
ناظر ممنون که منتشر میکنی🎀

خب اینم از اون یکی داستانم این و گیلن باره رو باهم دیگه مینویسم اسم این رمان ژولیتاس که بعدا میفهمید چرا اسمش اینه اول از همه ناظر مرسی که منتشر میکنی بعد از اون هم میخواستم یه چیزایی درمورد این رمان بگم احتمالا هفته ای یک یا دوتا پارت بتونم بزارم چون گیلن باره هم هست و اینکه اسم شخصیت اصلی دختر پارک یوناست به پیشنهاد یکی از دوستان خوب اسمشو یونا گذاشتم چون از این اسم خوشم اومد برای اینکه راحت متوجه بشید کدوم شخصیت داره حرف میزنه کنار اسمشون ضبدر میزارم مثلا وقتی میزارم ××تهیونگ×× یعنی ته داره حرف میزنه اسم مادر و پدر یونا سوهیونگ و جیهو و اسم پدر و مادر تهیونگ سولار و سوهو خب همین) 🍓🍓🍓🍓🍓🍓 ××یونا××اوفی کردم و به صندلیم تکیه دادم الهی همتون از دم اسهال بگیرید ایزیلایف ببندید به خودتون امید وارم برید زیر تریلی گوشت قل قلی بشید پد صگای ایزیلایف پوش(توی داستان قبلیم یه گلابی و تیتاب گیر داده بودم این دفعه به ایزیلایف گیر دادم😹) چرا نمیمیرید پس اگه دستم بیوفتید از سقف آویزونتون میکنم فکر میکنم دیگه کس دیگه ای نمونده که تکیه های قشنگمو بهش نچسبونده باشم از مدیر مدرسه و معلمای گرامی تا مراقب هایی که بسان سگان شکاری بالا سرمون کشیک میدادن و منتظر بودن جم بخوریم تا از هستی صغتمون کنن ××بابا×× یونا به خودت مسلط باش یه نفس عمیق بکش اصلا مگه نگفتی امتحانای اخر سالو قبول شدی اون که سگ درصد ولی اهه نمیتونم میخوام همه شونو به رگبار ببندم میخوام مدرسه مونو آتیش بزنم اصلا ××مامان×× یونا الان که دیگه فارغ التحصیل شدی و به زودی میری دانشگاه دیگه خودتو درگیر این چیزا نکن دستامو تو هوا بهم کوبیدم عه راست میگیا ننه مامان از داخل ایینه کفششو بهم نشون داد و گفت ××مامان××پدصگ مگه نگفتم به من نگو ننه من سوهیونگ جونم لبخند ژکوندی زدم ××مامان×× پس چرا ماشینا حرکت نمیکنن پوسیدیم اینجا ××بابا×× چمیدونم مامان چشم غره ای بهش رفت و گفت ××مامان××پاهات که چلاغ نیست نمیتونی بری ببینی چیشده بیا دوباره دعواشون شد الان مثل خروس جنگی میپرن بهم سوهیونگ مایتابه در مقابل جیهو البته تو خونه ی ما یک قانون وجود داشت اولین قانون خانواده پارک همیشه حق با سوهیونگه یا مجبوری بگی حق با سوهیونگه یا سوهیونگ خودش بهت میفهمونه که حق با سوهیونگه ××بابا××خیلی خب باشه تسلیمم مامان با یه نگاه پیروز مندانه نگاهش کرد بابا هم سریع مثل میگ میگ از ماشین پیاده شد و غیبش زد انگشتام درد میکنه انقدر سوال حل کردم امید وارم بمیرید همه از دستتون خلاص بشن ××بابا××حسابی بد شانسی آوردیم انگار تصادف شده فعلا نمیتونیم جایی بریم ××مامان×× قرار بود زود برسیم خونه چون میخواستم برای فارق التحصیلی یونا واسش کیمچی بپزم مامان بیخیال زیاد گرسنه نیستم ××بابا××اگه گرسنه شدی اون طرف خیابون یه کافه هست اصلا چطوره تا راه باز میشه بریم اونجا سوهیونگ یونا بلند شید ببینم ××یونا×× نه من نمیام ××بابا×× خیلی خب عالیه همسر عزیزم بزن بریم ××مامان×× یونا مطمئنی؟ اره اصلا درست نیست مزاحم دوتا کفتر عاشق بشم با این حرفم مامان یه چیزی زیر لب گفت که نفهمیدم ولش کن بعدا میفهمم 🍓🍓🍓🍓 چقدر گرمه همونجور که دراز کشیده بودم با پام پنجره رو کشیدم پایین عجب هوای گندیه آه آه همونجور که سوت میزدم چشمم خورد به ماشین بغلی یه پورشه مشکی یه سوتی زدم ورفتم لب پنجره تا ببینم توش چه خبره آخه همیشه تجربه ثابت کرده هر چی ماشین عروسکتر باشه راننده میمونتره
ا این ماشینه چرا شیشه هاش دودیه؟وای نه من میمیرم از فوضولی من میخوام ببینم تو ماشین چه خبره! شیشه رو تا ته کشیدم پایین و از پنجره آویزون شدم.چهارزانو رو صندلی بودم و شکمم رو لبه ی پنجره بودو خودمم عین این میمونای دست دراز آویزون بودم وتمام سعیم رو میکردم که یه چیزی ببینم ولی دریغ از یه سایه! حالا چی میشد شیشه ها رو دودی نمیکردی که ملت اینجوری از فوضولی نمیرن؟اه آخ جون شیششو یه ذره داد پایین البته شیشه ی عقب بوداولی از همونجا هم میشد رانندشو دید زد.یه مرد میانسال بود که کت شلوار تنش بود و یه کلاهم سرش بود شبیه کلاه خلبانا ا این که لباس راننده ها تنشه پس صاحب ماشین کوش؟همونجور که سعی داشتم تو ماشینو دید بزنم تو ماشین یه دست رفت بالا،مثله اینکه طرف دستشو از رو پاش برداشت کرد تو دماغش پس کلش کو؟ حتما سرشو تکیه داده به صندلیش یه خورده اومدم اینورتر تا راحتتر ببینمش یا حضرت کرگدن این پسره چرا این شکلیه بیچاره انگار از تیمارستان فرار کرده بود زیر چشماش پف کرده بود و حسابی قرمز بود، چشماش انقدر ریز شده بود که اصلا نمیشد تشخیص داد که چه رنگیه موهاش عین این بیابونیایه حموم ندیده بود ولی معلوم بود اینقدراهم وضعش داغون نیست یه دستی به سر و صورتش میکشید قابل تحمل میشدحاضر بودم خودمو به آب و آتیش بزنم تا بفهمم چشه که اینطوری داغونه تو یه لحضه ذهنم جرقه زد پریدم طرف کیفم و یه قلم وکاغذ برداشتم .یه تیکه کاغذ کندم و روش نوشتم سلام چته؟چرا انقدر ناراحتی؟کاغذ و تا کردم و رفتم دم پنجره دوباره آویزون شدم و کاغذ رو به سختی انداختم تو ماشین بعدش عین بز زل زدم به پسره ناکس حتی به خودش زحمتم نداد که چشمشو بچرخونه یه دید بزنه ببینه کیه یه یه ربعی منتظر نگاش کردم که دیدم نه آقا خیال نداره جواب بده!به ظاهر بیخیال شدم و پهن شدم رو صندلی از فوضولی داشتم میمردم ولی اون پسری که من دیدم عمرا اگه تا فردا هم صبر کنم جواب بده ~~~~~~~~~~~~~~~×تهیونگ×× از اولین روزی که پا توی این دنیا گذاشتم مطمئن بودم که خیلی بدبختم اما این دیگه زیادی بود خدای من من دیگه تحمل ندارم ××جونگ کوک××هیونگ دیگه کافیه با گریه کردن نمیتونی چیزی رو درست کنی باید بریم خونه اینطوری مریض میشی اخه این چی از درد من میدونه؟مگه کسی اینجا هست که بتونه درکم کنه؟ ××سولار(مامان تهیونگه)×× تهیونگ زود باش بلند شو تا کی میخوای اینجا بشینی بیا بریم خونه باید استراحت کنی
برگشتم و با چشمای بی جونم یه نگاه به صورت اشکی مامانم انداختم اونم مثل من بدجوری تحت فشاره بابا با صدای ارومی گفت ××سوهو(بابای تهیونگ)×× جونگ کوک بیا تهیونگو بلندش کنیم و ببریمش خونه اروم دستمو به معنی نمیخوام بالا آوردم و سعی مردم بلند بشم هنوز یه قدمم بر نداشته بودم که چشمام سیاهی رفت و با صورت روی زمین فرود اومدم علاوه بر درد وحشت ناکی که توی بینی ام پیچیده بود صدای جیغ مامانم توی گوشم پیچید ××سولار×× جونگ کوک سوهو زود زنگ بزنید آمبولانس تهیونگ چشماتو باز کن و در مقابل تمام جیغ و دادای مامان من مثل یه مجسمه روی زمین افتاده بودم و حتی ذره ای انرژی هم توی وجودم برای اینکه بتونم از سرجام بلند بشم هم حس نمیکردم جونگ کوک اومد سمتم و زیر شونه ی چپم و گرفت و بابا هم زیر شونه ی راستم رو گرفت و بلندم کردن ××سولار×× زود باشید میریم بیمارستان ××تهیونگ×× مامان من خوبم لازم نیست جایی بریم ××سولار×× ساکت باش داری خودتو میکشی وقتی یه نفر نه میخوابه نه میخوره نه چیزی مینوشه معلومه به همچین وضعی میوفته حتی اگه لازم باشه هفته ها توی بیمارستان بستریت میکنم تا زمانی که مطمئن بشم خوبی به دست باند پیچی شده ام اشاره کرد و ادامه داد ××سولار×× و دیگه به خودت صدمه نمیزنی پوزخندی زدم مامان حق داشت اون فقط میخواست پسرشو زنده نگه داره اما نمیدونست من خیلی وقته مردم فقط نمایشی نفس میکشم که البته به زودی این موردم حلش میکنم البته برای سومین باره که میخوام تلاشمو بکنم امید وارم این بار دیگه به آرزوم برسم ××سوهو×× سولار اروم باش میبینی که حتی یه قطره خونم از دماغش نیومده ما تهیونگو با راننده میفرستیم خونه خودمونم با ماشین من میریم خودم رانندگی میکنم به ایمی میگم حواسش به تهیونگ باشه و چشم ازش بر نداره توی خونه تا دوباره به سرش نزنه کاری کنه و با کوچیک ترین مشکلی فوری دکتر جانگ رو خبر میکنیم با این حرف مامان سرشو تکون داد اروم باشه ای گفت وقتی رسیدیم به ماشین مامان اروم گونه مو ب.وس.ی.د ××سولار××پسرم یکم دیگه توی خونه میبینمت لطفا دیوونه بازی در نیار باشه ای گفتم و یه لبخند فیک تحویل مامان دادم اون گناهی نداره بزار یکم دلش خوش بشه بابا با کمک جونگ کوک منو داخل ماشین نشوندن و بعد بابا به راننده گفت ××سوهو×× مستقیم برو خونه بدون توقف حواست به تهیونگ باشه اگه حالش بد شد فورا ببرش نزدیک ترین بیمارستان موقع پیاده شدن بهش کمک کن داخل ماشینم حواست بهش باشه ممکنه یهویی بیهوش بشه یا تشنج کنه در هارو هم قفل کن و حسابی حواست جمع باشه پوزخندی زدم امسال ۲۶ سالم میشه و پدرم میگه برام قفل کودک بزنن تا مبادا به در یا پنجره دست بزنم راننده هم حرفشو تایید کرد و راه افتاد خوشحال شدم که تو این موقعیت درکم کردن و گذاشتن تنها باشم اصلا حوصله ی نگاه های دلسوزانه ی بقیه رو نداشتم وسطای راه بود که ماشین ایستاد حوصله نداشتم از پنجره بیرونو نگاه کنم از تو آیینه زل زدم به راننده که موضوع رو گرفت و گفت ××راننده××آقا فکر کنم تصادف شده که انقدر ترافیک سنگینه من میرم یه نگاه بندازم نگامو ازش گرفتمو رفتم تو فکر نمیدونم چقدر گذشت که راننده خیس آب اومد تو ماشین و همونجور که با تکوندن لباساش سعی داشت از خیسیشون کم کنه گفت
××راننده××درست حدس زده بودم آقا تصادف شده فکر کنم یه چند ساعتی راه بسته باشه آروم گفتم پوف فقط همینو کم داشتیم سرمو تکه دادم به صندلی و سعی کردم که بخوابم ولی از یه طرف افکارم نمیذاشت از یه طرف سوزش چشمام پس قید خوابو زدم به محض باز کردن چشمام چشمم خورد به یه دختر هجده نوزده ساله که از پنجره ی ماشین بغلی آویزون بود و داشت با کنجکاوی تو ماشینو دید میزد ولی فکر کنم فهمید تیرش به سنگ خورده ونمیتونه تو ماشینو ببینه چشماشو ریز کرد و زیر لبی یه چیزی گفت که نفهمیدم بیخیال کی اهمیت میده؟ این راننده هم خجستست چرا تو این هوا بخاری روشن کرده؟خواستم یه چیزی بهش بگم که ترجیح دادم به جای حرف عمل کنم سرم به شدت درد میکرد شیشه رو یه خورده کشیدم پایین که دوباره چشمم خورد به همون دختره که با ذوق سعی داشت از همون درز باریک هم شده تو ماشینو دید بزنه اول نگاهش به راننده بود ولی بعدخیره شد به عقب و جایی که من نشسته بودم ولی مثله اینکه من تو دیدش نبودم واسه همین جاشو عوض کرد وقتی چشمش به من افتاد یهو چشماش درشت شدو دهنش تا حد ممکن باز شد هه معلومه دیگه وقتی یه نفر سه ساعت گریه کنه قیافش بهتر از این نمیشه دختره اول تا جایی که ممکن بود منوآنالیز کرد بعدش یهو نمیدونم چی شد رفت تو و بعد چند دقیقه دوباره آویزون شد و یه تیکه کاغذ انداخت تو ماشین گل بود به سبزه گفت بیا وسط خدای من اینو دیگه کجای دلم بزارم که همش جا بشه شنیده بودم دخترا این روزا روش های ابتکارانه ای به کار میبرن ولی شماره دادن توی روز روشن وسط ترافیک اونم به این شیوه پرتاپ کردن مگه اینجا کیدراماست این حتی برای کیدراما هم زیادی بود اصلا به خودم زحمت ندادم حتی نگاه اون برگه بکنم یه ربع تمام بهم زل زد بعدش انگار خسته شد و رفت تو مردم چقدر میتونن بیکار باشن؟ یه چند دقیقه گذشت افکارم واسم اعصاب نذاشته بودن سرگیجه هام دوباره شروع شد یه لحظه حس کردم دوباره چشمام سیاهی رفت اما دوباره ویندوزم بالا اومد حال منم مثل لامپ مهتابی نیم سوز شده یه لحظه خوبه یه لحظه بد سرمو خاروندم نمیدونم چی شد که خم شدم و کاغذی رو که دختره انداخته بود تو ماشین رو برداشتم شاید کنجکاویم باعث این مسئله شد بازش کردم سلام،چته؟چرا انقدر ناراحتی؟چی میشه به این آدما گقت؟یه پوزخند زدم و چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه🫣💜😂
با اینکه بار اوله داستانت رو خوندم ولی از همون لحظه اول خوشم اومود🫠🌸
ولی یکم بیشتر با یونا درد و دل کن که یوقت منو گوشت قلقلی نکنه🫴🏻😂💞💫
سلم ایو🥺💜
منم ماسک با اک دومم حال ندارم برم اک اصلیم😐💜
ببخشید بهت سر نزدم🥺🥺میبخشیم؟! 🥺
سلام ماسک جونم🥺🧃
نه اصلا مهم نیست کیوت❤️
عررررر نایس💕
مرسی🥺🧃
عالیییییییییییییییی بود❤🥺 ببخشید این روزا امتحان دارم وقت نمیکنم بیام تستچی داستانا رو بخونم 💕🥺 راستی بهت تو پینترست پیام دادم ببین💫💛🥺🥺I love you ❤️
سلام کیوتمم🥺🧃
اشکالی نداره جدا ولی چرا توی پینترست من چیزی نمیاد شاید بخاطر اینه که من از طریق سایتش میرم برنامه شو ندارم
آره فک کنم اینجوریه💕🥺💫
هروقت برنامش رو نصب کردی بهم بگو❤🌼
اگه بخوای گفتینومو بهت میدم اونجا فقط میتونی با خودم خصوصی حرف بزنی 🎀
چیو؟😂
خیلی خوب بود🏅
مرسی🧃💖
وای داستانت خییللیی عالیههه♥♥
مخصوصا یونا که دیگه..😂😂
مرسی😹🍓
پارت بعدی پلیزززززززززززززززززززززززززززززز💕💖
فکر کنم چند ساعت دیگه منتشر میشه🧃
دیگه اون بمانددددددد
باشه😁🍇
ییسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس هوووووووووووووووو میسیییییییییییییییی💃💃🥺🥺
🥺🧃
وای یونا هم مث ایوعههه خیلییییی خوبهههه عررررررررررر
😹🧃اره