
مرینت:هوا چقدر خوبه...سابین:اره دیگه بهار شده.امیلی:خوب کجا بریم؟...گابریل:من خیلی وقت نرفتم موزه لوور.ادرین:منم از بس دنبال اون گردنبند بودم که هیچ جایی نتونستم ببنیم هر جایی بریم پایم.تام:اول میریم موزه لوور بعد برج ایفل قبله؟مرینت:اره.امیلی:ماهم هستیم.مارسل:منم میام.مرینت:پس بریم.سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت موزه لوور ...خلاصه کلی گشتیم بعدم رفتیم برج ایفل بعدم پاساژ کلی خرید خیلی کیف داد البته که منو ادرین یک سره باید امضا میدادیم .ادرین:از این به بعد دارم میرم خرید ماسک میزنم.مرینت:منم.به هم نگاه کردیم بعدم زدیم زیر خنده .مارسل:معرف بودن این چیزاش عادیه.ادرین:برای شما عادیه برای ما عضاب اوره.که صدای کاگامی شنیدم.کاگامی:مرییییییی.مرینت:سلام خانوم گل از ایت ورا؟کاگامی:با الیا اوده بورم خرید که همو گم کردیم.مرینت:من شماره مبایلشو ندارم که.کاگامی:منم شمارشو فقط نینو داره.ادرین:من الا زنگ میزنم نینو وایستا.....الو نینو...نینو شماره الیارو بده.....نه اون کاگامی اومدن خرید همو گم کردن الان کاگامی پیش ماست اون معلوم نیست کجاست....باشه مرینت یاداشت کن******مرسی خداحافظ.من سریع زنگ زدم الیا.الیا:بله؟مرینت:منم الیا تو کجایی؟الیا:چی طبقه ۳ کاگامی کجاست؟مرینت:پیش ما طبقه اخر.الیا:باشه اومدم.
الیا:وای خدا چقدر دوییدم.کاگامی:تو باشی که یه دفع نزاری نری.امیلی:ما میریم برای خودمون خرید کنیم شما جونا برید برای خودتون.تام:خوش بگذره.مامانشون که رفتن مارسل کاگامی نگاه شبطونی به منو ادرین کردن اب دهنمو پر سروصدا پایین دادم.مرینت:معلوم نیست تو سرشون چی میگذره.ادرین:اره به خدا. کاگامی:ما ۳ تا میریم خرید شما دوتا باهم دست الیا گرفت با مارسل کشوند برد!ادرین:فقط میخواستن مارو یه جا بندازن.مرینت:اره خوب کجا بریم؟ادرین:من خرید ندارم میگم بریم پیش اندره بستنی بخوریم .مرینت:بریم من پایم.دستشو تو دستم قفل کد بدو بدو از پاساژ اودیم بیرون.مرینت:دستو بکش یکی ببینه چی؟ادرین:من که مشکلس ندارم!مرینت:خیلی خری حالا اندره کجاست؟ادرین:کنار رود سن.دوباره دستمو کشید تا خود رود سن دویدم خدا نفسم بالا نمیومد دیگه.ادرین:اندره ایکی بستنی.اندره:به روی چشم نعنایی به رنگ چشماش بلوبری به رنگ موهاش بفرما.ادرین:ممنون.
روی صندلی نشستیم شروع کردیم خوردن بستنی .ادرین:دهنتو باز کن.یه قاشق بستنی داد تو دهنم.مرینت:خیلی خوش مزست.ادرین:بیا بهم قول بدیم.مرینت: چه قولی؟ادرین: این که تا همیشه کناره هم بمونیم.مرینت:باشه من قول میدم انگشت کوچیکمک بال گرفتم اونم انگشتشو تو انگشتم گره زد.ادرین:منم قول میدم.یا من احساس میکنم یا واقعا دنبال موقعیت بود که روم فن بزنه بیشعور...به هر حال من که ازش رازی بودم اون کنارم موند موند موند تا همیشه به قولی که داده بود عمل کرد همینه که منو از همه چیزتو دنیا راضی میکنه و این که یه به کسایی که داستان منو خوندن یه چیزی میگم به هیچ انوان تسلیم نشید این اولین قدم برای حرکته....
تمام امید وارم از داستانم خوشتون اومده باشه لایک کامنت یادتون نره
❤️Pariya❤️ سال1400/12/9ساعت14:09
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من هر تو تا داستانت را خواندم سکته کردم
عالیییی آجوووو
وای آجی عالی بود
مرسی
عالییییییییییییییی بود:)🍓✨
مرسییییی
از عالیم عالی تر😍ولی انقدر زود و احساسی تموم میشه تو شوک موندم😐😅😆😂
😂😂
عالی بود عاجی ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
ممنون
عالییییییی بود😁
مرسی
عالییی بید❤️
مرسی
عالیییی
مسی
عالییییییییییییییییییی
مرسی