
خب دوستان اینم از پارت پنجم امید وارم خوشتون بیاد
ادامه داستان: از زبان مرینت: گفتم تا اون روز خیلی مونده وقتی هم فهمیدن من برنمیگردم که زنگ کلاس خورد همه برگشتن تو کلاس الیا یجوری نگام کرد داشتم میمردم از ترس نینو و آدرین و عصبانی بودن نمیدونم چرا خانم بوستیه وارد کلاس شد مثل هروز درس داد ۱ ساعت بعد : زنگ تفریح خورد رفتم تو حیاط مدرسه دنبال مارتین ماری میگشتم دیدمشون اونا هم بغل کردم مارسل هم کنارمون بود اول تعجب کردن بعد مارسل آروم همه چیز رو بهشون گفت از زبان الیا مرینت خواهر برادر مارسل هم بغل کرد تعجب کردم نه تنها من بلکه نینو و آدرین هم همینطور ( خب دوستان وقتتون نمیگیرم میریم زنگ آخر ) از زبان مرینت
رفتم خونه از زبان مارسل به پدر و مادرم راجب خونه گفتم اونا هم قبول کردن و به سابین زنگ زدن از زبان مرینت : مامان بهم گفت که باید چند وقتی برم خونه دوستام میخواد بره چین ساکم هم آماده کرده بود من گفتم باشه و رفتم
رسیدم اونجا ماریا و میتو هم اونجا بودن مامان بابام نبودن منم هم اونا رو بغل کردم و گفتم امروز بریم پارک اونا هم موافقت کردن ماهم رفتیم از زبان الیا با نینو و آدرین رفتیم پارک که مرینت و مارسل و خوار بردار های مارسل دیدیم میگفتن و میخندیدن منو نینو و ادرین رفتیم جلو و به مرینت سلام کردیم البته با عصبانیت اون هم سلام کرد گفتم مرینت میشه یه لحظه بیای مرینت گفت باشه و به مارسل و بقیه گفت برن خودش هم آمد پیشمون
منم با عصبانیت سرش داد کشیدم چرا زنگ تفریح تو مدرسه مارسل بغل کرده بودی از زبان مرینت الیا که اینو گفت تعجب کردم نمیدونستم چی بگم ( توجه الا هیچ کس غیر از مرینت و الیا و نینو و آدرین تو پارک نیستن) یهو سرم تیر کشید به الیا گفتم نمیتونم بگم اونم گفت چیه نکنه چون از فرد قبلی که گفتی دوسش دارم پولدارتره میگی ها گفتم نه اینطور نیست من اصلا از لحاظ عشق عاشقی بغل نکردم اون گفت پس چی از لحاظ پول بغل کردی واقعا نمیدونستم چی بگم گفتم الیا نمیدونم پیش خودت چی فکر کردی ولی اشتباهه نمیتونم بگم ولی از لحاظ هیچ کدوم از اینا که گفتی و گفتم بغل نکردم که یهو درد سرم بد تر شد هیچ چی نمیفهمیدم ولی احساس کردم سرم خیس شده لباسم هم همینطور دستم زدم به سرم از زبان الیا هر چی به مرینت میگفتم انگار نمیشوید یهو دستش زد به پشت سرش با حالتی که تعجب کرده باشه دستش آورد جلوش خیلی تعجب کرد نفهمیدم چی دید آخه
از زبان مرینت دستم خونی بود تا خون دیدم فهمیدم بقیه سرم باز شده سریع در کیفم باز کردم از زبان الیا مرینت سریع در کیفش باز کرد دنبال یچیزی میگشت اعصبانی شدم گفتم من دارم با تو حرف میزنم جوابمو بده که دیدم یه پارچه سفید در آورد زد به پشت سرش واقعا نمیدونم چه شده پارچه رو اورد نگاه کرد ما هم دیدم خونی بود یه گفت آه دندوناشو به هم فشار داد پارچه رو زد به سرش رفت رو صندلی نشست از زبان الیا آدرین نینو باهم مرینت رفت رو صندلی نشست پارچه رو سرش فشار میداد و با یه دست دیگرش گوشیش در آورد به یکی زنگ زد از زبان مرینت به مارسل زنگ زدم گفتم بقیه سرم باز شده داره خون میاد اونم گفت الان میام از زبان آدرین الیا و نینو
گفت بقیه آخه چرا سرش رو باید بقیه زده باشه که مارسل و خواهر برادراش آمدن سمت مرینت سر مرینت دیدن مارسل به یکی زنگ زد رو بلند گو بود اون گفت سلام مارسل هم گفت سلام آقای دکتر مث که دکتر بود گفت سر مرینت خونریزی کرد
دکتر گفت ...
پایان
امید وارم خوشتون آمده باشه نظر فراموش نشه
خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان پارت شش و هفت تو برسیه من یه پارت دیگه هم نوشتم الان پارت شش و هفت و هشت تو برسیه
عالی عالی
فقط بعدی کی میاد؟😭
تو برسیه
سلام عزیزم هنوز منتشر نشده تو برسیه صبر کن پارت 6و 7 تو برسیه
سلام دوستان راستی یچیزی توی پارت هفت یه اتفاقاتی نیفته که اون قسمت +11 هست حداقل
شرمنده که اینو میگم ولی بیشتر طول میکشه
سلام بچه ها شرمنده که خیلی گذشته و هنوز داستان ننوشتم الان میخوام چند پارت با هم بنویسم تا جبران شه
چرا پارت بعدی رو نمی زاری خاهشن بزار
چرا انقدر لفتش میدی؟
عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی بود
حتی از عالی هم عالی تر بود
لطفاً پارت بعد رو زودتر بزار و متن هر پارت رو بیشتر کن
عالیییییییییییییییییی
واو 😍😍😍عالییی 💞💞
بعدی رو زود بزار 😍❤️👏