوشبختیم جین هو. ... جین هو : 😳😨🤩 خیلی ممنون اقایون. نامجون : هی راحت باش . راستی چی به تهیونگ گفتی ؟ جین هو : غیر مستقیم از بی تی اس تشکر کردم چون خیلی کمکم کردین... جی هوپ : خب چی میخورین بگم بیاره....
از زبان جین هو : زمان از دستمون در رفت کلی حرف زدیم و خندیدیمو بستنی خوردیم. خیلی باهام گرم گرفتنو مهربون بودن. وسط حرفا برام خوندن. خیلی لذت بخش بود. حس میکردم بهترین روز زندگیم شد. داشتیم قهوه میخوردیم که جین گفت : خیلی ساکت شدین میخواین براتون یه جک بگم ؟؟ جین هو : اره حتما🤩. جین : میدونین ماهیا بعد از اینکه غذا میخورن چیکار میکنن ؟؟ همه : چیکار میکنن ؟؟ جین : سفره ماهیا رو جمع میکنن. یاع یاع یاع یاع 🤣🤣 . جین هو : 🤣🤣🤣💜💜🤣🤣 نامجون : 😂💔🤦♂️ جونگ کوک : 😆😆😃😃 تهیونگ : 😂😂💔 شوگا : 😐😂🤦♂️ جیمین : 🤣🤣😆😆😆🤩🤩 جی هوپ : 😂😂🚶♂️.
از زبان جین هو : همینطور که داشتم میخندیدم نگاهم به ساعت افتاد. ساعت ۸ بود. خنده ام از بین رفت و دلم هوری ریخت . لیوان قهوه از دستم افتاد و شکست. بابا گفته بود قبل از ۸ برگردم بدبخت شدم.... یونگی : جین هو چی شده ؟؟ .. سریع از روی صندلی بلند شدمو بهشون تعظیم کردم. :: امروز بهترین روز زندگیم شد. همه مشکلاتم یادم رفت. ممنون که منو دعوت کردین و باعث افتخارم شد که باهاتون صحبت کردم . باید خیلی زود برگردم واقعا عذر میخوام ببخشید. بعد اونا رو در حالی که با تعجب نگاهم میکردن گزاشتمو از کافه اومدم بیرون و دویدم و رفتم .. ۱۰ دقیقه دویدم و رسیدم به خونه. ساعت ۸ و ۱۰ دقیقه بود. اروم درو باز کردم و رفتم تو .
پایان پارت سوم. بوم بوم بوم . مرسی که خوندین 😁😁😁💜💜💜
حتما کامنت بزارید و نظراتون رو بگین. از اینجا دیگه داستان اصلی شروع شد. در ادامه دوست دارین چی بشه ؟؟ 🤩💜😊. در نتیجه انچه خواهید خواند رو بخونید 😚😚
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
79 لایک
عالی بود وحرف نداره ❤
مرسی🥲❤
واییییی اصلا داستانت حرف ندارههههه😉💜
مرسییی🤩🤩💜💜
عالییییی بود
مرسییی😍💜
من اگر اینجوری بی تی اسو میدیدم غش میکردم و بعدش کلی باچ و بوسشون میکردن😍😂💜
عالیهههه بی صبرانه منتظر پارت بعدیم تورو خدا زودتر بذار خواهش میکنم ❤️💋🙏
مرسی🥺🥺دیگه اونش دست تستچیه منو قسم ندید🥺💜
لطفا پارت بعد بزار داستانت عالیه
دو سه روز دیگه احتمالا بیاد. خوشحالم خوشت اومده😉💜
خیلی خوب بود ؟آفرین👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
پارت بعدی لطفااااا
ممنون🤩💜
عالی عالی عالی
یکم زودتر بزاری ممنون میشم
من سعی میکنم زود زود بنویسم . اما درسا زیادن . درک کنید 🥺💜
عاااااالیییی
🦄💜
عالی بود واقعا حرف نداشت خیلی عالی بود خیلی دوسش داشتم مرسی حرفی برا گفتن ندارم بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم خیلی خوب بود
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
وای خیلی خوشحالم خوشت اومده😊💜