
خب من بیو گرافی هم گذاشتم حتما بخونید بعد بیاید 😊
اول علامت ها ( مری♥️ ادری💚 الی 🧡 نین💙) ♥️: رئیس (پدر مرینت) بهم اطلاع دادن قرار اگرست ها حمله کنند قرار با ادرین پسر خاله ای که تاحالا ندیدمش باهاشون مقابله کنیم نمی دونم ولی حس می کنم می تونم بهش اعتماد کنم زنگ عمارت خورد سریع لباسم رو عوض کردم یه تیشرت صورتی و شروالک طوسی پوشیدم 👗👗 من اهل آرایش نیستم و آرایش نکردم رفتم رو مبل نشستم یه پسری با مو های طلایی و پوست سفید و چشمای جنگلی وارد شد پدرم درو باز کرد ( بچه ها تو بیو گرافی اشتباه نوشتم مادر مرینت کشته شده ) پدر مرینت : خوش اومدی ادرین این دختر من مرینت هست که قرار باهاش کار کنی 😐😐 💚: سلا دایی سلام دختر خاله چشم 🌝🌝 خیلی خوشک بهش نگاهش کردم و سلام کردم و بعد از پله ها رفتم بالا تو اتاقم صدای پدرم رو شنیدم که ادرین رو داخل دعوت می کرد در اتاقم رو باز کردم و رو تختم نشستم اتاقم مثل یه قصر بود صدای دونه های بارون رو می شنیدم من عاشق بارون بودم اول یه زره با کیسه بوکسم تمرین کردم و بعد روی تختم نشستم و به اون روز فکر کردم از اون روز زندگیم تغییر کرد اگرست ها باعث اون اتفاق بودند ( فلش بک به ۱۵ سال قبل ۵ سالگی مرینت )👈👈 ♥️: مامان میشه بریم پالک خیلی دلم واشه سلسله تنگ شده 🥺 مامان : ههههههه باشه عزیزم بریم رفتند پارک مرینت خیلی خوش حال بود مادر مرینت و خیلی مواظب مرینت بود وقتی داشتند میرفتند به طرف خونه اگرست ها مادرش رو کشتند می پرسید کی مرینت رد خونه پدر مرینت داشت قدم نی زد که مرینت رو دید و ق.....س...م خورد که انت---قام بگیره ( پایان فلش بک)

اول علامت ها ( مری♥️ ادری💚 الی 🧡 نین💙) ♥️: رئیس (پدر مرینت) بهم اطلاع دادن قرار اگرست ها حمله کنند قرار با ادرین پسر خاله ای که تاحالا ندیدمش باهاشون مقابله کنیم نمی دونم ولی حس می کنم می تونم بهش اعتماد کنم زنگ عمارت خورد سریع لباسم رو عوض کردم یه تیشرت صورتی و شروالک طوسی پوشیدم 👗👗 من اهل آرایش نیستم و آرایش نکردم رفتم رو مبل نشستم یه پسری با مو های طلایی و پوست سفید و چشمای جنگلی وارد شد پدرم درو باز کرد ( بچه ها تو بیو گرافی اشتباه نوشتم مادر مرینت کشته شده ) پدر مرینت : خوش اومدی ادرین این دختر من مرینت هست که قرار باهاش کار کنی 😐😐 💚: سلا دایی سلام دختر خاله چشم 🌝🌝 خیلی خوشک بهش نگاهش کردم و سلام کردم و بعد از پله ها رفتم بالا تو اتاقم صدای پدرم رو شنیدم که ادرین رو داخل دعوت می کرد در اتاقم رو باز کردم و رو تختم نشستم اتاقم مثل یه قصر بود صدای دونه های بارون رو می شنیدم من عاشق بارون بودم اول یه زره با کیسه بوکسم تمرین کردم و بعد روی تختم نشستم و به اون روز فکر کردم از اون روز زندگیم تغییر کرد اگرست ها باعث اون اتفاق بودند ( فلش بک به ۱۵ سال قبل ۵ سالگی مرینت )👈👈 ♥️: مامان میشه بریم پالک خیلی دلم واشه سلسله تنگ شده 🥺 مامان : ههههههه باشه عزیزم بریم رفتند پارک مرینت خیلی خوش حال بود مادر مرینت و خیلی مواظب مرینت بود وقتی داشتند میرفتند به طرف خونه اگرست ها مادرش رو کشتند می پرسید کی مرینت رد خونه پدر مرینت داشت قدم نی زد که مرینت رو دید و ق.....س...م خورد که انت---قام بگیره ( پایان فلش بک)

گریم گرفت برای اینکه آروم شم کت صورتی رو پوشیدن موهام رو باز کردم چترم رو برداشتم و رفتم پاشدم رفتم پایین هنوز ادرین و با بابام داشتن حرف می زنند( قربونت برم من شما فقط ۱ ساعت تو اتاق هستید) یه تک نگاه به هم انداختیم و من رفتم بیرون درو بستم و تو بارون قدم زدم داشتم آروم می شدم که حس کردم یکی داره تقیبم می کنه محل ندادم چترم رو انداختم و دونه های بارون رو حس کردم داشتم قدم می زدم که رسیدم به دریا حس آرامشی که اونجا داشتم رو با هیچی نمی تونستم مقایسه کنم کفش های ساده رو در آوردم و پام رو تو شن فرو کردم آروم قدم برمی داشتم و بالاخره به دریا رسیدم صدای موج ها منو آروم می کرد نشتم روی شن ها و پام رو گذاشتم تو آب خیلی حس لذت بخشی داشتم یاد اون ٪$^&@( بوقققققق) افتادم اون منو ول کرد اشکام مثل آبشار شور شور می ریخت خیلی ۲وستش د..اشتم ولی اون رفت با کاگامی ( بچه ها کاگامی بهترین دوست مری قبل الیا بود و من هنوز اسم اون کسی که مرینت دوست داشت رو نمی گم ) از اون به بعد از اگرست ها متنفر شدم چون .... ( اسم طرفی که علاقه ی مرینت بود ) اگرستی بود

💚: امروز قرار بود برم دیدن دایی و دختر داییم مرینت تا حالا ندیدمش ولی عکساش رو که می دیدم مجذوب می شدم بسیاز زیبا و تو دل برو بود ......... بعد زدن زنگ در دایی درو باز کرد پدرم درو باز کرد پدر مرینت : خوش اومدی ادرین این دختر من مرینت هست که قرار باهاش کار کنی 😐😐 💚: سلا دایی سلام دختر دایی چشم 🌝🌝 خیلی خوشک نگاهم کرد و سلام کرد و بعد به اتاقش رفت و صدای ضربه هاش به کیسه بوکس رو میشنیدم ( بچه ها وقتی _ _ میزارم یعتی دو طرف دارن حرف می زنند) _ اه مرینت ببخشید ادرین از وقتی مادرش مرده رفتارش تغییر کرده _ اشکالی نداره دایی منم از وقتی پدرم مرده احساساتم تغییر کرده _ مرسی پسرم راستی یادته کا قرار تو و مری جز ماموریت .،،،،.،. کنین دیگه ( نمی گم )_ بله دایی یادمه _ خب پس بیا یکم درباره ی ماموریت بهت بگم ........... بعد از نیم ساعت مرینت اومد بیرون یه کت صورتیرو شلوار سیاه چنسون و موهاش هم باز بود یه تک نگاه به هم انداختیم و رفت _ اهه ادرین جان میشه بری دنبالش می ترسم 🍺 بخوره ( ناظر قشنگم لطفا منتشر کن 🙏) _ چی باشه باشه الان میرم دنبالش سریع سریع لباسم سیاهم رو پوشیدم و رفتم دنبالش

بچه ها یه مشکلی پیش اومده اگر تکراری شد ببخشید اول علامت ها ( مری♥️ ادری💚 الی 🧡 نین💙) ♥️: رئیس (پدر مرینت) بهم اطلاع دادن قرار اگرست ها حمله کنند قرار با ادرین پسر خاله ای که تاحالا ندیدمش باهاشون مقابله کنیم نمی دونم ولی حس می کنم می تونم بهش اعتماد کنم زنگ عمارت خورد سریع لباسم رو عوض کردم یه تیشرت صورتی و شروالک طوسی پوشیدم 👗👗 من اهل آرایش نیستم و آرایش نکردم رفتم رو مبل نشستم یه پسری با مو های طلایی و پوست سفید و چشمای جنگلی وارد شد پدرم درو باز کرد ( بچه ها تو بیو گرافی اشتباه نوشتم مادر مرینت کشته شده ) پدر مرینت : خوش اومدی ادرین این دختر من مرینت هست که قرار باهاش کار کنی 😐😐 💚: سلا دایی سلام دختر خاله چشم 🌝🌝 خیلی خوشک بهش نگاهش کردم و سلام کردم و بعد از پله ها رفتم بالا تو اتاقم صدای پدرم رو شنیدم که ادرین رو داخل دعوت می کرد در اتاقم رو باز کردم و رو تختم نشستم اتاقم مثل یه قصر بود صدای دونه های بارون رو می شنیدم من عاشق بارون بودم اول یه زره با کیسه بوکسم تمرین کردم و بعد روی تختم نشستم و به اون روز فکر کردم از اون روز زندگیم تغییر کرد اگرست ها باعث اون اتفاق بودند ( فلش بک به ۱۵ سال قبل ۵ سالگی مرینت )👈👈 ♥️: مامان میشه بریم پالک خیلی دلم واشه سلسله تنگ شده 🥺 مامان : ههههههه باشه عزیزم بریم رفتند پارک مرینت خیلی خوش حال بود مادر مرینت و خیلی مواظب مرینت بود وقتی داشتند میرفتند به طرف خونه اگرست ها مادرش رو کشتند می پرسید کی مرینت رد خونه پدر مرینت داشت قدم نی زد که مرینت رو دید و ق.....س...م خورد که انت---قام بگیره ( پایان فلش بک)

بچه ها یه مشکلی پیش اومده اگر تکراری شد ببخشید اول علامت ها ( مری♥️ ادری💚 الی 🧡 نین💙) ♥️: رئیس (پدر مرینت) بهم اطلاع دادن قرار اگرست ها حمله کنند قرار با ادرین پسر خاله ای که تاحالا ندیدمش باهاشون مقابله کنیم نمی دونم ولی حس می کنم می تونم بهش اعتماد کنم زنگ عمارت خورد سریع لباسم رو عوض کردم یه تیشرت صورتی و شروالک طوسی پوشیدم 👗👗 من اهل آرایش نیستم و آرایش نکردم رفتم رو مبل نشستم یه پسری با مو های طلایی و پوست سفید و چشمای جنگلی وارد شد پدرم درو باز کرد ( بچه ها تو بیو گرافی اشتباه نوشتم مادر مرینت کشته شده ) پدر مرینت : خوش اومدی ادرین این دختر من مرینت هست که قرار باهاش کار کنی 😐😐 💚: سلا دایی سلام دختر خاله چشم 🌝🌝 خیلی خوشک بهش نگاهش کردم و سلام کردم و بعد از پله ها رفتم بالا تو اتاقم صدای پدرم رو شنیدم که ادرین رو داخل دعوت می کرد در اتاقم رو باز کردم و رو تختم نشستم اتاقم مثل یه قصر بود صدای دونه های بارون رو می شنیدم من عاشق بارون بودم اول یه زره با کیسه بوکسم تمرین کردم و بعد روی تختم نشستم و به اون روز فکر کردم از اون روز زندگیم تغییر کرد اگرست ها باعث اون اتفاق بودند ( فلش بک به ۱۵ سال قبل ۵ سالگی مرینت )👈👈 ♥️: مامان میشه بریم پالک خیلی دلم واشه سلسله تنگ شده 🥺 مامان : ههههههه باشه عزیزم بریم رفتند پارک مرینت خیلی خوش حال بود مادر مرینت و خیلی مواظب مرینت بود وقتی داشتند میرفتند به طرف خونه اگرست ها مادرش رو کشتند می پرسید کی مرینت رد خونه پدر مرینت داشت قدم نی زد که مرینت رو دید و ق.....س...م خورد که انت---قام بگیره ( پایان فلش بک)

گریم گرفت برای اینکه آروم شم کت صورتی رو پوشیدن موهام رو باز کردم چترم رو برداشتم و رفتم پاشدم رفتم پایین هنوز ادرین و با بابام داشتن حرف می زنند( قربونت برم من شما فقط ۱ ساعت تو اتاق هستید) یه تک نگاه به هم انداختیم و من رفتم بیرون درو بستم و تو بارون قدم زدم داشتم آروم می شدم که حس کردم یکی داره تقیبم می کنه محل ندادم چترم رو انداختم و دونه های بارون رو حس کردم داشتم قدم می زدم که رسیدم به دریا حس آرامشی که اونجا داشتم رو با هیچی نمی تونستم مقایسه کنم کفش های ساده رو در آوردم و پام رو تو شن فرو کردم آروم قدم برمی داشتم و بالاخره به دریا رسیدم صدای موج ها منو آروم می کرد نشتم روی شن ها و پام رو گذاشتم تو آب خیلی حس لذت بخشی داشتم یاد اون ٪$^&@( بوقققققق) افتادم اون منو ول کرد اشکام مثل آبشار شور شور می ریخت خیلی ۲وستش د..اشتم ولی اون رفت با کاگامی ( بچه ها کاگامی بهترین دوست مری قبل الیا بود و من هنوز اسم اون کسی که مرینت دوست داشت رو نمی گم ) از اون به بعد از اگرست ها متنفر شدم چون .... ( اسم طرفی که علاقه ی مرینت بود ) اگرستی بود

💚: امروز قرار بود برم دیدن دایی و دختر داییم مرینت تا حالا ندیدمش ولی عکساش رو که می دیدم مجذوب می شدم بسیاز زیبا و تو دل برو بود ......... بعد زدن زنگ در دایی درو باز کرد پدرم درو باز کرد پدر مرینت : خوش اومدی ادرین این دختر من مرینت هست که قرار باهاش کار کنی 😐😐 💚: سلا دایی سلام دختر دایی چشم 🌝🌝 خیلی خوشک نگاهم کرد و سلام کرد و بعد به اتاقش رفت و صدای ضربه هاش به کیسه بوکس رو میشنیدم ( بچه ها وقتی _ _ میزارم یعتی دو طرف دارن حرف می زنند) _ اه مرینت ببخشید ادرین از وقتی مادرش مرده رفتارش تغییر کرده _ اشکالی نداره دایی منم از وقتی پدرم مرده احساساتم تغییر کرده _ مرسی پسرم راستی یادته کا قرار تو و مری جز ماموریت .،،،،.،. کنین دیگه ( نمی گم )_ بله دایی یادمه _ خب پس بیا یکم درباره ی ماموریت بهت بگم ........... بعد از نیم ساعت مرینت اومد بیرون یه کت صورتیرو شلوار سیاه چنسون و موهاش هم باز بود یه تک نگاه به هم انداختیم و رفت _ اهه ادرین جان میشه بری دنبالش می ترسم 🍺 بخوره ( ناظر قشنگم لطفا منتشر کن 🙏) _ چی باشه باشه الان میرم دنبالش سریع سریع لباسم سیاهم رو پوشیدم و رفتم دنبالش
دنبالش رفتم انگار فهمیده بود که دارم دنبالش میرم ولی به رو خودش نیو ورد و چترش رو انداخت بعد رفتم سمت دریا چترش رو برداشتم و رفتم دنبالش وقتی به دریا رسیده بود پاهاش رو تو شن کرده بود کفش های رو جفت تو دستش گرفته بود روی شن های ساحل نشت پاهاش رو کرد تو آب داشتم می رفتم زندی س دیدم داره آروم آروم اشک می ریزه ناراحت شدم و دستم رو شونش گذاشتم برگشت طرفم سرعت روشو طرف دریا کرد و با انگشتاش اشکاش رو پاک کرد میخواست پاشه که من نزاشتم پاشه و منم کنارش نشستم گفتم 💚 ببین مرینت نمی دونم چرا از من بدت میاد ولی با باید اگرست ها رو متوقف کنیم و ..... کنیم ♥️چی میگی برای خودت من از تو بدم بیاد کی رو دیدی که از پسر خالش بدش بیاد ( خود بنده 😐) من فقط داشتم به گذشته فکر می کردم از زمان مرگ مادرم زندگیم تغییر کرده بهد از اون اتفاق وقتی ۱۵ سالم شد عاشق یه پسر شدم با هم بودیم یه مدت ۱ سال که دقیقا روز تولدم دیدم داره با بهترین دوست کاگامی حرف میزنه و بعدش همو 💏 از اون موقع قسم خوردم دیگه به پسر هم نگاه نکنم

خب تموم مرسی که تستم رو دید ناظر قشنگم خواهش می کنم منتشر کن🙏🙏🙏♥️♥️ فالو اجی الی و دیانا و عاطفه یادتون نره چالش اون کسی که مرینت دوست داست کی بود ؟؟؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ: لوکا
نوچ 😁
فیلیکس
لوکا
نه عزیزم فیلیکس
عالی جدچ: فک کنم لوکا
نه عزیزم تو نوشتم پارت ۲ می خواستم بنویسم لوکا ولی چون حدس همه بود فیلیکس نوشتم♥️
اهان من حواسم پرت بود
عاااااالی پارا بعدی😊
سلام عزیزم دارم مینویسمش
خوبه