زندگی من در میستیک فالز 2

الینا=الو کارولاین. کارولاین=الو سلام الینا خوبی چخبر؟ الینا=کارولاین بسه هرچه سریعتر بیا کافی شاپ شهر مت و الاریک رو هم بیار. کارولاین=الینا چیشده..الو..الو. ... استیفن=خانم جنیفر شما برید خونه به الاریک میگم که بیاد پیشتون. جنیفر=باشه مراقب باشید. بانی=جرمی تو هم برو.

جرمی=نه من نمیرم نه بعد از اون کاری که الایژا با ما کرد. بانی که حوصله بحث نداشت به استیفن اشاره کرد ، استیفن هم به ذهن جرمی نفوذ کرد و بهش دستور داد که بره خونه. جرمی هم دنبال جنیفر رفت. استیفن=الینا... الینا=نه استیفن نه من هیچ جا نمیرم نمیتونی مجبورم کنی. استیفن=خب پس بیا این عصاره گل شاه پسند رو بخور که نتونن به ذهنت نفوذ کنن. الینا=باشه. بانی=پس اینا کجا موندن؟ الینا=چه به موقع ، رسیدن. مت=امیدوارم کارتون مهم باشه که منو از سر کارم آوردین اینجا.

الینا=بچه ها ، دیمن رو دزدیدن. کارولاین=چییییی؟؟!! الاریک=حالا باید چیکار کنیم؟ استیفن=الاریک تو برو خونه الینا اینا جنیفر و جرمی اونجاست و منتظرتن. الاریک=باشه فقط چند تا تیکه چوب از درخت بلوط سفید مونده توی این کیفه اگه میخواید با خودتون ببرید. استیفن=نه نمیخواد با خودت ببرشون فقط یکیشو بده به من. الاریک=بیا... استیفن=ممنون حالا دیگه برو منتظرتن. الاریک=موفق باشید بچه ها. الینا=زودباشید دیگه بچه ها باید زودتر بریم. بانی=راست میگه بریم. از در بیرون رفتیم تا اومدیم سوار ماشین بشیم صدای جیغ بانی رو شنیدم برگشتم ببینم چیشده و دیدم که یه مرد اونو گرفته.

استیفن=هوی مرتیکه ولش کن. استیفن میخواست به طرفش حمله کنه که یه زن اومد و پرتش کرد کنار. (نکته:این زن و مرد همون ربکا و کول هستن) کارولاین رفت و با اون زن درگیر شد و بانی هم با قدرتش کاری کرد که سر اون مرد درد بگیره و ولش کنه وقتی که بانی آزاد شد اون زن فرار کرد ، ولی قبل از اینکه اون مرد بتونه کاری بکنه استیفن گرفتش.

کارولاین=زودباشین باید ببندیمش. الینا=زودباش بگو اسمت چیه و برای چی به ما حمله کردی؟ کول سکوت کرد استیفن که اعصاب نداشت چند تا مشت زد به صورت کول که باعث شد بیهوش بشه. کارولاین=مت برو ماشینت رو بیار و اینو ببر. چند دقیقه بعد ماشین مت کنار ما پارک شد و استیفن کول رو انداخت توی صندوق عقب ماشین و مت رفت. بانی=بچه ها اون دیمینه؟!؟ الینا=اره خودشه!

الینا به طرف دیمن دوید تا بغلش کنه ولی دیمن که به ذهنش نفوذ شده بود الینا رو گرفت. استیفن که فهمیده بود چخبره به طرف دیمن رفت و با یه ضربه پرتش کرد و الینا رو برد عقب. بانی=دیمن تو چت شده؟ دیمن=الینا رو بهم بدین تا همه چیز خیلی راحت و بدونه خونریزی تموم بشه. استیفن=به هیچ وجه. دیمن اومد که به سمت دیمن هجوم ببره که بانی از قدرتش استفاده کرد و دیمن رو بیهوش کرد و بعد خودشم به خاطر اینکه انرژیه زیادی از دست داده بود بیهوش شد.

استیفن دیمن رو بست و سوار ماشینش کرد کارولاین هم با کمک الینا بانی رو آوردن تو ماشین و به سمت خونه استیفن اینا حرکت کردن. استیفن=بچه ها رسیدیم الینا به الاریک و بقیه پیام بده و بگو بیان اینجا. استیفن اینو گفت و دیمن رو برد زیر زمین خونشون و توی یک سلول زندانیش کرد. الینا=بانی..بانی..بانی بیدار شو. بانی=چچ..چ..چی شده،ما کجاییم؟ کارولاین=فعلا اینجا امن نیست بیا بریم تو خونه. دیمن=اسیتن ولم کن استیفنننننننن. استیفن دیمن رو داخل سلول انداخت و در رو بست و خودشم رفت طبقه بالا.

بعد از چند دقیقه زنگ خونه خورد ، الاریک بود به همراه بقیه ولی جرمی نبود. بانی=پس جرمی کجاست؟ الاریک=نمیدونم خیلی ناراحت بود برای همین نیومد ، نگران نباش حلقش دستشه بلایی سرش نمیاد. بانی=..... الینا=اون پسره رو آوردین؟ جنیفر=مت داره میارتش. مت=بچه ها من نمیتونم بیام تو!!! استیفت=به خاطر اون پسرست اون یه خوناشامه تا یکی از اعضای این خونه بهش اجازه ورود نده نمیتونه وارد بشه. مت=خب به جای توضیح دادن اجازه بده دیگه. استیفت=بیا تو مشکلی نیست. کارولاین=خب با این چیکار کنیم؟ بانی=اون زنی که همراه با این بهمون حمله کرد رو همراه با الایژا و یک مرد دیگه وقتی وارد ذهن دیمن شده بودم رو دیدم فک کنم خوخهر و برادر باشن. الینا=جاااانننن یعنی الایژا خواهر و برادر داره؟

بانی=آره احتمالا این مرد هم اسمش کول باشه چون اونا چندبار اسمشو آوردن. الاریک=بچه ها فکر کنم به هوش اومد. استیفن یقه کول رو گرفت و داد زد: لعنتی با برادرم چیکار کردی؟تو کی هستی؟ کول پوزخندی زد و گفت:دیگه خیلی دیره به ذهنش نفوذ شده الانم یه اسیر پیش ما دارید. الاریک=بچه ها منظورش جرمیه! بانی=وای نه!

خب اینم از پارت 2 قول میدم تو پارت های بعدی جالب ترم میشه😉