Rest...
چشمانم را باز کردم و خود را روی تخت چوبی قدیمی اما لذت بخش خود یافتم،درست در خانه! متوجه لباس های نارنجی رنگ تنم شدم و با نگاه کردن به بیرون از پنجره متوجه خورشیدی شدم که درست در وسط آسمان قرار داشت! احساس کردم قلبم نمیزند و رنگم به سفیدی بالهای قوهای سفید و زیبای درون حوض بزرگ ورسای شده. من اینجا چه میکنم؟!...با سرعت لباسهایم را با پیراهن سبزرنگ همیشگی تعویض کرده و پس از مرتب کردن موهای قهوهای رنگم به سرعت به سمت درب خانه حرکت کردم،اما...با شنیدن صدایی درجای خود متوقف شدم!
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عزیزم دیگه داستان نمیزاری یا قرار بعد امتحانات بزاری؟(:
سلام عزیزم
احتمالا بعد از امتحانات یه توضیحی درباره ی ادامه ی داستان میدم، در مورد ادامه دادنش کمی نامطمئنم
سلام اهان باشه ولی داستانت تازه داشت به جای باحالش میرسید اگه میتونی لطفا ادامه بده:)
خوشحالم نظرت و جلب کردههه
حتما تلاشم و میکنم و بعدش چند روز آینده توی ی تست جدا کامل دربارهش توضیح میدم^^💜
فدات مرسی گلم💕
💜💜
سلام چرا نمیزاری بعدو؟
سلام عزیزم^^
همونطور که توی تست بعدی گفتم، متاسفانه توی فروردین ماه شرایط بارگزاری فیک رو ندارم:,-)❤️
آهوم باشه
راستی تو اکانت ناظری داری؟
آری دارم
اوه چه خوب من پیوی شادم میدم وقت کردی پی بده کارت دارم تنکص:|☁️💜
Army_vkooky
البته؛ خواهشمیکنم🍃
مثل همیشه عالی عالی عالی عالی خسته نباشی سال خوب داشته باشی
مرسییی
عیدت مبارک🥳🌼
همچنین سال خوب و پراز موفقیتی داشته باشییی💜
سلام چقد عالی بود:/🙂💕
عافرین ادامه بده عزیزم🍓☁️
سلام خیلی ممنوون عزیزم خوشحالم که لذت بردی😍🌱
و من لیست پیشنهاداتت رو دیدم، خوشحال و متشکرم از اینکه انقدر خوشت اومده،خیلی مرسییی^^💜
خواهش کیوتم:|🙂💕🧷
ممنون که دیدی حتما داستانتو ادامه بده خیلی قشنگیه🥺🍓☁️
حتما انشاا... مرسی ازت:)💜
بوصثس:| 😗💕