سلام بچهها من چند وقتی نبودم ول حالا براتون داستان آماده کردم
خب بریم از زبان مرینت :خسته شده بودم به هیچ وجه نمی تونستم احساسم را به آدرین بگم با لوکا هم کات کردن بودم و تنها بودم تو همین فکرها بودم که مارتین درو باز کرد (برادرش) از زبان مارتین در اتاق مرینت باز کردم دیدم ناراحت بود بهش گفتم چیزی شده گفت می خواستی چی بشه برای هویتم انقدر به لوکا دروغ گفتم که باهاش کات کردم(مارتین هویتش می دونه )
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)