به محض اینکه به خونه رسیدم زیر پتو رفتم. مامانم داد زد:« محض رضای خدا همیشه باید اینجوری باشی؟» نزدیک بود داد بکشم:«من همیشه اینجوری بودم؟ یکم فکر کن و ببین چه اتفاقی برام افتاده!» ولی بازم نتونستم. نفس عمیقی کشیدم و بازم به خودم قول دادم. «یه روزی بهش میگم. یه روزی همه چی رو بهش میگم.»
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
خیلی عالیه
پارت بعدی لفطا
منم دردام زیادن یروز حالم اوکیه یروز خیلی بد آخه من کیم
ببین منم مثل تو بودم :)
هر شب خدا خدا میکردم که بمی.رم
ولی یه شب تصمیمم عوض شد :)
همیشه زیبا ترین بارون ها از سیاه ترین ابر ها میباره :)
پس خدا اونقدر هم ظالم نیست که به خواهد چیزی که خودش ساخته رو خراب کنه :)
نظر من اینکه بجای اینکه آرزوی مرگ کنی با کسی که خودت رو ساخته حرف بزن :)
مطمئنم که همه چی درست میشه 💕
امیدوارم حرف هام تاثیر گذار بوده باشه 🙃