
سلام من اومدم با پارت ۱۵از داستان میراکلس البته به زبان خودم
(چند دقیقه قبل) از زبان مرینت: ببخشید بچه ها من یک چیزی یادم رفته میرم سریع بردارم بیام و همه گفتن ای بابا گفتم ببخشید سریع میام و رفتم تو اتاق دیدم که 😱😱😱 لایلا داره معجزه گر ها رو بر می داره که من گفتم چی کار داری میکنی با وسایل من 😡 گفت عه چیزه 😰 یعنی یکم حالم بد بود میخواستم ببینم قرص داری یا نه چون من ندارم 😎 گفتم می تونستی بری به خدمت کار هتل بگی 😡 گفت
اخ اره ببخشید به کلی حواسم پرت شده بود گفتم بالاخره دستت رو رو میکنم گفت اگه تونستی بکن 😏 منم خیلی عصبی شدم و رفتم پیش بقیه ادرین گفت چیشد اوردی گفتم اره خدا رو شکر گفت چرا مگه چی شده بود گفتم حدس بزن گفت وایی نکنه لایلا داشت برمی داشت نه ؟گفتم اره داشت برمی داشت گفت مرینت عزیزم نگران نباش من بالاخره این دختر رو ... 😡 گفتم نه ول کن حالا بیا بریم دیگه گفت باشه
رفتیم بستنی خوردیم بعد قرار شد یک مسابقه بین مکس و مریک با ۲تا از بچه های خوب آلمان که اسمشان رزیتا و فرناندو بود. بالاخره ۳ دست بازی کردن که هر ۳ دست رو رزیتا و فرناندو بردنند و همه تعجب کردند و فرناندو بر گشت و کلاهش که جلوی مو هاشو گرفته بود برداشت. خیلی زیبا بود و گفت ما المانی ها تو گیم خیلی قوی هستیم و اومد پیش من و گفت لطف میکنید با من بیایید ادرین عصبی شد و گفت
بشین ببینیم بابا مرینت فقط مال خودم هست من گفتم بزار ببینم چی میخواد من که عاشقتم ادرین گفت باشه فقط مواظب باش گفتم باشه و رفتم تو یک کوچه فرناندو گفت مرینت دوپن چنگ من خیلی دوست دارم تو یکی از بهترین طراحان مد هستی میشه چند عکس باهاتون بگیرم منم که محو چشماش شدم گفتم باشه و چند عکس باهم گرفتیم که توی چند تاش منو
ب.غ.ل. کرد و ب.و.س.ی.د. منم خیلی از خود بی خود شدم و گفتم ببخشید ولی من باید برم گفت باشه خوشحال شدم و باید بهت بگم که من عاشقتم من قرمز شدم و رفتم پیش بقیه ادرین گفت دیگه ونمی خوام پیش اون پسره ببینمت گفتم اما ادرین اون که کاری نکرده ادرین گفت همین که گفتم گفتم باشه 😔 و رفتیم هتل و ادرین به مسئول هتل گفت میشه اتاق ما رو با لایلا جدا کنید مسئول هتل گفت بزارید ببینم باشه شما برید پیش الیا و نینو گفتم خیلی خوبه ادرین هم همین رو گفت و رفتیم تو اتاق جدیدمون
الیا و نینو خیلی خوشحال شدند و من گفتم ببخشید من باید لباسم رو عوض کنم ادرین گفت بیا من پتو رو میگیرم جلوت تو هم لباس تو بپوش منم گفتم باشه و با خودم فکر کردم من از اول ادرین رو میخواستم و بهش رسیدم پس الان فقط ادرین برام مهمه و دیگر هیچ 😊 ادرین پتو رو گرفت جلوم و من داشتم لباسم رو میپوشیدم که ادرین اومد و منو قل قلک داد و من ابروم داشت میرفت که ادرین گفت به به چه مای لیدی نازی من گفتم بس کن دیگه
(دوستان من یادم نمیاد که کجا بودم پس از اینجا شروع می کنم) از زبان مرینت: ادرین بس کن دیگه گفت باشه گفتم حالا بزار لباسمو بپوشم و بریم شام بخوریم گفت باشه لباس پوشیدم و رفتیم پایین. بعد از شام آقای داماکلیس گفت بچه ها فردا مسابقات شروع میشه مکس و مریک شما می تونید یکی از بچه ها رو به عنوان تعویضی انتخاب کنید مکس و مریک باهم گفتند مرینت منم خوشحال شدم و گفتم باشه حتما و رفتیم تو اتاقامون و خوابیدم تا فردا سرحال باشیم برای مسابقه ولی ادرین گفت بیا بریم بیرون یکم بگردیم گفتم باشه و رفتیم تو راه ادرین بهم گفت منو ببخش باهات بد رفتاری کردم گفتم نه بابا چیزی نیست گفت حالا ول کن ولی تو منو از ته قلبت دوست داری یا نه ؟گفتم من عاشقتم همیشه میخواستم باهام باشی ولی می دیدم با کاگامی بودی خیلی ناراحت می شدم گفت من همیشه بانوی خودم رو دوست داشتم یادت رفته گفتم
اره راست میگی ولی هیچ وقت فکر نمی کردم که بهم برسیم گفت اره منم همینطور ولی خواهشا دیگه پیش اون پسره نرو گفتم باشه ولی تو نمی تونی که منو زندانی کنی چون من لیدی باگ هستم و باید در هر صورت به همه کمک کنم گفت نه بابا این چه حرفی هست باشه. راستی اون پسره چی کارت داشت گفتم هیچی حالا بعدا گفت باشه و بعد باهم رفتیم تو هتل و خوابیدیم. صبح از زبان مرینت:
ببخشید دوستان خیلی منتظرتون گذاشتم ولی خیلی کم حمایت شدم امیدوارم که بیشتر حمایت شم 😔
فعلا خدا نگهدار تا پارت ۱۶
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جالب بود
منتظر پارت بعدی ام💖
خیلی قسنگ بود
خیلی قشنگ بوددد😱😱😍😍😍😘😘💖💖💗💗