
عکس این پارت عکس آیشا هست
من اومده بودم که یک بار دیگه حداقل فقط یک بار دیگه ببینمت مرینت.. دیگه تحمل نداشتم.. .... ( خب همه درست گفتید) مرینت : ممنون همیشه ی چیزی رو دلم سنگینی می کرد دلم برای ی نفر تنگ شده بود... فکر می کنم اون تویی
" بعد حرف زدناشون " آیشا: الان ساعت پنج صبحه بیا بگیریم بخابیم مرینت : منم موافقم ( نویسنده: راستی اینا کنار هم میخابنااا) مری: خوشحالم که تو رو یادم میاد.... و دلم میخواد تمام خاطراتم رو به یاد بیارم
آیشا : نه... تو نباید.. یادت بیاد.. مگرنه...... ' الان می بینه مری خابه و ی لبخند می زنه' آیشا: خوب بخابی دلیل زندگیم " صبح روز بعد " آیشا ؛ وووو این همه غذای خوشمزه رو تنهایی درست کردی؟ مری: البته! تازه همه خدمتکار هارو مرخص کردم تا باهم راحت باشیم
آیشا : ممنون ولی من زیاد نمی مونم باید برگردم ژاپن مرینت: بزار منم بیام پلیززززز آیشا : نح اصلا ابدا ( خاننده ها: خو بزار بیاد بفهمیم چی شده روش طلسم فراموشی نادین) دینگ دانگ ( صدای گوشی) آیشا آلیا هست می گه ظهر می خایم بریم دریا تو میای دیگه نههههه؟؟؟؟؟؟؟؟ آیشا: امروز زیاد کاری ندارم و خداروشکر چون وسط هفته هیت کسی دور و بر ساحل نی
ولی مری کیا میان؟ مری: چن تا از دوستام آلیا کاگامی و جولیکا بقیه کار دارن آیشا: اها ساعت چند میریم مری: وایییژییی حواسم کجاستتتت یک ساعت دیگه باید بریم بدو اماده شیممممممم آیشا: عرررررررررررررررررررررررررررررررر
" و بالاخره اماده می شوند و میرن ساحل " الیا: چقد طولش دادین مری: اگه بفهمی چه اوضاعی بود اینو نمی گی کاگامی : به هر حال که اینجان بیاین نکته مثبت رو بگیریم بقیه: اوهوم ( خب بزارین وضعیت رو براتون توضیح بدم الان مری و الیا و جولیکا دارن تو قسمت کم عمق اب بازی میکنن و کاگامی و آیشا هم روی صندلی راحتی زیر چتر زد افتاب دارن ی لیوان نوشیدنی می خورن
آیشا : خوشحالم یکی مثل تو پیش مرینت بوده کاگامی: ممنون آیشا : مرینت تو این مدت چطوری بوده کاگامی : باید ظاهری رو بگم یا واقیتشو آیشا: هردو کاگامی: در ظاهر ی دختر شاده ولی در واقعیت اون افسرده هست و اوضاش خیلی بده آیشا: حدس می زدم... اون لحن صحبت کردنش جوری بود که داره سعی می کنه کسی نفهمه
کاگامی : اره... آیشا: جز تو چند نفر اینو میدونن کاگامی : من و یکی از دوستامون به نام ادرین اون اولین کسی بود که فهمید... آیشا اها ( الان ی هو صدای جیغ جولیکا میاد) جولیکا: کمک من بلد نیستم شنا کنم کمکککککک مرینت: جولیکااااااااااااااااا کاگامی : من میرم نجاتش بدمممم آیشا: خیلی دوره تو نمی تونی
مرینت من اجازه نمیدم... جولیکاااااا " الان ی هو باد می وزه و مری میره تو هوا یعنی بالا می ره و موهای مرینت تو هوا میره و مثل نور چشاش می درخشه و مثل کریستال ابی رنگ می شه و مری میگه: من اجازه نمیدم و اب ها میرن طرف جولیکا و اونو سوال می کنن و میارن به خشکی و مرینت از بالای هوا داره میفته ولی آب ها نجاتش می دن و میارنش خشکی آیشا : نهههههه نباید این اتفاق میفتاد نباید اوضاع مثل قبل پیش برهههه.........
چالش: بنظرتون چرا آیشا گفت نباید اینجوری بشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ :اممم چون قدرتش از بین میره؟؟
بلو بخوووننن
عالییییییییییییسسسسسسستتتتتتتتتتت 😍 ولی برم تست قبلی رو بخونم بفهمم درست چی شده😅
جچ:باید برم قبلی رو بخونم😅😍❤️❤️
خخخخخ
عالیییی
ج چ : چون مردم قدرتش رو میخواستن
جدا چطوری انقدر خوب حدس زدی؟ حدست تقریبا درست بود
😍😍😍 عالیییی
جچ: قبلا ایشا رو اینطوری نجات داده؟
من برم پارت بعد رو بخونم😁
ممنونمم
پارت بعد رو بزار تا سکته قلبی نکردم
باشه حتما ولی خیلی کیف میکنم سکتتون بده
😂
عالی بوددددد😁
ج چ نمیدونم
میشه اینقدر منو سکته ندی ای خداااااااااااا😐قلبم داره جدا میشههههههههه😢😅
خخخه ممنون عزیزم