
هایییی خوبید گایز ؟ امیدوارم لذت ببرید از این پارت ^-^ 💜🌸
از زبان ات : امروز میخواستم برم دانشگاه ولی اصلا حوصله یونگی رو نداشتم الان دوباره بهم میگه جوابم رو میدی یا نه پوفففف چه دنیایی هست که زندگیت از قبل انتخاب شده :) 💔ایشششش پسره ... تو صبر کن من انتقام میگیرم تو صبر کن فقط :» خلاصه داشتم مثل دیوونه ها با خودم حرف میزدم که دیدم یه ربع مونده به دانشگاه اههه کی آدم میشم من اخهه 🤦🏻♀️ بعد یه تیپ سیاه زدی و رفتی دانشگاه وقتی رسیدی دیدی استاد اومده و عصبانی هست حرفی نزدی که استاد گفت تبریک میگم خانم مین انگار دارید ازدواج میکنید 🌚 ات : این از کجا میدوته که یونگی رو دیدی که با یه لبخند شیک نشسته و بعد گفتی بله استاد و استاد گفت : خب حالا برید پیش نامزدتون بشینید ات : استاد من .. نم... یونگی : بیا ات بشین ات : باشه😤
بعد از یک ساعت تدریس استاد میخواستی بری پیش یونا که یونگی اومد پیشت و گفت امیدوارم تصمیمت رو گرفتی ؟ ات : ولم کن من نمیخوام جواب بدم :/ یونگی : باید بدی اتتت ات : هوفف باشه من قبول میکنم ولی طبق گفتم من اصلا ازدواج رو دوست ندارم و فقط به خاطر خواهرم هست 🚶🏻♀️یونگی : اوک پس شب میام میبرمت پیش مامان اینا خیلی دلشون تنگ شده واسه تو:» ات : باشه فعلا ..ات : ایشششش کی این پسره رو یه عمر تحمل میکنه اخخههه 🤦🏻♀️ رفتی پیش یونا و ماجرا رو گفتی یوتا : اتتت خیلی خوشحالم خواهری داری ازدواج میکنی عررررر 💃🏻💃🏻💃🏻ات : باشه بابا هنوز انگار واقعی هست مثلاً .... یوتا : یه چیزی بگم ات : بگو یونا : تو هم عاشقشش میشی ات : هاهاا تو خواب راوی : بعد از اتمام دانشگاه ات راهی خونه شده بود ولی تصمیم گرفت یه سر به قبر پدر و مادرش بزنه پس رفت و اونجا یه ساعت با پدر و مادرش درد و دل کرد و اومد خونه و رفت حموم و منتظر یونگی موند تا بیاد دنبالش :» یونگی : رفتم خونه ات و در رو زدم ...
یونگی : وقتی ات در رو باز کرد مثل فرشته ها شده بود :))) عرررر خیلی خوشگله 😭🥲 ولی حیف که نمیدونه چقدر دوستش دارم :( ات : خب بریم ؟ یونگی : آره بریم ات : سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه یونگی وقتی خاله سارا رو دیدم زدم زیر گریه واقعیتش خیلی دلم بزاش تنگ شده بود اونم بغلم کرد ( سارا مادر یونگی هست ) بعد از نیم ساعت بغل یونگی گفت : پسته خوردی نامزدم رو 🤪😉 سارا : عررر ات قبول کردی؟ ات : بله 🌝🖤 سارا : خیلی خوشحالم ات
رات : بعد از خوردن غذا و صحبت راجب ازدواج رفتیم خونه قرار شد ازدواج هفته بعد باشه :» رفتم خونه و خودم رو رو تخت ولو کردم و بعد به سه نرسیده خوابیدم صبح جمعه بود و یونا طبق معمول خونه نبود اونم انگار با کوک در حال دوستی هستن 🤪
یونگی : داشتم صبحانه ام رو میخوردم برم ادامه خوابم که گوشی زنگ خورد بدون نگاه کردن به صفحه جواب دادم الو ؟ آناهیتا: الو یونگی خودتی ؟ یونگی : تو...تو شماره منو از کجا آوردی ؟ آناهیتا : عزیزم منو ببخش میشه همدیگر زو ببینیم شوگا : نخیر لازم نکرده برو من دارم ازدواج میکنم دیگه مزاحمت نشو و بعد بلاک کردم شمارش رو فکر کرده میتونه بازم منو قول بزنه 😐😮💨 ات : داشتم صبخمونه میخورم که پیام اومد از طرف ناشناس باز کردم نوشته بود : سلام علیک خانم جوش جوشی خوبی منم طاها عزیزم هاها بعد سال ها دوباره اومدم ایران شمارت زو از دوست فیکت آناهیتا گرفتم خواستم سلام برسونم فعلا 😉😹 ات : عوضییییی این شماره منو از کجا آورده بیشور اون آناهیتا و این طاها خدا دوتاشون رو لعنت کنه 🚶🏻♀️😤 خب بله حالا میگید این آناهیتا و طاها کین خب بزنین اسلاید بعد تا بگم 😹💃🏻
صفحه مورد نظر در دسترس نمیباشد لطفا نتیچه را بزنید تا ادامه رو ببینید با تشکر تیم تستچی 🌚🖇️😹💃🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
های گایز خوبید ؟ :]🖤
گایز داستان ۲ روزه تو بررسی هست هوفف نمیفهمم چرا منتشر نمیشه هنوز فقط ارمیا میفهمن رو دیر تر از اون گذاشته بودم زود تر منتشر شد °-° 🙄🤌🏻
واسه همون فکر نکنید نذاشتم من گذاشتم ولی تستچی قبول نمیکنه 🥲👩🏻🦯
گایز پارت بعد شخصی شده انگار رو پروفایلم بزنید بخونین :)
گایز از شما شخصا عذر خواهی میکنم :>💔
واقعا فاز تستچی رو نمیفهمم:/ دو هفته هست پارت گذاشتم پاک کرد امروز دوباره گذاشتم خدا کنه منتشر شده :> 🤲🏼🤓
عمیقا نباید اسم های ایرانی و شخصیت های ایرانی رو واردش میکردی 😐
هوففف دوست داشتم مشکلیه ؟ °-°
ترو جان مننننننن ۲ لایک ارفاق کن😭
زندگی یه نفرو نجات میدیییییبیی💔😭⚘
😹باشه امروز پارت میزارم :»
پس کووو پارت بعددددد
عزیزم من دو روزه گذاشتم در حال بررسی هست 🥺⛹🏻♀️
هاییی خوبی عزیزم خواستم اطلاع بدم پارت جدید داستان عشق و انتقام بعد از قرن ها منتشر شد میتونید بخونید :>🖤✨
بلاخرههه😭😭
الان من چجوری بازدیدکنندگان را به ۱۲۰ برسانم؟🕊😭
🌚✨به دوستات بگو
ولی من جدی دوستی ندارم🙂🚬
هاییی خوبی عزیزم خواستم اطلاع بدم پارت جدید داستان عشق و انتقام بعد از قرن ها منتشر شد میتونید بخونید شخصی شده ولی :>🖤✨
اصن مهم نیست منی که طرفدارشم میخونم دیگههههه.خیلی خوبه که بعد قرن ها انتظار اووومممدددهههههه🥺✊😂
خیلی خوب بود ، ولی چه اسمایی انتخواب کردی ، آناهیتا و طاها ؟ 😁😂💜
خب آناهیتا یهوییی به یادم اومد طاها هم .... 🥲💔کراشم بود که رفت البته فراموش شده ولی بازم 🥲 خب حالا ول کن
اوخی 🥺
میدونی جالب اینجاست که آناهیتا هم مثل دوستم خیانتکار هست حالا ولش من یونگی زو دارم
منم فک کنم فقط بخاطر یونگی دارم دووم میارم :)
به نظر من طاها یکی بوده که ا.ت را دوست داشته
آناهیتا هم قبلا با یونگی بوده اما فقط برای پول و حالا با ا.ت دوست شده تا دوباره بتونه به پول برسه
اگه درست بود بدونید به خاطر اینه که تخیل زیادی دارم 😐👌
آناهیتا درسته ولی طاها رو غلط رفتی :»
عالییییی💜
تنکس :)))