و همچنان ادامهی داستان را به صورت قطره چکونی ادامه میدهیم😹 (مثلا سعی کردم بیشتر بنویسم😐)
من و آقای توهم [آدرین] داشتیم توی خیابون قدم میزدیم... این چند دقیقه خواب بعد از این همه سختی و خستگی و البته، مبارزه، خیلی بهم چسبید.. اگه میشد هنوز هم استراحت میکردم، ولی خب... پوفف.. احساس میکردم خیابونهای پاریس سرد و بی روح شده.. و همینطور غمگین.. البته به احتمال زیاد به خاطر حال خودم بود.. کمی که گذشت از حرکت ایستادم و با اخم و جیغ جیغ (((😹))) رو به آدرین گفتم (تو چرا غیب نمیشی؟؟) بدبخت هم همینطوری متحیر و گیج نگاهم کرد.. _(چرا باید غیب بشم؟!) _(چرا نباید غیب بشی؟؟) تا چند دقیقه فقط به هم دیگه نگاه میکردیم... بعد ادرین گفت (من که جادوگر نیستم که بتونم غیب بشم.. ببینم... توی این جهان جادوگرا وجود دارن؟) (((آدرین بد بخت گیج شده نمیدونه داره چی میگه😹))) با این حرفش گرهی اخمهام از هم باز شد..
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
زیبا بود😐
خوبی؟
چرا ازت زیاد خبری نیست؟
خوبم تو چطوری؟
حسش نبود😐😒
چرا معمولا حسش نیست که بیای؟😐
خوبم ممنون
اون مرد استاد سوهان بود؟ منظورم سوهان قم است!!!!😐😂
نه استاد سوهان نیست😁
🤣🤣❤ سوهان قم؟
استاد باقلوا؟!😂
اره😂
🤣🤣❤ نه.. استاد زول برو
(زولبیا= زول بیا... بیا#برو)
😂😂😂
عالی عالی فوق عالی😌 عالی عالی با طعم پرتقالی😂😄
خیلی خوبه یک یک کوچولو بیشترش کردی😅☺
😂❤ممنون
عالی
مرسی😘
عالی عالی خیلی عالی
دوست دارم خیلییی زیاد
😍
😍👏🏻
😍
عالی بود;-)نه باو داستانت که بد نیست خیلی هم خوبه مثلا... آدم کنجکاو میشه ، هیجانیه،با غم ها کنار میای و... در کل داستانت عالیه;-)
مرسی مهربونم😘
خواهش میکنم;-)
بازم کم بود ولی عالیـ
اینجا کفش هویتهـ؟
میگم یه پیشنهاد از این به بعد انچه خواهید دید هم بزار
😁 میسی
مسئله اینجاست خودم دقیق نمیدونم چه چیزی خواهید خواند😐😂❤