همخونه ای خر من part 3😐😂

انگار نه انگار شب اونهمه غذا خورده بودم معده ام هنوز جوری قار و قور میکرد که انگار چیزی نخورده بودم 😐💔 یخچالم که خالی تر از معده من بود ☻ پس بیخیال معده گرام شدم و راه افتادم برم دانشگاه کل دانشگاه داشتم به یونگی فکر میکردم یعنی الان یونگی چیکار میکنه؟ 😐💔

در این فکر بودم که زنگ اخرم به صدا در اومد خوشحال و شادد راه افتادم برم خونه 🥳 در خونه رم بار کردم + یونگیییی یونگیییی کجایی فک کنم یونگی خونه نبود کتاب ها رو گذاشتم زمین هیچوقت هیچوقت هیچییی از این درسای مسخره نمیفهمم چرا ریاضی میخونیم؟ نه واقعا اثبات اینکه مثلثه به چه دردم میخوره تو زندگیم؟ یا عربییی به چه دردم میخوره از همه بدترر کجا اهمیت داره چند ثانیه طول میکشه که یه سیب از درخت بیوفته زمین نمیفهمم

در حال حرص خوردن بودم که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد ( چقد منهههه😂) _ پاشو برو رو تخت بخواب اینجا کمرت درد میگیره + نهه من باید این درس ها رو بخونم فردا امتحان دارم _مثلا الان خیلی درس میخونی؟ +اخه هیچی این درسای مسخره نمیفهمم 😐💔

_اگه میخوای میتونم کمکت کنم 🙂 +تو مگه بلدی؟ (با پوزخند) _نگا به زندگیم نکن، آدم حسابیم +اره میبینیم..... _راست میگم. پدرم یه شرکت داره وای چون زور میگفت و اذیتم میکرد از خونه فرار کردم ( الهی بمیرم برات 🥺) خنده بلندی کردم (مرض رو آب بخندی😐😂) +تموم شد؟خیلی تاثیر گذار بود حالا برو وقتمو نگیر _باشه ولی میتونیم یه معامله ای کنیم +معامله تونم با تو ؟!