miraculous 5 episode 3

از زبون ادرین : این صدا هی توی سرم میچرخید گفتم از من چی میخوای گفت مهم خواسته تو ع*ش*ق*م انتقام جو من به تو قدرتی میدم که با شمشیرت بتونی همه چیز رو ببری و به همه آسیب بزنی و از کسی که به تو خیانت کرده انتقام بگیری در عوضش هم میخوام مرینت و لیدی باگ رو نابود کنی میخواستم باهاش مقابله کنم ولی نتونستم و شرور شدم // از زبون مرینت : داشتم همینجوری میدویدم که دیدم صدای جیغ میاد سریع تبدیل شدم همون موقع ی صدایی گفت مرینت ؟؟!! برگشتم و دیدم لوکا است 😱 لوکا گفت تو لیدی باگی ؟ گفتم وقت توضیح ندارم لوکا لطفا دنبالم نیا و رفتم سمت پارک دیدم یکی اون وسطه وقتی میخواستم بهش حمله کنم بدون اینکه برگرده گفت سلام مرینت منتظرت بودم ..... باورم نمیشد ..... اون ادرین بود !😨

گفت میدونم تو ذهنت چی میگذره خ*ا*ئ*ن من دیگه ادرین نیستم من انتقام جو هستم گفتم ادرین من توضیح میدم داد زد من خودم اونجا بودم و همه چیز رو دیدم دیگه نیازی به توضیح نیست و حمله کرد من یکم باهاش جنگیدم اما اون خیلی قوی بود بعد 2 دقیقه اون من رو زد زمین و شمشیرش رو به سمتم نشونه گرفتم گفتم : ادرین باهاش مقابله کن من مرینت تو که نمیخوای به من آسیب بزنی گفت دقیقا همین رو میخواهم بعد که اومد با شمشیر بزنتم یکی منو هول داد اونطرف و شمشیر ادرین زخمیش کرد و اون کسی نبود جز لوکا گریم گرفتم و گفتم گردونه خوش شانسی و بهم ی اجر داد

یکم به دور و برم نگاه کردم بعد فهمیدم باید چکار کنم اجر رو انداختم سمت سنجابی که بالای سر ادرین بود سنجاب افتاد روی چشم های ادرین ادرین که جایی رو نمیدید شمشیرش رو هی اینور اونور میکرد و شمشیر خورد به درختی که کنارش بود و درخت کنده شد و افتاد روی ادرین ادرین اون زیر زندانی شد و من شمشیرش رو گرفتم و شکستم ....... باورم نمیشه یه اموک 😨 یعنی معجزه گر طاووس دوباره به کار افتاده اما دست کیه ؟!..... شرارت رو خنثی کردم و اجر رو انداختم بالا گفتم میراکلس لیدی باگ و همه چی درست شد

دویدم سمت لوکا و بغلش کردم / از زبون ادرین : وقتی از حالت شرارت در اومدم دیدم مرینت لوکا رو بغل کرده عصبانی شدم و رفتم و تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه وقتی رسیدم داشتم از پله ها بالا میرفتم وقتی رسیدم دم در هلن در رو باز کرد که یه صدایی از پشت سرم گفت ادرین برگشتم و دیدم مرینته مرینت گفت ادرین من رو ببخش گفت نمیتونم مرینت میخوام اما وقتی یاد اون صحنه ها میفتم نمیتونم مرینت داشت میمومد بالا من برای اینکه یه کاری کنم مرینت ازم دور شه میدونستم هلن من رو د*و*س*ت داره پس

رفتم هلن رو ب*و*س*ی*د*م و گفتم بیا بریم هلن مرینت عصبانی شد و اومد و زد تو ص*و*ر*ت*م و گفت باشه من میرم 😢😢 و رفت منم ناراحت بودم پس رفتم بیرون قدم بزنم و بعدش پلگ اومد بیرون میخواست باهام حرف بزنه که که گفتم پلگ ولم کن پلگ گفت ادرین مرینت کار بدی نکرده گفتم پلگ ولم کن من دیگه نمیخوام کت نوار باشم و انگشترم رو در آوردم و پرت کردم تو استخر و بعدش گوشیم زنگ خورد نگاه کردم و دیدم لوکا است

قطع کردم دوباره زنگ باز قطع کردم اینقدر زنگ زد که آخر عصبانی شدم و گفتم چی میخوای ؟ 😠 گفت ادرین بزار بهت توضیح بدم مرینت تقصیری نداره من خودم یهویی ب*و*س*ش کردم اون خودش هم تعجب کرد و به من جواب رد داد ( راوی : دوستان ادرین ی استخر گذاشته تو خونش و اینکه الان مرینت هنوز توی محلشون داره تاکسی میگیره و هوا بارونیه ) وقتی لوکا همه چیز رو گفت گوشی رو قطع کردم و دویدم سمت در و دیدم مرینت سوار تاکسی شد و رفت منم دنبالش دویدم داشتم میرسیدم که پام لیز خورد و افتادم رو زمین و درحالی که داشتم گریه میکردم گفتم مرینت من رو ببخش

از زبون مرینت : دلم میخواست ادرین من رو ببخشه خیلی ناراحت بودم و امیدوار بودم برگرده ( بچه ها مرینت هنوز کامل شرارت رو خنثی نکرده و اموک رو یه جایی نگه داشته که نتونه فرار کنه که شاید بتونه به مایورا برسه ) از یا طرف ذهنم مشغول بود که میراکلس طاووس دست کیه ؟ / از زبون لوکا وقتی ادرین تلفن رو قطع کرد یکی از جمعیت اومد بیرون و گفت سلام آقای کوفاین ( اون یارو یه پارچه سیاه دور دماغ و دهنش پیچیده بود و نمی تشخیص داد کیه ) گفتم شما ؟ گفت من یه دوستم که میخواهم از مرینت و ادرین انتقام بگیرم این کارت منه فردا اونا به احتمال 90 درصد یه مهمونی دارن اگه داشتن بهت خبر میدم این فرصت رو از دست نده لوکا و بعدش تو جمعیت ناپدید شد

از زبون لایلا ( 1 ساعت بعد از اینکه لوکا اون مرد رو دید ) : شت باورم نمیشه بازم از اون باختمم 😠 یهو ی صدایی از پشت سرم گفت سلام لایلا من کمکت میکنم که دیگر ادرین کاملا برای تو باشه کار امروزت خوب بود ولی باید این میراکلس دست کسی باشه که بلد باشه باهاش چکار کنه گفتم تو کی هستی ؟ اون طرف پارچه رو کنار زد و با لبخند گفت میتونی دنیل صدام کنی 😈

آنچه در قسمت بعد خواهید دید ( اسم قسمت بعد: نقشه ) : از زبون مرینت : ادرین اومد و گفت مرینت من رو ببخش ..... چراغ ها روشن شد و گفت سوپرایز ..... از زبون لوکا : تلفنم زنگ خورد همون مرده بود گفت وقت نمایشه ...... نمیتونستم اینکارو بکنم باید به مرینت میگفتم ....... مرینت اونجا پیش ادرین بود ....... داشتم نزدیکش میشدم که یک دختر جلومو گرفت ....... گفت سلام لوکا من هلنم تعریفت رو خیلی شنیدم ........ از زبون هلن : دنیل تو میدونی من نمیتونم اینکار رو بکنم ........ دنیل گفت خواهر بخاطر من کمکم کن بعد میتونی به ادرین برسی......... دنیل گفت اینا فاز اول نقشه است تو باید حواس لوکا رو پرت کنی تا نتونه به مرینت بگه اولین هدفمون قبل از ادرین لوکا است ........ باورم نمیشد واقعا ع*ا*ش*ق لوکا شده بودم

خب امیدوارم خوشتون اومده باشه از این به بعد سعی میکنم زود بزارم بریم سراغ چالش این قسمت حتما جوابش رو داخل نظرات بگید لایک فراموش نشه 😉