عشقم واقعیه؟

رفته بودم بار که احساس میکردم یه نفر داره نگاهم میکنه سری سری نگاه کردم یه پسر بود و وقتیمن نگاهش کردم بلند شد اومد سمتم از زبون شوگا:از وقتی اومدم همش حواسم به یه دختره بلند شدم رفتم پییش و دستشو گرفتم و بوسیدم شوگا:افتخار اشنایی با کیو دارم؟ نیکا:ااا من کیم نسکا هستم شوگا اروم کنارش نشست شوگا:منم مین یونگی هستم نیکا:😍شوگا رفت نزدیکش و دستشو گزفت شوگا:دوست دسرتونو ندیدم خوب نیست تنها اینجا باشین؟ نیکا:من دوست پسر ندارم شوگا؛اوو خوبببب عومممم الان یهو یه نفر اومد پیشش طرف:قربان اقای پارک میخوان شمارو ببینن شوگا:اه اومده اینجا شخص:بله شوگا نگاهشو انداخت به من و اومد پیشونیمو بوسید

شوگا:امید وارم بتونیم بازم همو ببینیم بعد بلند شد و رفت تعجب کردم🤨🤨🤨 یکم موندم بعدش دیگه بلند شدم و رفتم خونه که مامان بابا طبق معمول مامان:کجا بودی؟؟؟ نیکا:هعی با دوستام بیرون بودم بابا:این موقع شب؟ نیکا:اره این موقع شب الانم خوابم میاد شب بخیر رفتم تو اتاقم و یه دوش گرفتم بعدش گرفتم خوابیدم یک هفته از اون ماجرا میگذره امروز داشتم لب دریا راه میرفتم شب بود که یه کی که اشنا بود رو پیدم یکم که فکر کردم دیدم این یونگیه! یونگی چشمش افتاد به من و یه لبخند زو نیکا:اااا....عههه..

بلند شد اومد پیشم شوگا:دوباره هو دیدیم نیکا:😥😥😶😶🤭🤭🤭🤫🤫😐😐😑😑😬😬😬🤯🤯 شوگا:هممم چیزی شده نیکا:عوم نه شوگا کمرشو لمس کرد و یه بوس رو گوشه ی ل ب ش گذاشت نیکا تعجب کرد اما مجذوب جذابیت شوگا شده بود شوگا:گفتی دوست پسر نداری اما الان یکی داری! نیکا:نن نه نمیخوام شوگا:چرا نیخوای نیکا هولش داد نیکا:نهه من کسی که بخاطر خودم دوسم نداره رو نمیخوام شوگا:ولی من تورو بخاز خودت دوست دارم باور کن

نسکا:ولم کن خواستم از ا،نجا برم که دستم توسط یونگی کشیده شد و افتادیم رو هم و ل ب ا مو ن خورد بهم و شوگا گذاشتشون رو هم و با ولع میبوسید منم نتونستم تحمل کنم برای همین باهاش همراهی کردم که از زبون بابای نیکا:رفته بودم ساحل یکم هوابخورم که با چیزی که دیدم 🤭🤭🤭🤭🤭🤭🤫🤫🤫🤫🤫🤫