
لوییس از اتاقش بیرون و پیشه بچه ها میره. فرد: نی ساما،بالاخره تونستم پرواز کنم! لوییس که دو دستش پشت سرش بود میگه: بله،دیدیم. فرد:...چرا انقدر..سرد؟ لوییس اخم کوچیکی داشت که به چهرش سرمای شدیدی می داد اما این سرما با صدای اری خیلی کمتر شد. اری: لوییس؟! لوییس: بله؟ اری: یکی به دفترت زنگ زد و جواب ندادی بعد به خونه زنگ زده،یه مرد با صدای کلفتیه و میگه میخواد باهات صحبت کنه. لوییس*: نکنه خودشه؟ ولی از کجا شماره ها رو گیر آورده؟* لوییس با سرعت به سمت تلفنی که توی سالن غذا خوری بود میره و تلفن رو برمیداره: لوییس میلبارتون هستم! صدا: سلام،ببخشید آقای میلبارتون که مزاحم اوقات فراغتتون شدیم ولی برای یک سری تحقیقات نیاز داریم تا از شما و خونتون بازدید کنیم. لوییس هوفی میکنه و دستش رو روی صورتش میزاره*:فکر کردم اونه!* لوییس: برای چی؟ مرد: چند نفر گزارش صدای جیغ و داد از خونه ی شما دادن و ما الان حکم بازرسی خونه رو داریم. لوییس: اوه...ب..باشه فهمیدم. مرد: پس توی اداره ی***منتظرتون هستیم. لوییس: چشم.
تلفن رو سرجاش میزاره و هر دو دستش رو جلوی صورتش میگیره*: فکر میکردم اون باشه...چقدر مسخره حتی اسمش رو نمیدونم...ولی اگر بتونیم اسم و مشخصاتش رو پیدا کنیم میتونیم چیزای بیشتری بفهمیم! انقدر اعصابم خورد شده بود که به همچین چیزه کوچیکی دقت نکرده بودم ولی نمیتونه به همین آسونی هم باشه...* صدای هی میاد که چند بار لوییس رو صدا میکرد. لوییس: بله. هی: چیشده؟ لوییس: هیچی، مثل اینکه چند نفر رفتن گفتن از این خونه صدای جیغ و داد میومده بخاطر همین الان باید برم پیشه پلیس. هی: بخاطره... لوییس: اره،فقط تا وقتی من حاضر میشم به بچه ها و اری بگو که اگر برای بازرسی از خونه اومدن حرفی نزنن. هی: بازرسی؟! لوییس: اره، پس فکر کردی همینجوری بیخیال میشن؟ هی: نه ولی....انکار کنن چی بگن؟ لوییس: آشپزخونه زیاد آتیش گرفته درسته؟ هی: اره. لوییس: بگو بخاطر اتیش سوزی بوده. هی:...باشه. لوییس از هی دور میشه و به اتاقش برای آماده شدن میره؛ کت و شلوار طوسی رنگی میپوشه و پایین میره و تو همین فاصله هی موضوع رو به بقیه میگه و اونارو آماده میکنه. لوییس از در بیرون میره که فرد میگه: میخواید منم باهاتون بیام؟! لوییس: نه...نه نمیخواد. فرد: ولی تقصیره من بود و خودمم باید حلش کنم! لوییس نزدیک فرد میشه و دستش رو روی سرش میزاره: تا وقتی میام مراقب خواهر برادرات باش...میدونم که میتونی از پسش بر بیای، اگر فکر میکنی به هیچ دردی نمیخوری بدون که تو از هممون قوی تری، از هر لحاظی. بعد از تموم شدن حرفاش بلافاصله اونجارو ترک میکنه. فرد*: او..اون ازم خواست تا مراقب بقیه باشم؟!...خوشحالم...خیلی خوشحالم که بهم اعتماد داره* لیندا: فرد؟ نمیای داخل؟! فرد: اومدم!
لوییس سوار کالسکه میشه و روبه گابریل میگه: اداره ی پلیس. گابریل با همون حالت خندون چشم بادمی و صدای کلفتش میگه: چشم، ارباب جوان. و به سمت اداره حرکت میکنن. وقتی توی راه بودن گابریل بحث رو باز میکنه و میگه: به نظر خیلی خسته میاین،بهتر نیست یکم استراحت کنید؟! لوییس: اگر استراحت کنم نمیتونم به کارام برسم....اگر خسته شدی بهم بگو تا یه مدت بهت مرخصی بدم. گابریل: خیلی تند برخورد کردید،نه همچین چیزی نیست من مثل پیره مردای دیگه نیستم ارباب جوان! این حرف و لحنش باعث میشه تا لوییس یکم بخنده: اوه! مرسی از یاداوریت.
گابریل: هُ هُ هُ، بیشتر بهتون بگم؟ لوییس: میدونی که نمیتونم بهت نه بگم. گابریل: هُ هُ هُ. «صدای خنده هاشه:» » چند دقیقه ای به سکوت سپری میشه که گابریل این سکوت رو میشکنه: چیشده که دارید به اداره ی پلیس میرید؟! لوییس*: شاید بهش اعتماد داشته باشم اما واقعا گفتنش کاره درستیه؟* لوییس: فقط یه موردی پیش اومده،چیزه خیلی مهمی نیست. گابریل: که اینطور، اگر شما میگید قطعا همینه. خیلی طولی نکشید که رسیدن. لوییس از کالسکه پیاده شد و وارد اونجا شد. وقتی وارد شد درست کنارش یک میز دید که یه مرد نسبتا لاغر با لباس پلیس اونجا ایستاده و رو به روی در چند تا صندلی برای نشستن گذاشته بودن؛ جوزف از روی صندلی ها بلند میشه و به سمت لوییس میره: چیشده؟ همون لحظه مردی که یکم تپل بود جلو میاد: آقای لوییس میلبارتون؟ لوییس: بله خودم هستم. مرد: لطفا از این طرف، آقای جوزف لطفا همینجا بمونید. لوییس دستش رو روی شونه ی جوزف میزاره و پشت سر مرد حرکت میکنه...
«ابدیت کوتاه» فرد: سلام. مارکوس: سلام. هر دو باهم: به ابدیت کوتاه خوش اومدید! مارکوس: میگم فرد به نظرت کی تونسته همچین چیزی رو گزارش بده؟ فرد: نمیدونم! مارکوس با قیافه ی متفکرانه: یعنی ممکنه یه جاسوس بینمون باشه؟! فرد: قضیه رو پیچیده نکن. مارکوس لبخندی میزنه: میدونم میدونم اخه همچین چیزی ممکن نیست! فرد: ممکنه....و احتمالش خیلی زیاده...قضیه پیچیده شد. مارکوس: فرد؟! نه نه همچین چیزی نیست!! مارکوس رو به دوربین: این رو بیخیال، بیا کارمون رو انجام بدیم؟! فرد: اوه درسته، خب سوال امروز....کدوم سکانس یا صحنه رو تا اینجای کار خیلی دوست داشتین؟ مارکوس: من اونجایی رو دوست داشتم که بعد از یک ماه از اتاق اومدی بیرون و اونجوری چسبوندمت به دیوار....امیدوارم خواننده ها هم همونجوری منو جذاب تصور کرده باشن؛ تو چی فرد؟ فرد: همممم...شاید اونجایی که بال دراوردم....با اینکه ترسناک و درد اور به نظر میرسید ولی دوسش داشتم. مارکوس: خب...به هر حال اینم نظریه. فرد: درسته. فرد: خب تا پارت بعدی میبینمتون👋🏻 مارکوس: مرسی که تا اینجا باهامون بودید بای🌸👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ایدیتو میدی منم بخونم؟ و باهم اشنا بشیم؟:)
Shiro_ohara
ادامه
ای دوست..کجایی؟:/🧃
نیستت:/💔
حقیقتا حوصله پارت گذاری ندارم و فقط شمایی که رمانم رو میخونی.
میتونم شمارم رو بهت بدم و برات اونجا بفرستم حقیقتش خودمم دوست دارم باهات اشنا بشم:)
اگر دوست نداری که هیچ:«
هووم....روبیک داری؟
ایدیم...
ولی من احساس میکنم لوییس قراره برای بار سوم ضربه بخوره🚶🏽♂️🌫️
ಥ‿ಥಥ‿ಥ