واقعا دوستم میشی؟ ۹

خب تو قسمت قبل یه اتفاقایی افتاد که الان از گفتنش عاجز هستم😂😂😂😁...برین بخونینش دوباره....فقط یه تشکر برا این که هیچ کس نگفت تو داستان قبلی شوگا رو چی صدا کنیم😐😐 ممنون که با سکوتتون منو شرمنده میکنین✌😑😂

از زبان تهیونگ:همه تو کمپانی بودیم و منتظر شوگا و کوک بودیم که بیان............اومدن و شروع کردیم به صحبت....شوگا:نامجون کجاس؟؟😃....جین:عزیزم نامجون قرار نیس بیاد😁.....کوک:چرااااا؟؟؟...هوپ:چون ای کیو من ۲ روز دیگه تولد نامجونه و ما هیچ کاری نکردیم😐😐...(پ.ن:سلااااااام بازم من اومدم تا شما منحرفان عزیز رو همراهی کنم😂😂....خب بریم سر اصل مطلب👋)....(پ.ن:اینجا یدغعه کوک و شوگا باهم میگن👈👈)...عه...ما فک کردیم حالا چه کار مهمی هس که مارو اوردین اینجا ...تهیونگ:نکنه اونجا که قبلش بودین داشته بهتون خوش میگذشته که نمیخواستین بیاین و الانم ناراحتین😂😂😂😁😋...

(پ.ن،و باز هم کوک و شوگا باهم میگن👈)...منحرررررررررررررف😈😈😈...همه:😂😂😂😂....جیمین:حالا چیکار کنیم براش؟؟😉...هوپ:به نظر من که سوپرایزش کنیم😃...نظرتون؟ ....جین:اون که صد در صد😇....تهیونگ:حالا بگین کجا سوپرایزش کنیم؟؟...(پ.ن:مکان و تدارکات تولد هم میزارم به عهده خودتون و خودتون بگین😘....فقط تروخدا مثل اسم شوگا نکنین بگین😂😐😑)

از زبان شما:وقتی شوگا منو رسوند خونه یه ده دقیقه بعد نگار هم اومد لباسم رو عوض کردم اومدم بیرون دیدم دخترا دور هم جمع شدن...منم رفتم پیششون😇...تسنیم:خواهر چیشد..چیکارا کردین ..جون من بگو...قول میدم هورمون های منحرفانم ترشح نکنه😂😂...نسیم:نگار تو چی تو که فک کنم اوضات خیلی خراب بوده و زیادی بهت خوش گذشته....اخه به جونگ کوک نمیاد خوشکو خالی ولت کرده باشه😂😂😋😋...

غزل:اول از همه بگین کجا بردنتون...جاش مهمه😂😉......سروناز:خاک عالم😑...بچه ها انقد منحرف نباشین....حالا شما دو تا بگین اول از کجای بدنتون شروع کردین ...صورت یا گردن؟؟😂😂😋😋.......(پ.ن:خواهر ارجمندم خودت که بدتری😮😐.....ول منم خدایی دلم میخواد بدونم😂)....شما:جیگرمم..بنظرت این جمعو هرچه سریعتر ترک کنیم بهتره😉😑...نگار:اره منم موافقم خرگوشم😅....غزل:حالا یه جوری میگه جمعو ترک کنیم انگار هیچکاری نکردن....خوبه ما بودیم..دیدیم چجوری تو کوچه همو ول نمیکردن😂😂...نسیم:راس میگه....عین چی بهم چسبیده بودن😂😂🙎🙎💏

شما:باش..براتون میگم😃...(پ.ن:خب خودتون که در جریان هستید😅....بریم ببینم فردا صب چی میشه)............فردا صبح😉 شوگا:امروز قرار بود دخترا بیان خونمون ...انقد هممون ذوق داشتیم که از ۶صب پاشده بودیم و همه چیو اماده میکردیم😉😇😇....دخترا اومدن...اول از همه چشمام مثل همیشه نورا رو گرفت💏....و مثل همیشه با اغوش گرمش خوشحالم میکرد😅😉😇....از زبان نگار:تا کوک و دیدم از. خوشحالی دلم میخواست یذره از اون ل.ب.ا.ی.پفکیش بچشم😋😋😋😂(پ.ن:ای..ای منحرفا از این فکرای خاک بر سری در بیاین..😈).......اول از همه چون غذا نبود نشستیم جرت حقیقت بازی کنیم😉...شروع کردیم که.......

خب...نمیدونم چرا ول منم همچین کرمی توم پدیدار شده که جای حساس کات کنم..😋...ول منحرفا نمیدونم پارت بعدی کمه جرت و حقیقت بازی میکنن چقد چیزای ......اتفاق میوفته😂😂....(پ.ن:خودتون دیگه میدونین چیه😂😋😋💏)...منتظر پارت بعد باشین....و اینکه چالش اینبار هرکی میخواد اون پایین اعلام امادگی کنه و من خصوصیات اونو حدس میزنم😉😋✌....و اینکه تدارکات و جای و مکان تولد نامجون هم تروخدا یادتون نره😑😆😍🌈 نظر یادتون نره لاورامممممم😘😘😍