
خب بچه ها متاسفانه کارام خیلی زیاده اگه استقبال نشه دیگه نمی تونم ادامشو بزارم😔
ولی بالاخره باید دیگه بدونی که یه چیزایی بین ریرا و کوک هست و یکسری اختلافات پیش اودمه بینشون ریرا خیلی حالش بده چند روزیه خبری ازش نی نه جواب پیامو میده نه زنگامو با لیام همینه ریرا خیلی عاقله کم پیش میاد اینطوری شه😔و از اونورم اگه اتفاقی براش بیفته من میمیرم مثل خواهرم می مونه وای خیلی ببخشید ته تو اصلا وقت این خاله بازیارو نداری ببخشید بیا بریم داشتم از بقلش رد می شدم که گفت نه نرو وایسا ببینم بدم دستمو گرفت کشید گفتم اوخخخ دستم خب چیه بگو گفت اگه تو بد باشی منم بدم الان نگرانی منم نگرانم تو نگران ریرا من نگران تو و ریرا پس این موضوع برای من مهم تره و بیشتر نگرانم اون الان عصبانیه به کوک بگو هیچ حرکتی نکنه وسط صحبت ته زنگ در خورد که جیمین وا کرد لیا بود جیمین لیارو بقل کرد که لیا مشغول اخوال پرسی بود و ته به صحبتش ادامه داد بهش هیچ اسرار نکن باشه؟که جیهوپ اومد و گفت نمیاین؟
فقط مطمئن باش که حالش خوبه و نیاز به کمک نداره گفتم راس میگی وای خیلی دلم می خواست که اخر هفته باما بیاد جانکوکم خوشحال شه گفت اره درسته می تونیم قبلش یه بر نامه ای بریزیم که اکی شه گفتم خیلی ممنونم ته خیلی بد محکم بغلش کردم و با هم به سمت حال رفتیم که دیدم لیا وسط مجعه با پسرا در حال هر وکر گفتم سلام میا میا:سلام چطوری؟ گفتم :خوبم دارم میرم خونه پاشو بریم ته گفت:کجا حالا هستید گفتم خودت میدونی که خیلی نگران ریرام جانکوکم با حرف من یه نگاه نران به من انداخت که همون وسط جیمین گفت:تامارا می خوای تو برو ما بعدا لیا رو میاریم و لیا و اعضا تایید کردن گفتم باشه اکی از همه خداحافظی کردم و کتم و پوشیدم عینکمو گذاشتم رو موهام اخه شب بود کسی که تو شب عینک نمیزنه که گم نشه و ماسکمم زدم و شالمم انداختم دور گردنم و کیفمم برداشتم و ته رو بقل کردم که ته گفت بهم مسیج بده بگو چیشد باشه ؟ گفتم نگران نباش بیبی بای گفت بای
رسیدم خونه همه چراغا خاموش بود رفتم اول پردرو زدم کنار و چراغارو روشن کردم وارد اتاق ریرا شدم دیدم پر از کاغداییه که روشون چهره ی کوکو کشیده و اونارو مچاله کرده و انداخته کف اتاق تو اتاقش بوی سیگار میومد تا جاسیگاری رو که پر بود رو میز دیدم +قوطی سیگار از دستش عصبی شدمو به گوشیش زنگ زدم دیگه می خواستم قطع کنم که در کمال ناباوری جواب داد ریرا:الو .... من:معلوم هست کدوم گوری هستی؟؟؟؟ ریرا:حالم خیلی خوبه دارم میام خونه بعدشم گوشیو قطع کرد من سریع به لیا همچیو گفتم و لیام به پسرا من که نگران رو مبل با همون لباسا نشسته بودم زنگ در خورد دویدم طرف در و درو وا کردم با دیدن چهره ی ریرا محکم بغلش کردم و گفتم:خیلی خری اصلا جانکوک ارزشت رو نداره گفت:بخیالش حالش خوب بود رفت تو اتاقش و لباساشو دراورد و نشست روبروم و گفت خیلی نگرانم بودی؟ گفتم معلوم نیست؟؟؟؟ گفت چرا 😅 گفتم خوشحالم که خوشحالی گفت ممنون نباید خوشحال باشم که به ارزوم رسیدم؟ گفتم چرا؟چه ارزویی؟ گفت خب میدونی خیلی فکر کردم ارزوم همیشه این بود که کوک و از نزدیک ببینم و تا حدووی باهاش صمیمی شم که حتی از ارزوم فراترم بود اینکه می خواست ببوستم و حتی اینکه خونه ی اعضا رفتم و اینکه شمارشو بهم داد بستمه گفتم راسسس میگی؟ گفت اره معلومه گفتم می دونی چیه؟ گفت چی؟ گفتم کوک می خواد که ببینتت و ازت یه فرصت می خواد گفت من همیشه عاشق درس دادن به ادما بودم فکر کنم دیکه تایمش رسیده باشه که یه درسیم به کوک بدم نه؟ گفتم اونش باخودت فقط ما اخر هفته نیستیم گفت کجایید؟ با اسرارته با بچه ها داریم میریم یه جزیره این نزدیکا کوک خیلی دلش می خواست بیای ریرا یه خنده ی تلخی زد و گفت پس تایم خوبی برای تنبیه کوکه گفتم ریرا خیلی مشکوک شدیا چیزی شده؟ گفت نه میبینی
ریرا رفته بود تو اتاقش بخوابه و داشتم با ته چت می کردم که گفت فردا یعنی ۴شنبه میریم گفتم واییییی اکی پس میرم لباسامو جمع کنم عمون موقع لیا دروا کرد و اومد تو گفتم خوش گذشت؟ گفت:اره ممنون جیمی رسوندتم قیافه ی من:😐🙄😒 لیام رفت تو اتاقش تا لباساشو عوض کنه و به کاراش برسه که تو چت ته گفت:راستی کوک ۵شنبه میاد کار داره ۴شنبه گفتم اکی ته گفت:ریرا نگفت که کی می خواد کوکو ببینه؟ گفتم نچ ولی می پرسم رفتم در اتاقو باز کردم و پرسیدم هی ریرا کی می خوای کوکو ببینی؟ گفت نمی دونم ۵شنبه خوبه که شما نیستین بهش بگو فقط نی خوام حرفاشو بزنه همیننننن گفتم اکی به ته گفتم و بعدش به کوک پیام دادمو باهاش هماهنگ کردم و رفتم ساک ببندم
مامانم زنگ زد جوابم دادم گفت:چطوری تامارا معلوم هست کجایی؟ گفتم سلام مامی ممنون سرم خیلی شلوغه گفت درستو غافل نمونیا!!!دانشگاهتم پیگیری کن یه ۲ماه دیگه شروع میشه گفتم چشم مامان گفت خب خوبه که سالمی برو به کارات برس خداحافظ گفتم بای مامی ساک بستم تموم شد و ساکو گذاشتم دم در اتاق ته گفته بود فردا ساعت۸ صبح ماشین میاد دنبالم قرار بود با ون بریم ون مخصوص اعضا که بیگ هیت در اختیارمون گذاشته بود با راننده ساعتمو کوک کردم و خوابیدم خیلی خسته بودم قش کردم
خب بچه ها اینم از این پارت اگه این سری کامنت بالای ۲۰ نباشه متاسفانه خبرب از پارت بد نیست🤣و البته بازدیدام باید خیلی باشهه دوستون دارم حمایت کنید بای بای👋👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه بده😘
مرسی از کامنتاتون دوستان عزیز اینم بگم که پارت بعدی در حال برسیه منتظر باشید چوننن همین روزاست که بیاد
بعدیو زود بذار
عالییییی 💜💜💜
بقیش رو هم بقیه تاپ کنن😂
8
9
10
11
تو رو خدا ادامه خواهش ادامه