
اریک، خسته تر از آن بود که بتواند جواب لبخند دخترک را بدهد. به پیرزن نگاه کرد که مجسمه ی گوزن چوبی را کنار گذاشت و دکمه ی قرمز پشت آن را زد. شومینه، تکانی خورد و بخار غلیظی در هوا، پخش شد. یوسیکا، تعادلش را از دست داد و کنار اریک، روی زمین افتاد. چشمان پسرک، کم کم بسته میشد. بخار غلیظ، ذهن و بدنش را سنگین کرده بود. قبل از اینکه کاملا هشیاری اش را از دست بدهد، توانست کمی از سخنان پیرزن را بشنود.
- دیر تر از انتظارمون رسید. خیلی ضعیف شده. فکر نمیکنم زنده بمونه. اصلا جون نداره، بنظرم آزمایش رو روی همین امتحان کنیم. دختره جون داره و به درد میخوره. حیفه اگه روی اون امتحانش کنیم. چشمان آبی رنگ پسرک، بسته شد.
صدای جیغی، پرده های گوشش را لرزاند. «چشم... چشمت!» حس وجود، کم کم به بدن اریک برگشت و پسرک با تکان دادن انگشتانش، شروع به حرکت کرد. چشم سمت چپش، به شدت درد میکرد و میسوخت. دستانش را تکیه گاه بدنش کرد و بلند شد. «من... کجام؟» قاب عکس شکسته ای، کنارش افتاده بود. قاب عکس را برداشت و جلوی صورتش گرفت. شیشه ی شکسته شده ی قاب عکس، دستان را بریده بود. صورتش را در هم کشید و خورده شیشه هارا به آن طرف پرت کرد.
دردی احساس نمیکرد. اصلا قرار بود چیزی حس کند؟ چیزی یادش نمی آمد. سرش را به سمت دخترکی که به دیوار چسبیده بود و از ترس میلرزید برگرداند. «تو کی هستی؟ اسم منو میدونی؟ میدونی اینایی که کنار منن، کین؟» به قاب عکس اشاره کرد. دخترک، سرش را به نشانه نفی، تکان داد و کمی آرام شد. بدن پسرک، پر این زخم ها بود. با عکس مچاله شده و قاب عکس تکه تکه شده، میتوانست فهمید که سر به دست آوردنش، تقلای بسیاری کرده است.
در هر حال، نه افرادی که در عکس کنارش بودند را میشناخت، نه اسم و خانواده اش را به یاد می آورد. به سمت دخترک برگشت، جلو رفت و کنارش نشست. دخترک، از ترس مچاله شده بود و نفس های تند و کوتاه میکشید. اریک، دستش را جلو برد و صورت دخترک را نوازش کرد. باز، صورتش را در هم کشید. هیچ چیز، حس نمیکرد
اصلا باید حس میکرد؟ دهانش را باز کرد و انگشتش را با تمام زورش گاز گرفت. دخترک، جیغ کوتاهی کشید و گریه کنان، به آن طرف سلول دوید و زانو هایش را در بغل کشید. پسرک، انگشت کبود شده و خونی اش را از دهانش بیرون آورد. هیچ چیزی حس نمیکرد. حس میکرد عروسکی است که نه چیزی حس میکند و نه احساسی دارد. انگشتش را به سمت دخترک گرفت. - درد نداره. چرا؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حتمااا ادامش بدهه
وای خدا ترسناک شد
ممنونمم!
فالوویی بفالوو:))