امیدوارم خوشتون بیاد
دیگه فکر کردن به گذشته و حسرت خوردن کافی بود بلند شدم.میخواستم برم پیش پدرم تا باهاش اتمام حجت کنم.بهش بگم تموم حرفایی که این مدت نتونسته بودم بگم.به سمت اتاقش رفتم.پله هارو دوتا یکی کوبشی رد کردم.محکم به در اتاقش تقه ای زدم بلند و رسا گفت بیاتو. وارد شدم داشت با وسایلش وَر میرفتو منو نگاه نمیکرد گفتم:میخوام باهاتون حرف بزنم.پدرـ میشنوم.ـ اون روز وقتی اومدم تو این اتاق یه دریچه باز بود و کلی نور که ازش میومد. وارد دریچه شدم و عزیزترین کس زندگیمو درحال جون دادن دیدم،تبدیل شد.....به مرینت...دختری که برای من فقط یه دوست بود((یهو پدرم دست از کار کشیدو به سمتم برگشت ))
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
ج.چ : اگ نویسنده بخواد یه سنگ کوچولو هم میتونه همه چیز رو تغیر بده😐 بله عزیزجان حالا هم برو پارت بعد و بنویس تا با اینجا دق نکردیم😐😂
ممنونم.کاملا درسته.چشم الان میزارمش.سه روزه دارم راجبش فکر میکنم.😂😜😐💜
ج چ:آره..اما تغییرش دست نویسندس:/😐❤
😂😚
عالییییی^^🍓🍭
منونم عاجو♥
عالی بود موفق باشی💜
ممنونم.همچنین
عالییی بودد مثل همیشه😄👌👌👌
ج چ : اره میتونه بنظرم ولی تغییر شو خودت دیگه باید بنویسی😅😇
متشکرم
خیلی زیبا بود
ج.چ : آره . ولی چه تغیری دیگه نویسنده میدونه 😊
متشکرم♥
عالیییی
ج ج : میتونه تغییر بده اما دیگه اون به خودش مربوطه
تنکس😉
عالی
تنکیو😉
واقعا قشنگ بود ادامه بده
متشکرم.حتما