
امیدوارم رد نشه چون اکانتم کلا حذف میشه:))
همینجور کنار قبر دابی نشستم که هری اومد کنارم و گفت:ببخشید داد زدم سرمو روی شونش گذاشتم خب راستش یکم دلگیر شدم ولی میدونم منظوری نداشت و فقط این چند وقت اتفاقات خوشی واسش نیوفتاده دریکو اومد و گفت:جودی بنظرم باید برگردیم عمارت تا دیر نشده البته فکر کنم تا الان قبرمونم کندن یکدفعه با یاد اوری کار احماقانم بالا پریدم خودم که هیچی دریکو هم توی دردسر میوفته ناگهان بلند شدم که یرم گیج رفت ولی بیتوجه به اون دریکو رو بغل کردم و تند تند گفتم:ببخشید بخاطر من احمق تو دردسر افتادی من ..من واقعا یه احمقم ببخشید ببخشید.... •~از زبان هری پاتر~• با تعجب به دریکو خشک شده و جودی نگاه کردم جودی تند تند حرف میزد و شونش تکون میخورد که راحت میتونستی حدس بزنی داره گریه میکنه دریکو کم کم به خودش اومد و دستش رو دور بدن ظریف جودی حلقه کرد حرفای جودی که تموم شد دریکو اون رو از خودش جدا کرد و گفت:جودی ازوم باش عیبی نداره باهم یه چیزی بهشون میگیم دیگه اعع اینکارا چیه اخه گریه چرا جودی مظلوم نگاهش کرد که دریکو پوفی کشید و خودش نشست و جودی رو هم کنارش نشوند منو صدازد که جلو رفتم و پیششون نشستم رون و هرماینی هم اومدن که دریکو گفت یه فکری کنید به مرگخواران چی بگیم؟!
رون:در مورد چی😐 دریکو:اینکه یهو خودمون رو پرت کردین وسط و دنبال شما اومدیم رون:جو گیر شدین دیگه؟ دریکو چشم غره ای بهش رفت و گفت خفه رون:هی هی درست حرف بزن جودی:ساکت شین دیگه فکر کنین هرماینی:من فکرامو موقعی که داشتین جر و بحث میکردین کردم بنظرم برگردین و بگین جودی میخواست بره پیش برادرش که دریکو اومد دنبالش که فرار نکنه و بعد جودی بگه هری سرم داد زد منم میخوام انتقام بگیرم اون موقع همه چی حله
جودی:بخاطر یه داد که اونم میدونم بخاطر اتفاقات این چند وقته همه پوکر به جودی نگاه کردیم واقعا اینو گفت؟:/ هری:جودی الکییییی دریکو:ولی جودی راست میگه به خاطر یه داد مثلا؟! هرماینی:خب بگو زد توی صورتم اممم هری یه لحظه سرمو طرف هرماینی بردم که گفت:بزن توی صورت جودی اروم گفتم:چرا هرماینی:قرمز شه با دودلی سری تکون دادم و به جودیگفتم:جودی جودی:بله هری:بیا سرشو که یکم اورد جلو محکم کوبیدم تو صورتش که هینی کشید و پرت شد روی ماسه ها خودم اولین نفر کنارش رفتم و بلند کردم که دیدم داره گریه میکنه و فوشم میده😂 دریکو محکم کوبید به شونم و گفت:هوشهههه چته وحشییی گفتم:دایه مهربان تر از مادر نشو میخواستم صورتش قرمز شه وگرنه دستم قلم شه اگه روش بلند شه اروم گفت:خودم قلمش میکنم و جودی رو کشید تو بغلش بعد این که از جودی معذرت خواهی کردم و دلیلمو گفتم با رون و هرماینی راه افتادیم •~از زبان جودی پاتر💚•~ دستمو توی دست دریکو گذاشتم و به عمارت رفتیم... با استرس به بلاتریکس نگاه کردم که خندید و گفت:شما جوجه فسقلی ها کجا بودین؟ دریکو:من دنبال این رفتم که فرار نکنه ایششش به من میگه این😒😐 بلاتریکس خنده چندشی کرد و گفت:و شما این خانم؟ با حرص به دریکو نگاه کردم و گفتم:من دنبال هری رفتم با نگاه قاتل مامانندش سریع گفتم:ولی اون زد زیر گوشم میخوام ازش انتقام بگیرم چون اون ...اون بجز یه موجود نفرت انگیز چیزی نیست بلا دستاشو بهم کوبید و گفت اوو افرین دریکو رو دنبال کن ماموریت دریکو رو بهش گفت و رفت شونه ای بالا انداختم و به دریکو گفتم:این بیا زودتر بریم خندید و دستمو گرفت و به هواگوارتز رفتیم دریکو اون چند تا دوستشم که به شدت ازشون بدم میومد و رو هم باخودش اورد و گفت شاهد باشن دیگه😐هوفی کشیدم و دنبالش رفتم
بعد مکالمه مسخره هری و دریکو اتش دنبالمون کرد واقعا هوا گرم بود و هر لحظه امکان داشت اتش بگیریم یکدفعه هری اومد با چوبدستی طرفمون و من و دریکو رو نجات داد رفتیم بیرون و پرت شدیم روی زمین اونا دوستاشم فرار کردن احمقا با نفس نفس گفتم مرسی:) لبخند بیجونی زد منو دریکو هم رفتیم اونا هم رفتن دنبال ولدمورت بیرون مرگخوارا کم کم وارد شدن و مثل دو تیم مقابل هم بودیم با حرف ولدمورت یخ زدم ولدموردت:هری پاتر مرده به هری که توی بغل هاگرید بود نگاه کردم جیغی زدم و جلو رفتم که دریکو جلوم رو گرفت
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ایییی جانممم حذف نشد😂😍
گازیکثروتملیاستپسبیاییدباخاموشکردنیکلامپدرمصرفکاغذصرفهجوییکنیم
#ستاد_مبارزه_با_بیکاری🗿