fake love..💔²(جذابه‌لطفا‌بخونیدش)

خیلی ممنون از همتون🙂 واقعا فکر نمیکردم که اولین تستم اینجوری حمایت شه... هم مرسی بابت حرفای قشنگی ک توی کامنتا زدين، هم لایکاتون و فالو کردناتون. راستی تا جایی ک تونستم هرکی فالو کرد رو بک دادم...🍂❤

راستی کاربر ASAL KIM (عسل کیم)، اگه اینو میبینی، باید بگم که مهمترین آدم زندگی من (دختر عمه ام!) خیلی تورو دوست داشت! راستش خواستم توی کامنتای پارت قبل بهت بگم، اما الان میگم... راستش من آوام... دختر دایی لوسی! (میدونم لوسی صداش میکردین!) چون همه چیزو بهم می‌گفت حتی میخواستیم باهم اودیشن بدیم ... حدودا ۱ ماه پیش توی ماشین عموش تصادف کردن و... فقط همیشه میگفت من گروهو خراب کردم... فقط خواستم بهت بگم که امیدوارم ازش راضی باشی...امیدوارم ناراحت نشی که اینجا گفتم آخه ترسیدم کامنتو نخونی...🙂 (لوسی همون کاربر f.z بود!🙂)

جونگ کوک دنبالت میومد اما تو پات رو روی پدال فشار دادی و قبل از اینکه اون برسه رفتی... حالت اصلا خوب نبود! تماس های مداوم کوک هم کلافه ترت کرده بود... زدی کنار و بلاخره جوابشو دادی... ((در تماس، حرفای ا.ت با بغض انجام میشه!😂🤦🏻‍♀️)) -الو ا.ت کجایی؟! +مگه مهمه برات..؟ - انقدر زود قضاوت نکن.. +اصن نیازی به قضاوت داشت؟! جونگ کوک خیلی نامردی.. -عزیزم... +میتونی به سومی بگی عزیزم نه من.. -خب ببین ا.ت میشه باهم صحبت کنیم؟! -چی بگیم؟! مثلا تو بگی ا.ت با اینکه دوستت داشتم اما رفتم با بهترین دوستت؟! یا بگی اکیپ چند سالمون روئ خراب کردیم؟! حالا من که هیچی، به تهیونگ هم رحم نکردی؟؟!! ((یه نفس عمیق میکشه...)) ببین جونگ کوک... اصلا برام مهم نیست که پیش همه بی ارزشم کردی... فقط میخوام بدونم رابطه با سومی ارزش اینارو داشت؟!! نه نداشته... ((تلفن رو قطع میکنه!))

موبایلتو پرت کردی... زیر لب گفتی بذار اینم مثل صاحبش بره... ((اون موبایل رو جونگ کوک براش خریده بود🙂)) به تمام این اتفاقات فکر میکردی... از همه بیشتر به سومی که اونطوری نقش بازی میکرد... به جونگ کوک که همه عشق و علاقه‌ات رو براش گذاشتی... بلاخره به سمت خونه حرکت کردی! تا در رو باز کردی، با فشار یه نفر به خونه فرستاده شدی. با بُهت برگشتی که جونگ کوک رو دیدی..‌. چشمات از شدت گریه هات تار میدید... با گریه گفتی: +چطور به خودت اجازه میدی که بیای اینجا؟!💔 -اجاره بده حداقل من حرف بزنم... چند لحظه نگاهش کردی که بعد سعی داشتی از خونه با هول دادن، بیرونش کنی... -پشیمونم... خیلی.‌‌.. اما نمیتونم از این رابطه بیرون بکشم... +چرا؟!... نمیتونم ازش دل بکنی نه؟! -چون...

-چون‌اون دختره ازم..‌. بارداره... (دیگه اشکات سرازیر شد و با تعجب نگاهش میکردی...) +تو چی گفتی..؟💔 -اون شبی که... قرار بود با تهیونگ بریم بیرون... من درواقع پیش سومی بودم.‌‌.. ((عا راستی این فقط داستان وگرنه کوکی اینطوری نیس!!!!!!!)) +جونگ کوک درهر صورت تو به من خیانت کردی... با یه دختر دیگه بودی... یعنی انقدر واست بی اهمیت بودم که تونستی به یه دختر دیگه توجه کنی... الان هم حتی بخوام که همه اینارو باور کنم، نمیتونم اون کارهات توی کافه رو فراموش کنم... که انقدر با علاقه بهش توجه میکردی... حتی الان داری بابا میشی..!🙂💔 -دیگه این حرفو جلوی من نزن! من مجبور بودم... اون منو تهدید میکرد که به همه به خصوص به تو همه چیو میگه... +دروغه مگه؟!💔 -من‌اون بچه رو یه کاری میکنم فقط لطفا تو پیشم بمون... +چقدر بی رحم شدی...

کوک میخواست از پیشت بره که تهیونگ رو جلوی در دیدین... دیگه مثل گذشته نبود... بدون نگاه به جونگ کوک به تو سلامی کرد و وارد پارکینگ شد... بعد از چند لحظه اشکاش جاری شد... همش میگفت نمیتونم این قضیه رو باور کنم... دلت براش میسوخت اما نمیتونستی هم بگی که سومی بارداره... چون میدونستی خون جلوی چشمای تهیونگ رو گرفته و مشخص هم بود که {م.س.ت.ه}... ترسیدی بلایی سر جونگ کوک بیاره..! بلاخره حرفاش تموم شد و رفت بیرون! حالت اصن خوب نبود... باید با سومی حرف میزدی! اما جواب تماس هات رو نمیداد... تصمیم گرفتی بری خونش... اما وقتی وارد شدی دیدی در خونه اش بازه...

ادامه در نتیجه 🙂🦋