
ساری من اصلا حواسم نبود پارت قبل رو ویرایش کنم دوباره از اول گذاشتمش😅
مرینت: آ.. آدرین؟؟! آدرین: آره این منم.. مرینت بیا بغلم کن و دستاش رو باز کرد. صورتش اونقدر ترسناک شده بود که شروع کردم به عرق ریختن. مرینت با ترس : تو خوبی؟ یهو صداش تغییر کرد و با صدای گوش خراش و شیطانی گفت: نه... من خوب نیستم. مرینت دوپن چنگ. و از چشماش خون بیرون ریخت و ناخن هاش تیز شد و به سمتم دوید. جیغ بلندی کشیدم و سریع از اتاق فرار کردم و رفتم توی هال. داشتم عقب عقب میرفتم و به بالای پله ها نگاه میکردم که خوردم به چیزی. برگشتم و آدرین رو پشتم دیدم جیغ کشیدم و دستم رو گذاشتم روی سرم و رفتم عقب. فقط سرم رو تکون میدادم و از ته دل جوری ترسیده بودم که قادر به انجام کاری نبودم. یهو آدرین شروع کرد به جیغ کشیدن. نگاهش کردم. صورتش شکل یه دختر شده بود و داشت با صدای نازک جیغ های گوش خراش و شیطانی میکشید. فقط اشکام شروع کردن به ریختن. با چشمایی خیس اشک و ترسیده نگاهش میکردم که یهو یه چیزی از جیبش برداشت و وقتی بازش کرد شکل یه چاقو بود که تا حالا توی عمرم چاقو به این شکلی ندیده بودم. مرینت: هی چیکار میکنی؟ اون برای چیه؟ اون بی توجه به من صورتش دوباره شکل آدرین شد و به سمتم ریلکس قدم برداشت.(ببخشید اگه ترسناکه آخه من کرم دارم خودم یه بار خواب بدتر از این دیدم باید مرینتم تو خواب تا سر حد مرگ ببرم وگرنه کرمام حیف میشن آروم نمیگیگیرم😐🙏🏻) جیغ بلندی کشیدم که یهو صورت آدرین رو از یه زاویه ی دیگه دیدم. جیغ بلند تری کشیدم و در حالی که خیس عرق بودم و اشکام میریختن گفتم: از من دور شو. انقدری جرئت نداشتم که بهش دست بزنم که یهو با صدایی که شکل آدرین بود گفت: مرینت، توخوبی؟؟ نگاهم به چشماش خورد. سبز بودن! گوشه چشمی ظرفای خوراکی رو دیدم. مرینت: تو... واقعی هستی؟ ج.ن نیستی؟ و انگشت اشاره م رو آروم به نوک بینی ش زدم. میتونستم احساسش کنم، اون واقعی بود. از خوشحالی سریع بغلش کردم.
شروع به نوازش موهام کرد. آدرین: بازم داشتی کابوس میدیدی؟ حالت بده؟ تازه فهمیدم چیکار کردم سریع هلش دادم عقب و گفتم: آره خوبم. آدرین: الان حالت خوبه؟ مرینت: اگه کابوسم نمیشدی الان حالم خوب بود و به لباسم که بخاطر ترس و عرق زیاد به بدنم چسبیده بود اشاره کردم. آدرین:من؟؟ مرینت: نه پس شیطان رفته بود تو جلد خودم میخواست بکشتم. آدرین: باشه من معذرت میخوام که تو خواب من رو دیدی. الان خوبی؟ بهتری، تب نداری چیزی نیاز نداری؟ یه لحظه وایسا ببینم... آدرین اینجا چیکار میکنه؟؟ انقد ترسیده بودم که حواسم نبود اون الان روی کاناپه روبروم نشسته و دارم بهش میگم تو کابوسم بودی. مرینت: تو اینجا چیکار میکنی؟ یهو از سوالم جا خورد اما وقتی حرفم رو تجزیه تحلیل کرد و قیافه م رو دید شروع کرد به خندیدن. مرینت: میدونی خنده ت از خنده ی شیطانه آزار دهنده و... یهو یادم اومد باید باهاش مهربون باشم وگرنه نمیتونم بهش نزدیک شم و پوفی کشیدم. آدرین: خب میگفتی؟ مرینت: هیچی من میرم قیافم رو درست کنم تا بیشتر از این بهم نخندی و رفتم بالا توی دستشویی اتاقم. با دیدن قیافم تو آینه متوجه شدم چرا بچه روده بر شده بود. آخه دقیقا وقتی دارم کابوسش رو میبینم چرا باید توی خونه باشه و ببینتم؟ راستی اصلا چجوری و چرا اومده اینجا؟ اههه ولش ازش میپرسم ولی بجای شستن صورت باید برم حموم وضعم خیلی خرابه. بعد از یه حموم حسابی سوت زنان اومدم بیرون و رفتم سمت کمدم و لباسایی که میخواستم بپوشم رو برداشتم و چرخیدم که دیدم روی تختم نشسته. سریع جیغی کشیدم و چیزای خصوصیم که اصلا پیشنهاد نمیشه کسی بدونه چیه رو پشتم قایم کردم. مرینت: خجالت نمیکشی توی اتاق یه دختر که تو حمومه میشینی؟ از روی تخت پاشد و در حالی که شنگولی توی صورتش موج میزد گفت: حالا نمیخواد قایم کنی، مشکلی نیست میتونی با من راحت باشی. مرینت: شیطونه میگه بزن دهنش پسره ی پررو رو. برو بیرون دیگه.
خندید و گفت: میترسم غش کنی بیوفتی کف اتاق برای همین من همینجا به پشت میشینم تو هم با خیال راحت لباست رو میپوشی:»😂 از سر حرص با صدای جیغ جیغویی گفتم: من حالم خوبه لازم نکرده تو نگران باشی فقط از اتاقم برو بیرون. آدرین: تو که میدونی آخرش نمیتونی حریفم شی چرا بحث میکنی؟ مرینت: عه اینجوریه؟ آدرین پلکاش رو به معنی آره آروم روی هم گذاشت. فک میکنه من هنوز همون دختر ضعیفم. نه خیر منم بلدم اذیت کنم آقا. مرینت: خیلی خب خودت خواستی. و با بی تفاوتی دستم رو بردم سمت بند حولم و گره ش رو باز کردم. آدرین سریع دستش رو گذاشت روی صورتش و پشت بهم کرد. آدرین: چیکار میکنی؟؟؟ مرینت: همون کاری که تو میکنی و حولم رو از قصد صدا دار انداختم زمین که سریع بلند شد و همونطور که دستش روی چشمش بود دوید سمت در. یهو سرش تق خورد به در. قرمز شدم و شروع کردم به خندیدن. آدرین در حالی که سرش رو میمالید گفت: دختره ی دیوونه و در رو باز کرد و سریع رفت بیرون. با خنده لباسم رو پوشیدم و توی آینه به خودم نگاه کردم. خب خوبه. تازه متوجه سرم شدم و دستم با دست تبم رو اندازه گرفتم. سرم بعد از حمام با آب سرد زیاد گرم نبود اما بازم سرم کمی درد میکرد و یکم گرم بود. هوفی کشیدم و از اتاق رفتم بیرون که دیدم آدرین توی آشپزخونه است. مرینت: چیکار میکنی؟ آدرین: دارم غذا درست میکنم. رفتم توی آشپزخونه و روی صندلی نشستم و تماشاش کردم که اومد سمتم و یه یخمک داد دستم. مرینت: با این چیکار کنم؟ آدرین: من وقتی دارم آشپزی میکنم نمیتونم مراقبت باشم پس خودت باید دمای بدنت رو پایین بیاری. مرینت: با خوردن یخمک؟؟ خندید و گفت: بذارش روی سرت اگه هوس کردی بعدش قابل خوردنه.
اههه ضایع بازی در اوردم. یخمک رو گذاشتم روی سرم و آدرین هم به آشپزیش رسید. مرینت: حالا داری چی درست میکنی؟ آدرین: اسم نداره. مرینت: اسم نداره؟ مگه میشه یه غذا اسم نداشته باشه؟ آدرین: در این مورد که شده. فقط خیره ش بودم و یه چیزی باعث میشد دفتر قدیم رو ورق بزنم. دوباره رفتم به روز اول دانشگاه. سال 2019 روز اول دانشگاه: خیره بچه هایی بودم که همه ی صندلی ها رو پر کرده بودن. یهو صدایی اومد: مشکلی پیش اومده؟ برگشتم سمت صدا و با پسری رو به رو شدم که هیچوقت فکر نمیکردم نقشش توی زندگیم تا این حد پررنگ شه. مرینت: ببخشید استاد صندلی خالی ای نیست که بشینم و سرم رو پایین اندختم. راستش اصلا انتظاری نداشتم که بخوام یکم بر خلاف انتظارم، در کمال تعجب صندلی خودش رو عقب کشید و گفت: بفرمایید. مرینت: چی؟ ولی این صندلی شماست. آدرین: من وقتی دارم پای تابلو درس میدم همزمان روی صندلی هم ننشستم و روش رو برگردوند و شروع کرد به توضیح دادن. اولین بار بود که استاد به این خوبی میدیدم. متوجه صدای قلبم شدم و فقط خیره بودم که با اعتراض بچه ها بالاخره نشستم و به توضیحاتش گوش دادم. آدرین: این قلبه، قلب آدم عادی و همسن ما کمتر از بچه ها میتپه. در روز ... بار (خودتون هر عددی خواستین جاش بذارین من که نمیدونم چند بار میتپه والا😂) آدرین: قلب ما در ثانیه دو یا نهایتا سه بار میزنه ... اگه قلبتون در ثانیه بیشتر از 5 بار تپید دیگه یه بحث جداس عاشق شدی رفته... این حرف رو با چنان لحنی گفت که شروع کردیم به خندیدن. زمان حال 2022 در آشپزخونه خونه مرینت 😐😂: آدرین: خب آمادست...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی بود نفسممم❤🙃
عالی بود عاجو
اصن خفنی بود واسه خودش،الان دارم سعی میکنم دهنمو که از شدت تعجب باز مونده رو ببندم😂😎😉❤
عاولی بود اجو ❤❤❤
مح بعدی موخوام
عالییییییییی
فقط من یه چیزیو یادم رف😐مری برای چی میخواد به ادرین نزدیک بشه؟😐💔
مرسیییی
:)😂😂 چون شرکت آدرین از شرکت اون جلو زده و مرینت باید یه کاری کنه
اها😐😹🌸
فوق العاده بود😍
مرسی :)
عالی بود ولی تو اسلاید ۲ منظور از چیزایه خصوصی چی بود؟وسایل خصوصی مثل عکس و ...؟
نه....خب خصوصیه حموم میری چی میپوشی اول؟😑
مرسی
نه بابا
الان خودت رو زدی به پاکی یا پسرا واقعا این چیزا رو نمیفهمن؟
چیزی نمیپوشم حوله میپیچم
وات؟
پاکی چیه؟پسرا چیو نمیفهمن؟
خب پس اگه پسری ول کن مهم نیست بین دختراست😑😶
😶بگو دیگ کنجکاو شدم بدونم☹
همونطور که گفتم اصلا توصیه نمیشه بدونی
خصوصیه :)
بابا بگو مردم از کنجکاوی از اون موقع دارم فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه
تا نگی ولت نمیکنم بگو دیگ اههه از کنجکاوی خوابم نمیبره
بخدا خوابم نبرد اهه بگو دیگ بیهوش شدم از شدت نخوابیدن همین شیش ساعت پیش
اوهو اوهو نمیری 😂😂
خو حتما لازم نیس بدونی که نمیگم:/😇😹
بگووووو😫
فکر کردی جواب نمیدی ول میکنم😂
هدیههههههههه بخدا اگه نگی تا صبح بیدار میمونم و فکر میکنم شده میرم گوگل سرچ میکنم ولی نمیدونم چی سرچ کنم😶
واقا آرامش گرفتم🥲
ولی اولشو خیلی حال کردم🤣🤣👍🙂تو جمع هستم واسه همین تابلو نخندیدم آخه مثلا تو کلاسم
آخه کلاس خانم هیچی نمیگه به خدا😊خود خانم گفت درس تموم شد منم اومدم داستانتو بخونم🙂😊
تو بهترینی
با هیچ حرفی نمیتونم توصیفات کنم اینقدر عالی هستی
خوشحالم که این حرف رو ازت میشنوم^^♡
خیلی خوبه که میدونی درست مهم تره همیشه سعی کن جزو اولویت های اولت درس و خانواده باشه بعد تستچی و دوستات '•-•'
تو هم خیلی خوبی♥ راستش من با شناختی که از تو دارم میتونم بگم بعضی اخلاق و خصوصیاتت خیلی بهتر از منه :)
(⌐■-■♥️♥️
نمیدونم اما هرکسی یا هر چیزی یه خوبی و یه بدی داره 😊
اما بازم من خیلی دوست دارم برا مهم نیست اخلاقت چیه🥰همیشه حس میکنم تو خواهر واقعی منی♥️
این قشنگ ترین حرفایی بود که میتونستم ازت بشنوم:))) باور کن تو برای من از یه خواهر واقعی هم با ارزش تری ♡:]
♥️🥰منم همینطور عزیز دلم😍😍😍😍😍داشت گریم میوفتاد😊
پیشاپیش عیدت مبارک 🌟
عید تو هم مبارک قشنگم :))))♡
(θ‿θ)(◔‿◔)
با داستان های تو آدم آرامش میگیره🙂🥲
بعدییییییی