10 اسلاید صحیح/غلط توسط: f̈Öf̈Ö🐤 انتشار: 3 سال پیش 650 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت یک فقط چون من تند تند تایپ میکنم غلط املایی دارم و چون میخوام سریع تر بزارم وقت نمیکنم غلط املایی هامو بگیرم به بزرگی خودتون ببخشید😅🍓
میسونگ بیدار شو دیگه چقدر میخوابی بدو اماده باش الان خانم کیم میبینتت
همون جور که دستای جینهو رو روی خودم احساس میکردم پتو رو کشیدم رو سرم
_ولم کن جینهو خوابم میاد
_خاک توس. رت کنم پاشو بیشتر از این خودتو بدبخت نکن میسو...
_شما نیاز نیست برای ایشون نگران باشید
قشنگ احساس کردم جینهو تو شوک شدیدی بود خودمم دست کمی ازش نداشتم چشامو باز کردم همونجور که زیر پتو بودم میدونستم از الان قراره چه اتفاقی واسم بیافته ولی بازم خودمو زدم به خواب
_خانم مین شما بفرما پایین خودم خانم پارک رو بیدار میکنم
جینهو یه چیزی زیر لب گفت که میتونم چیز خوبی نبود و مخاطبش من بودم
دستای جینهو از روم برداشته شد
و صدای دور شدن قدم هاش رو میشنیدم
و یه جفت پای دیگه بهم نزدیک میشد
یا خدا میدونم فاتحه ام خوندس
یهو پتو از روم کشیده شد من هیچ عکس العملی نشون ندادم و چشام رو بسته بودم
که صدای شکلات تلخ تو گوشم پیچید
_خانم پارک مثل اینکه شما علاقه عجیبی به تنبیه شدن دارین! نه؟
_خانم کیم مثل اینکه شما هم علاقه شدیدی به تنبیه کردن دارین! درست نمیگم!؟
خب از حق نگذریم انتظار نداشتم اینو بگم ولی واقعا اعصابمو خورد کرده
من تو همون حالت خواب که عوض نشده بود چشامو باز کردم و سرم رو به سمت شکلات تلخ گرفتم دیدم چهره اش کاملا خنثی هست خب معلومه بایدم باشه همه به من عادت کردن
روی تخت نشستم و زل زدم تو چشاش
_مثل اینکه اینجا یه نفر خیلی دلش تنبیه شدن میخواد هان؟
_فکر کنم اینجا یه نفر خیلی دلش تنبیه کردن یه نفر رو میخواد درسته؟
_خب خب دیگه داری پاتو از گلیمت دراز تر میکنی پارک میسونگ اینجا قوانینی داره و تو 16سال هست که این قوانین رو یاد نگرفتی دیگه وقتشه یاد بگیری امروز از غذا خبری نیست هیچکدوم از وعده غذایی و فقط حق اب خوردن رو دارین و دوتا انباری طبقه پایین رو مرتب میکنید و اگر تا فردا تموم نشه فردا هم خبری از غذا نیست
_اون وقت شما فکر نمیکنید ممکنه از گشنگی بمیرم؟
_اوه خانم پارک مثل اینکه نه تنها قوانین رو رعایت نمیکنید بلکه درساتون هم خوب نمیخونید چون انسان میتونه تا یک هفته بدون غذا سر کنه! یا یک ماه! و شما هم از اونجایی که عاشق غذایید فکر نکنم بتونید تا یک هفته دووم بیارید و تا اونموقع انباری ها تمییز شدن
واقعا هیچکس جلو زبون اینو نمیتونه بگیره لامصب خیلی نیش داره
اخمام رو کردم تو هم و بلند شدم بدون اینکه لباسم رو عوض کنم رفتم سمت در وارد راه رو شدم اَه این شکلات ترش باز پیداش شداز این دختره مغروره خیلی بدم میاد اسمش هانا هست خیلی خودشو میگیره و کیه که از ادمای پرو بدش نیاد؟
توجهی بهش نکردم
_چقدر امروز به خودت رسیدی
هرهرهر دختره سبک لوس بیمزه
_عه! نظر لطفته امروز با تو ست کردم
چشم غره ای بهم رفت منم محل ندادمو پوز خند کوچکی جهت حرص دراُوردن زدم
بجز خانم کیم هیچکس نمیتونه جلو زبون منو بگیره
به خودم پوکر نگاه کردم از طرز فکر کردم
از پله ها پایین رفتم اخرین پله ای که پام گذاشتم روش جینهو رو دیدم که یکی از ابروهاشو داده بود دسته به سینه پوکر منو نگاه میکرد
میدونستم الان شروع میکنه به غرغر کردن منم یه لبخند کوچیکی زدمو دوییدم سمت دره ورودی ساختمون همه بچه ها داشتند با تعجب منو نگاه میکردن
_هرچی سرت میاد حقته
به جینهو توجهی نکردم درو باز کردم یه سوزی خودر بهم که کله موهای بدنم که چه عرض کنم ناخونای پامم لریزید
خودمو بغل کردم که گرمم بشه رفتم تو حیاط درو پشت سرم بستم یه نگاه کلی به حیاط بهزیستی کردم سرمو چرخوندم رو انباری از پله های سکو پایین امدم تازه فهمیدم حتی دمپایی هم پام نیست بخاطر همین ناخنام لرزید
ولی حوصلم نمیشه برگردم تو سریع دوییدم سمت انباری وای نکنه درش قفل باشه؟ سریع نگاه کردم دیدم نه خدارو شکر قفل نیست چون حتی حوصله برگشتند و گرفتن کلید انباری رو نداشتم کلا من حوصله هیچی رو ندارم تا وقتی اینجام 16ساله از اینجا بیرون نیومدم حتی نمیدونم تکنولوژی چه تغییراتی کرده
از وقتی پنج سالم بوده اینجا امدم مثل اینکه مامان بابام تصادف کردن و من مهد کودک بودم بابام در جا م.ر.د اما مامانم تو بیمارستان م.ر.د
اینجا انقدر قدیمی هست که انگار مال دوران ویکتوریای امریکا هست
خب هرچند علومم خوب نیست ولی تو تاریخ بد نیستم
باز یه باد سوزناکی امد سریع دره انباری رو باز کردم... وای نه!
اینجا اینجا که مثل بازار شام هستتت تازه این فقط یکیش هست شکلات تلخ گفت باید دوتا انباری رو تمییز کنم
پامو گذاشتم تو و درو پشت سرم بستم یه مبل کهنه یه گوشه بود رفتم سمتش به مبل کرمی رنگ که روش راه راهای نارنجی داشت و رنگش پریده بود هرچی پنبه و چوب پنبه داشت ازش زده بود بیرون
نشستم روش
تاکی من باید این وضع رو تحمل کنم بسه دیگه دوست دارم دنیای بیرون از اینجا رو ببینم دنیا رو بگردم این وضع غیر قابل تحمله
وای نه... بس کن میسونگ فکرشم نکن
چرا؟
همین که گفتم
دستامو به زانو هام تکیه دادم اَه دوباره دچار خود درگیری شدم
اما چاره دیگه ای ندارم میسونگ درست فکر کن تاکی میخوای تو این بهزیستی خراب شده که وسط ناکجا اباد تو جنگل هست رو تحمل کنی؟
اما اگه رفتم بیرون کجا برم من جایی رو ندارم.
حالا یه فکری هم برای اونجاش میکنیم
تکیه دادم به مبل تا شب وقت برای فکر کردن دارم
اینجا زیاد محافظ نداره هر کسی راحت میتونه فرار کنه ولی از بچگی تو مغز همه ما اینو کردن که ما بیرون از اینجا هیچ کسی رو نداریم بخاطر همین کسی تاحالا خارج نشده از اینجا
خیلی خب خیلی خب امشب از اینجا میرم بیرون این وضع غیر قابل تحمله
روی مبل دراز کشیدم خب تا شب یکم میگیرم میخوابم
اخ میسونگ عقلت کجا رفته دختر با این وضعت که نمیتونی بری بیرون
از رو مبل بلند شدم دره انباری رو باز کردم سریع رفتم سمت ساختمون دره ورودی رو باز کردم اه این شکلات تلخ که اینجاست
_خانم پارک به این زودی کارتون تموم شد؟
_اوه نه خانم کیم امدم اول به سر و وضعم برسم بعد کارمو شروع ک... عه نه یعنی کارمو شروع کردم ولی با این سرو وضعم سخته کار کر...
_خیلی خب سریع برو سرووضعتو درست کن واسه منم داستان نباف
سریع رفتم سمت پله ها ازش بالا رفتمو دوییدم سمت اتاق درو باز کردم همه بچه هایی که اونجا بودن با تعجب برگشتن سمت من
26نفریم دیگه بفهمین زیر نگاهشون اب شدم
مخصوصا اون شکلات ترش(بچه ها به هانا میگه شکلات ترش و به خانم کیم میگه شکلات تلخ)قیافه مغرورانه ای به خودم گرفتم رفتم گوشه اتاق که کمدم اونجا بود درشو باز کردم
چیز زیادی نداشتم
نه پس میخواستی تیپ ملکه الیزابت بزنی دختر؟
یه لباس مشکی فوق ساده برداشتم و یه شنل مشکی هم روش که شد عین فرم هری پاتر من کتابشو خوندم و خیلی دوست دارم
اینجا هر ماه کتاب های جدیدی میارن و من از تنها کتابی که خوشم امده بود هری پاتر بود و البته تنها کتابی که خوندملباس ها رو روی دستم جابه جا کردم حالا برم کجا عوض کنم؟ ته اتاق بزرگمون یه در بود که اونم یه اتاق دیگه بود شرط میبندم تو اون اتاق هیچ کس نباشه اخه ازش صدایی نمیاد رفتم سمت اون در درو باز کردم کسی اونجا نبود وارد اتاق شدم درو پشت سرم بستم سریع لباسم رو پوشیدم وای میسونگ الان میخوای به بقیه بگی میخوای با این لباسا انباری رو تمییز کنی؟ شنل رو در اوردم رفتم جلو اینه قدی که دیدم شلوار هم نپوشیدمبیخیال شلوار شدم یه شونه پایین اینه قدی بود اونو برداشتمو موهامو شونه کردم موهام تا وسط های کمرم بود و کش نداشتم ببندمش موهامو پیچوندم گذاشتم زیر لباسم که تو دست و پام نباشه شنل رو تو دست راستم نگه داشتم اخربن بار نگاهی به خودم تو اینه کردمو از اتاق خارج شدم ایندفعه بر خلاف انتظارم کسی توجهش بهم جلب نشد سریع از اتاق خارج شدم داشتم از پله ها پایین میومدم که... اه من ولی دارم از یک طبقه به طبقه بعدی میرم یا جیهنو رو میبینم یا شکلات تلخ
_میسونگ معلومه کجایی؟ داری چکار میکنی تنبیه ات چی بود؟
_امم چیز خاصی نیست فقط باید انباری هارو تمییز کنم که از پسش بر میام دختر نگران نباش
_اونم لابد بدون وعده غذایی؟
_عه تو از کجا میدونی؟
_خیلی خب اینشو بیخیال بیا این تیکه نون رو بگیر نذار کسی ببینه فقط زودی برو
تیکه نون رو ازش گرفتم زیر شنل قایم کردم
_مرسی جینهو
یه بوس رو گونه اش زدم
_خیلی خب لوس نشو برو انباری رو تمییز کن که حالا حالا تموم نمیشه
خودشو ازم جدا کرد
که یاد نقشه ام افتادم
_امم جینهو؟
_بله؟
ببین من تورو خیلی دوست دارم تو تنها دوست و بهترینش بودی و هستی هر اتفاقی افتاد اینو بدون که من همیشه تورو به یادم میمونه
_منظورت چیه؟ این لوس بازیا چیه دختر برو به کارت برس تو هم بهترین و تنها دوست من هستی
بغضمو خوردم سرمو تکون دادمو سریع از پله ها امدم پایین رفتم سمت در بازس کردم و سریع رفتم سمت انباری واردش شدم شنلمو انداختم رو مبل که چشمم به تیکه نون افتاد هنوز گشنم نبود میتونستم فعلا چیزی نخورم و این نون رو نگه دارم تا شب حتما خیلی گشنم میشه تازه ظهر بود به ساعت کهنه روبه روم نگاه کردم هنوز کار میکرد! ساعت 4رو نشون میداد که البته ساعت هفت هوا تاریک میشد
**********
الان ساعت 8نیم هست و هوا کلا تاریک شده
تق تق صدای در امد که من هل کردمو شنل و تیکه نون رو انداختم پشت مبل و خودمو الکلی مشغول کار کردن تو انباری کردم
_بله؟
در باز شد و با قیافه شکلات تلخ مواجه شدم
بدون هیچ حرفی وارد شد تو کله انباری قدم زد _اوه خانم پارک مثل اینکه هنوز خیلی کار دارین درسته؟
_عه سلام خانم کیم بله هنوز کار دارم راستی میشه امشب اینجا بخوابم؟
_اوه بله مثل اینکه شما خیلی مشتاقید زود تر کارتون تموم بشه که غذا میل کنید درسته؟
اَه انقدر بدم میاد از عشق من نسبت به غذا سوء استفاده میکنند مخصوصا این شکلات تلخ که با این کارش درصد تلخیش به 98٪ میرسه
_بله خانم کیم شما درست میگید من خیلی گشنمه و میخوام زودتر کارم تموم بشه
قیافه مغرورانه به خودش گرفت سرش رو تکون داد و از انباری خارج شد درم نبست
_حداقل درو میبستی گوسا...
_چیزی گفتید خانم پارک؟
جلو دهنمو گرفتم اصلا حواسم نبود خاک تو سرت میسونگ
لبخند مصنوعی زدم
_نه خانم کیم بفرمایید
سریع در رو بستم نفس عمیقی کشیدم نیم ساعت دیگه از اینجا میزنم بیرون اینجا وسایل زیادی هست ببینم چیزی هست تا نیم ساعت دیگه منو سرگرم کنه؟ کمی تو انباری گشتم اینجا همه چی هست بجز وسایل سرگرمییهو چشم به یه کتاب خورد
برداشتمش روش نوشته بود
بی خانمان؟ این الان کتاب داستان هست یا دفتر خاطرات؟ بازش کردم کمی از متنش رو خوندم(پرین درحالی که چشمانش پراز اشک بود به مادر بیمارش نگاه میکرد)عه غمگینه ما همینجور خودمون کم غم داریم ببایم اینم بخونیم کتابو بستم ولی دوست دوست داشتم بخونمیکم دست دست کردم و بعد عین ادم نشستم رو مبل خوندمش
گریم گرفته بود دقیقا همون جاییش بودم که مامان پرین مرداخی دختره بیچاره صبر کن ببینم؟ اون حداقل یه بابا بزرگ خر پول داره منه بدبختم که هیچی ندارمبه خودم امدم نگاه ساعت کردم شده 11! سریع از جام پریدم شنلمو تیکه نون رو از پشت مبل برداشتم خیلی گشنم شده بود یه گاز به نونه زدم اخ چقدر سفت شدهعب نداره اینم با خودم میبرم سریع دوییدم سمت دره انباری نگاهی به کتاب بی خانمان که رو مبل گذاشته بودم کردم
برش دارم؟
(ادامه اش نتیجه جا کم اوردم😅)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
46 لایک
عالی
میخوام داستان بزارم از جیهوپ میبینی؟ ❤🌺
البته
وایی ممنون✨❤
فقط اشکالاتشم بگیر تو که انقدر داستانات خوبه🌼❤
خواهش میکنم عزیزم
البته هر کمکی از دستم بیاد انجام میدم لطف داری🐤✍🏻 🌺
میگما اول اسمارو معرفی میکردی داستانو معرفی میکردی من نفهمیدم این چیشد
کجاشو نفهمیدی واضحه روشن بود😐
ولی خب الان که دیره ولی اگه بخوای معرفی میزارم میخوای؟
اله
نفهمیدم کی کی بود😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
خیلی خب اگه شد امروز یا فردا میزارم😄 🌺
واییی چه خوبه مرسی 😉💕
مرسی که تند تند پارت میزاری 💜🥺
خواهش میکنم
اگر تو قبلا داستان منو نخوندی بدون من قبلا داستانمو گذاشته بودم تا پارت 9 ولی اکانت پرید بخاطر همین دارم تند تند پارت هارو میزارم تا به پارت های جدید تر برسم😄❤
او آهان بازم ممنون ☺️💜
عالیه بقیه شو بزار🥺
باش🥺❤
دارم تند تند پارت ها رو میزارم😅