
خب سیلام علیک درخدمت شما هستیم با پارت چهارم داستان
از زبون جینهو :ای خدا منو از زمین وردار از دست این بابام .خدا بس که حرص خوردم که هیچ ۲ ساعت وایسادم پشت این مغازه زیر پاهام هم که علف سبز شد ..ایش خدا از دستش ...بعد از چند ساعت فکر و اون پا اون پا کردن بلاخره تشریف اورد لعنتی خب .خوبه ما باس بریم که ایسول اون سر خیابون دیدم که از یه ماشین پیاده شده دیگه ولش زیادی دقت نکردم که کی تو ماشین لامصبی .....چند دقیقه بعد مکالمه بین ایسول و جینهو ،.....جینهو : خب زود باش ببینم بگو چیکار کردی پرش دادی یانه ...ایسول :اول سیلام ..بزار یه نفسی تازه کنم بعد بهت بگم ....اخیش بلاخره تموم شد این پسرهم قشنگ پر ...(ولی خاک بر سرم که نمیدونستم ماجرا اینطور تموم نمیشه .بلکه این خل بازیم شروع ماجرا بود ..،) ....جینهو :خوبه افرین بر دوست گرامی ....بعد از کلی خوشگذرانی ..جینهو خان ایسول خره رو بردش خونشون ...از اونورم خودش رفت خونه .که ای داد بر بی داد ...ادامه اش از زبون خودش :با خستگی و گیجی تن لشوم انداختم رو مبل فضای تاریک خونه تا خستگی استراحت از تنم بره بس که لرزیدم ..خب ولکن درحال تجزیه و تحلیل بودم ...که یهو برق خونه روشن و اینجانب پدر گرامی از در اتاق نمایان شد ...هی خدا ..این حالا چیکار کنم ...پدر گیرامی طبق معمول با قیافه جدی جلوی بنده ظاهر شد ....مکالمه بین پدر و دختر : پدرش : سیلام علیک قرارت چطوری پیش رفت از سره خوشت اومد یانه . جینهو : سلام بابا نه ....ببین پیچوندم قراره ...به جای خودم دوست گیرامی رو فرستادم .....پدر : ها تو چیکار کردی ....ای خدا من از دست این چیکار کنم ...خدا داند ...جینهو : اه شما هم بابا ببین بهتوندگفتم که نمیرم بس دیگه همش ادمو اجبار میکنید ..
ادامه از زبون جینهو : در بین اون دعوا که بین منو پدر گیرامی شد . یهو صدای زنگ گوشی پیدر گیرامی بلند شد که ما دعوا ول کردیم .بابا رفت ببینه کیه که بهش زنگیده ...حالا ولکن .....بیخی خداحافظ........از زبون : ایسول ..: درحالی که پاهامو درازیده بودم جلوی کامپیوتر تو اتاقم نیشسته بودم و داشتم چیپس کوفت میکردم ...فیلم میدیدم ...حدود دوساعت بود که برگشته بودم به خونه از اون مرد هم خبری نداشتم به من چه دیگه خیالم راحت شد قشنگ دکش کردم ...حالا ولکن ساعت یک نیم نصفه شب اون وقت من نشستم اینجا ...واستون چرت و پرت بلغور میکنم در حد لالیگا ....ننه و بابا ی گیرامی هم که خوابن پس ماهم خواب پیش لالا کنیم . ...........از زبون جینهو : اه خدا اعصابم قشنگ ریخته بهم اخه یعنی چی که پسره میخواد باهام ازدواج کنه ای خیر ندیده ..الان ساعت از یکم گذشته بنده هنوز تو فکر اخ مگه ایسول خره اینو دکش نکرده بود ...بعد از چند دقیقه که از مکالمه بابا گذشت یهو روش کرد سمتم با هیجان گفت که نوه ی پسری این اقای پارک قبول کرده میخواد با من ازدواج کنه که این یعنی بدبختی و بنده به فلاکت تازه اون که من واقعی رو ندیده پس باید بازم ایسول رو بفرستم ای خدا ..حالا ولکن فردا باید یه زنگی بهش بزنم ...شب بخیر ..خر پیف خر پیف ......
فردا صبح از زبون جیمین : نشستم بودم داشتم به همراه پدر بزرگم صبحانه میل میکردیم که بریم سر کار ...امروز باید زودتر میرفتم شرکت ...ولی نمیدونم چرا اصلا نمیتونم این چهره دختره رو از ذهنم پاک کنم ای خدا والا نمیدونم چه مرگمه خدا داند ...تو فکر بودم که پیدر بزرگ گیرامی بحث داغ ازدواج مارو جلو کشید ..... خب مکالمه دونفره بین جیمین و پدر بزرگش : پدر بزرگش : خب ببین پسر جان من دیشب با پدر جینهو خانوم صحبت کردم .تا قرارهای ازدواج رو بزاریم تو یه زمان مشخص ...جیمین ،،،،بااین حرف پدر بزرگش صبحانه جست تو گلوش شروع کرد به سرفه کردن ...جیمین : چی ...یعنی به این زودی قرار ازدواج گذاشتید نه ..باورم نمیشه ..پدر بزرگش : پس چی میخوام زودتر سر و سامون بگیری پسر تازشم خودت دیروز موافقت کردی دیگه غر نزن تا روز جمعه ..که یه قرار ملاقات با پدرش داری برو ببین ....جیمین باشه .... .....دوساعت بعد ...از زبون جیمین : تو شرکت بودم ...مشغول کارهام شدم ..خوف تا چند دقیقه دیگه یه قرار کاری با یکی از سفرای خارجی دارم درباره ی تجارت فروش لباس ها ....همین طور مشغول بودم که صدای در دفتر و مصادفش شد با صدای منشین که یه زن بود گفتش که موقع ملاقات .....خب ما بریم ...باید باسه این ازدواجم یه فکری کنم ....خب حالا ولکن ....
از زبون ایسول : امروز با بی حالی و کرختی بیدار شده بودم ..امروز به خاطر حالم از شرکت مرخصی گرفتم ..تو اشور خونه چپیده بودم..داشتم کمک ننم میکردم تا غذا بپره ...در حین غذا پختن صدای گوشی گیرام بلند شد ..درحالی که کارمو میکرد ..با اون یکی دستم ..گوشی جواب دادم که جینهو بود ...که وقتی مکالمه برقرار شد ...مصادف شد با صدای دادش و کر شدن گوش من خاک برسر .. اخ کردم .. مکالمه دونفره بین این دوتا : جینهو : الهی که بری زیر دریلی دختر .ای خدا مگه تو نگفتی اینو هم دکش کردی ..ها .. ایسول : ها ای خدا گوشم کر شد بابا چیشده چرا عصبی هستی ....جینهو : ..یعنی از دست تو خدا زود باش بیا اینجا .همون پسره که باهات فرستادم سرقرار نه تنها که دک نشده بلکه الان قرار ازدواجم گذاشته با بابام ....ایسول : ها چی گفتی واقعا وای بر من ... وا یستاک تا دومین دیگه خونتونم ببینم باید چیکار کنیم ...ایش چی گرفتاری شدم ....
..............پارت بعد
خب امیدوارم خوشتون بیاد تا اینجا اینم از پارت چهارش .....بلایکید و نظر بدید ...خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا پارت بعد رو نمیزاری
عالییی البته من یه جاهاییشو اصلا نفهمیدم
سلام ممنون که تست انجام دادی
😘😘
عالی بود 😐
ممنون
نمیشه یخورده کتابی تر بنویسی آخه من خوب داستان متوجه نمیشم😅
عالی💜🌌
سلام عزیز ممنون که تست رو انجام دادی ...بنده زیادی زبونم رو کتابی نمیچرخه ..واین طور به خوام لفظ قلمی بنویسمش داستان با حال نمیشه اما سعی میکنم یه جوری بنویسمش که بتونی متوجه شید
عالیی بود
پارت بعد پلیزز
ممنون باشه میزارم
پارتبعدیروبزارررر
ممنون باشه
عالی بود
خیلی ممنون
عالیییییی بعدی