
قسمت ۷ بیا🥺
روز بعد معلم در کلاس گفت:من قبلا شانسی شما هارو دوتا دوتا تقسیم بندی کردم و باید کسی که گروه بندی شده آهنگ بنویسه و پس فری فردا آماده کنه و روی صحنه بخونه خوب اولین نفر..... لوکا:خانم شما از الف شروع میکنید؟ معلم:خیر من قاطی پاتی نوشتم 😁😁و در واقع دادم به یکی دیگه بنویسه 😁😁 خوب شروع میکنم مراکان و آلیا🙂لطفاً هر کسی که اعلام میکنم یه گوشه وایسه آلیا:اوهی😁عجب شانسی،البته فرقی نمیکنه تو هم مرینتی🤣🤣 مراکان:دقیقا درسته🤣🤚 معلم:بعدی،نینو و لوکا🙂 نینو:ببخشید داداش من با لوکا هستم🤣🤚 بعدی:آدرین و الکس🙂 بعدی:آدرینا و سابرینا🙂 بعدی:مرینت و مرینت:😇 _ و کلویی مرینت و کلویی هم زمان با هم🙈:واتتتت😳(🤣🤚) و دوباره با هم:من،با این 🤯 عمراااا ،حرف منو تکرار نکن مرینت :کلویی بسه کلویی:تو بس کن تو داری حرفا منو تکرار میکنی! مرینت :ولمون کن بابا معلم:اممم بچه ها ببخشید اما نمیتونم چیزی رو تغییر بدم لطفا با هم کنار بیان بقیه: لایلا و ««همون پسر عینکیه،اه اسمش یادم نی🤣موجزه گر اسب گرفت😇» و...... معلم همه رو گفت و رفت. مرینت:ببین کلویی من با تو یکی هم خوانی نمیکنم لایلا:دختر چاره ی دیگه ای نداری😐 مرینت:اوه راست میگی😖 کلویی:فکر کردی من دوستدارم با توی چندش هم خوانی کنم😒 مرینت:(🤣من به جای مرینت:هر جور راحتی گلم😌🤚)ببین الان میام یکی میزنم تو دهنت ها ساکت شو.
روز بعد معلم در کلاس گفت:من قبلا شانسی شما هارو دوتا دوتا تقسیم بندی کردم و باید کسی که گروه بندی شده آهنگ بنویسه و پس فری فردا آماده کنه و روی صحنه بخونه خوب اولین نفر..... لوکا:خانم شما از الف شروع میکنید؟ معلم:خیر من قاطی پاتی نوشتم 😁😁و در واقع دادم به یکی دیگه بنویسه 😁😁 خوب شروع میکنم مراکان و آلیا🙂لطفاً هر کسی که اعلام میکنم یه گوشه وایسه آلیا:اوهی😁عجب شانسی،البته فرقی نمیکنه تو هم مرینتی🤣🤣 مراکان:دقیقا درسته🤣🤚 معلم:بعدی،نینو و لوکا🙂 نینو:ببخشید داداش من با لوکا هستم🤣🤚 بعدی:آدرین و الکس🙂 بعدی:آدرینا و سابرینا🙂 بعدی:مرینت و مرینت:😇 _ و کلویی مرینت و کلویی هم زمان با هم🙈:واتتتت😳(🤣🤚) و دوباره با هم:من،با این 🤯 عمراااا ،حرف منو تکرار نکن مرینت :کلویی بسه کلویی:تو بس کن تو داری حرفا منو تکرار میکنی! مرینت :ولمون کن بابا معلم:اممم بچه ها ببخشید اما نمیتونم چیزی رو تغییر بدم لطفا با هم کنار بیان بقیه: لایلا و ««همون پسر عینکیه،اه اسمش یادم نی🤣موجزه گر اسب گرفت😇» و...... معلم همه رو گفت و رفت. مرینت:ببین کلویی من با تو یکی هم خوانی نمیکنم لایلا:دختر چاره ی دیگه ای نداری😐 مرینت:اوه راست میگی😖 کلویی:فکر کردی من دوستدارم با توی چندش هم خوانی کنم😒 مرینت:(🤣من به جای مرینت:هر جور راحتی گلم😌🤚)ببین الان میام یکی میزنم تو دهنت ها ساکت شو.

کلویی:ا اینطوری هاس؟منم میدونم با تو چیکار کنم یهو آدرین پرید وسط(انگار از همون اول وسط نبود😐🤝😶🤣🤣)و گفت:دارید چیکار میکنید؟مجبورید با هم بخونید کلویی:نه چرا با هم بخونیم تک خوانی میکنیم😒 آلیا:زده به سرت کلویی؟باید هم خوانی باشه🤦🏻♀️ مرینت:باشه فهمیدم😒یه شعر مینویسم درست حسابی تو یه قسمت میخونی منم یه قسمت🤝😐 کلویی:خیر نمیشه من مینویسم😒🤚 مرینت:ای خداا اصلا میدم آلیا بنویسه😐خوبه؟ کلویی:نه خوب نیست میدی به آدرین بنویسه😐 مرینت:این چی میدونه از ادب که بخواد آهنگ بنویسه!!😑 کیم اومد جلو و گفت:ای خدا صد آفرین به مغز خوشگل من کلویی:پیام بازرگانی😐(🤣🤣) مرینت:باز چی میگی تو🤦🏻♀️🤥 کیم:میشه گوش کنید!! کلویی:نه😒 مرینت:اره😒 کیم:آه ولش کن میخواستم بگم هر دوتاتون فقط به یه نفر اعتماد دارید اونم خانم معلمه بهش بگید براتون بنویسه🤚🙂 کلویی:😒🤚

مرینت و کلویی رفتن بیرون کلاس که زنگ تفریح هم خورد و کیم:خواهش میکنم😐 مرینت و کلویی پیش خوانم بوستیه رفتن و گفتن:خانم خانم بوستیه:چیه دخترا مرینت:اجازه بده کلویی خانم جان برامون یه آهنگ عالی مینویسید؟لطفا کلویی:فقط اینجوری همه چی ردیف میشه لطفا خانم:باشه باشه فردا آمادش میکنم هر دو با هم :ممنون (و حالا از این بخش طول و دراز میگذریم) فردا خانم بوستیه برگه ها رو داد به مرینت و کلویی و پس فری فردا اونا به سختی با هم همخوانی کردند و بقیه هم اهنگاشونو خوندن (خوب دیگه کشش نمیدم بریم سر «عشق»که هر وقت بهش میرسیم داستان تمومه🤣🤦🏻♀️)
مرینت سمت آدرینا رفت و گفت:هی دختر من مرینت هستم 😒🤚 آدرینا:بله میشناسم🙂 مرینت:درسته 😐میخوام بگم دوست میشی؟ آدرینا:چی واقا؟بلع بله بله🥰🥰 مرینت:باشه😐🤝بیاین دوست شین ادرینا:ام ببخشید من با کی؟😳 پشت سر مرینت زوویی بود.🙂🤚سلام من زویی بورژوا هستم آدرینا:ها😞آها☺️منم آدرینا اگراست راستش فکر کردم مرینت قراره تو باشه زویی:جانم؟🤨 مرینت:هیچی ولش کن زیاد حرف میزنه بای بای👋 مربنت میره یه گوشه ته میشینه(😯) آدرین اونو دید رفت کنارش و گفت:میدونم اجازه نمیدی با هم کمی صبحت کنیم اما میخوام بگم فردا اردو داریم 😔فکر کردم فقط تویی که نمیدونی گفتم بگم اینم بلیط برای اردو🙁 مرینت:لزومی نداشت اینو تو بدی بلاخره که میفهمیدم 😒 و مرینت از آدرین گرفتش آدرین😞رفت (بازم میخوام وقتتونو بگیرم آخه چالشع:چجور عشقی رو میپسندی🥰منظورم برای فیلم دیدن یا داستان خوندنه:پر درد و سر(مثل داستان من)هیچی،اروم بی سر و صدا،فقط عاشقانه،عاشقونه ولی با درد عاشقونه و بی درد،کراش بودن،همه چی) فردا همه وسایلاشون رو جمع کرده بودن واسه اردو همه حاضر بودند رفتن به یه جای سبز و خوشگل و اونجا ماشین مسافرتی ها رو پارک کردند آتیش روشن کردن و شب دور آتیش جمع شدن، قرار شد یکی یه داستان ترسناک تعریف کنه و مرینت گفت:استاد من میتونم بگم؟🤚 استاد:بله شروع کن مرینت:روزی روزگاری در جنگل سرسبزی زنی و شوهری زندگی میکردند و چند روز بعد خانه سازی، یک روح باستانی آمد پیش اونا و بهشون گفت:این جنگل برای منه شما باید از اینجا برید اونها قبول کردند اما گفتند که بزارید حد اقل یک سال اینجا بمونیم اون روح هم گفت:باشه ولی بهتون هشدار میدم از اینجا برید»
بعد زنگ خواب رسید و مرینت داستان رو نیمه تموم گذاشت همه رفتند تو چادراشون که استراحت کنند مراکان هم رفت جلو و به آدرینا گفت:هی آدرینا ادرینا رو برگردوند و گفت:هان چیه؟ مراکان:هیچی فقط مطمانی اون روحه این درو و برا نیست؟ آدرینا:😶ترسیدی؟ مراکان:من؟من منظورم تو بود آدرینا:وات😐واسه چی باید بترسم😅 مراکان:چمیدونم خوب😏 ادرینا:ام من میرم تو خدافظ مراکان:بای😏 آدرینا خوابش نمیبرد برای همین رفت قهوه درست کرد کمی ریخت توی لیوان و شیرینش کرد و خرد رفت بیرون تا هوا بخوره :چه هوای خوبی😊 یهو مراکان رو دید که اون طرف یه صندلی گذاشته بود و نشسته بود و داشت آسمون رو نگاه میکرد آدرینا رفت جلو و با لیوان قهوه ای که توی دستش بود رو میخورد مراکان نگاهش به آدرینا افتاد و گفت:ا تو اینجا چیکار میکنی؟ ادرینا:هیچی اومدم هوا خوری مراکان:این وقت شب؟چرا نخوابیدی؟😐 آدرینا:من بیشتر مواقع شبا خابم نمیبره و چون تو اتاقم بودم پنجره رو باز میکردم.😊خوب تو چی؟ مراکان:چی چی؟ آدرینا:واسه ی چی بیرونی؟ مراکان گفت:آ آها من خوب آها دوست داشتم ستاره ها رو تماشا کنم اها زیباست نه؟🤗 آدرینا :جانم؟چرا اینقدر آها آها میکنی؟😶 مراکان:خوب دیگه مهم نی ادرینا:ای خدا یه دیقه واسا ادرینا رفت تو چادرش قهوه رو برداشت و رخت توی یه لیوان دیگه و با خودش شکر برداشت و برد بیرون سمت مراکان و گفت:هی آقا صندلی رو بردار پهنش کن مراکان:جانم؟اوکی و ادرینا وسایلاشو گذاشت رو اون صندلی و گفت:خوب با شکر میخوری یا بی شکر؟ مراکان:اول میپرسن چی میخوری😏 آدرینا:ا نه بابا جواب بده مراکان:مگه اینجا رستورانه ادرینا:ای خدا بگو دیگه مراکان گفت:بی شکر کی قهوه رو با شکر میخوره؟ آدرینا:آها اوکی من میخورم مرینت از چادرش زد بیرون یهو اون دوتا رو دید😐 و رفت داخل و گفت:اینا هم واسه خودشون کسی شدن ها😐 ادرینا خمیازه ای کشید و گفت:من میرم بخوابم بهتره تو هم بری 🥱🥱 مراکان گفت:🙂باشه تو برو شب خوش ادرینا:شب خوش🙂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بد بخت مرینت باید با کی همخوانی کنه
😆🙏🏻
ممنون از نظر شما