
دی او:آروم به نشونه ی سلام سر تکون داد و سوالی به کای نگاه کرد:کاری داری؟ هه را که پشت کای پنهان شده بود زیر چشمی به پسری که با عصبانیت به کای زل زده بود نگاه میکرد، کای:به کمکتون نیاز دارم دی او:پوزخندی زد:کمک؟ 😏 کای:کمک که نه😏چون من میدونم بورا اینجاس پس بهتره بگی با زبون خوش بیاد بیرون، دی او:اول اینکه درست صحبت کن دوما بورا اینجا نیست، کای پوزخندی زد:عه جدن؟ کمی جلوتر رفت و بلند صدا زد:بورا بیا بیرون، دی او:بهت گفتم اون اینجا نیس پس همین الان راتو بکش و برو، کوکی:کیه هیونگ؟ دی او:تو برو تو کوک، خودم درستش میکنم، کوک: یا ایشش این پسره...😠 هه را:کای بیای بریم اینجا نیست.....لطفا، کای :بی اعتنا دی اورو کنار زد و وارد خونه شد و داد زد:کجایی دختره همین الان میریم خونه فهمیدی؟ سهون:با دیدن کای اخماش تو هم رفت و پوکر به پسری که اطرافو میگشت زل زد، دی او:صداتو بیار پایین کای:وقتی دید بورا واقعا اونجا نیس کلافه موهاشو بهم ریخت:پس کدوم گوری رفتی، دی او دست به سینه رو به هه را گفت:از کی نیومده خونه؟ هه را با دلهره و ترسی که داشت گفت:دیشب از خونه زده بیرون تا الان نتونستیم پیداش کنیم، دی او:از دیشب؟ 🤨و حالت متفکری به خودش گرفت کوک با شنیدن حرف دختر نگران به دی او نگاه کرد:هیونگ... میگم نکنه حالش دوباره بد شده باشه و یه جا از حال رفته باشه😰 سهون و لی با احتمال کوک با دلهره به هم نگاه کردند: اون.. نمیتونه زیاد تحمل کنه😥
کای با حرفایی که از کوک شنید نگرانیش بیشتر شد هه را با نگرانی رو به دی او گفت:حالش؟ 😰 چرا باید حالش بد باشه؟ دی او مکثی کرد و آب دهنشو قورت داد:این موضوع واس الان نیس ولی.. چند وقته که سردردای شبانه ی وحشناکی داره.. معمولا هر شب میومد اینجا تا با داروهای گیاهی دردش تسکین پیدا کنه.. ولی الان دو شبه نیومده💔 😢هه را با حرفای دی او اشکی ریخت و گفت:چرا پس تو این مدت چیزی به من نگفت🥺💔 کای:بس کنید بجای این حرفای مزخرف باید بریم ببینیم کجاست امیدوارم فقط جایی نرفته باشه که حدس میزنم رفته باشه، سهون عصبی گفت:تو یکی خفه شو، کای:ببین بچه من اعصاب جروبحث کردن با تو یکیو دیگه ندارم پس بهتره لال شی و رو مغز من راه نری، سهون:اعصاب نداری منم خیلی ازت خوشم نمیاد میتونی گم شی.. که لی جلوشو گرفت، لی:بسه هون.. فعلن باید بورارو پیدا کنیم
کوک سرشو پایین انداخت و با نفس عمیق گفت: همش تقصیر همون پسره ی عوضیه دی او:بس کن کوک کوک عصبی نالید:چیه هیونگگگ، بزار بگم دیگه اون از پله ها انداختش پایین اون باعث شد آسیب ببینههه ماها تمام این شبارو دیدیم اون دختر بیچاره چطور درد میکشید پس اون موقع کدوم گوری بود که الان دنبالش میگردههه؟ هه را نمیدونست چی بگه فقط میتونست در برابر سختی هایی که بورا کشیده اشک بریزه، دی او:من فقط امیدوارم تو جنگل بیهوش نشده باشه💔کوک، لی، سهون، بجنبین برین این اطرافو خوب بگردین اگه واقعن همین باشه نباید دیر کنیم کای:با مرور اون روزا دستشو مشتی کردو چشاشو از نا امیدی بست و نفسشو بیرون داد ،عصبی از خونه بیرون زد تا کمی نفس بگیره و جنگل بزرگ و تاریک روبه روش خیره شد
ههرا با صدای گرفته و چشای خیس سمت کای رفتو گفت:منظورت از جایی که گفتی کجاست؟همونجایی که چانو فرستادی؟ کای:تقریبا با داد نالید:نمیدونم، نمیدونممم، ههرا:😥با هر ضربه ای که به سینه کای میزد میگفت تمومش کن😭تمومششش کنننن😭😭همین الان منو ببر پیش چان منو ببر اونجا😭😭و با آخرین ضربه از حال رفت و زیر لب گفت:منو.....ببر..پیش...چا ن، کای:هی تو.. 💔هه را رو بغل گرفت و به داخل خونه برد کوک:اون چش شد؟ کای:حالش بد شده لطفا بهوشش بیارین و بعد هه را رو آروم روی تخت خوابوند
از خونه بیرون رفت و با علامت همیشگیش که یه نشونه برای خبر کردن افرادش بود صدای زوزه درآورد، طولی نکشید که یکی از زیر دستاش با عجله به سمتش اومد:بله قربان، کای:بانوتون گم شده میخوام همه ی جنگلو بگردین، تا یک ساعت دیگه باید اینجا باشه -بله رئیس، و با شتاب از جونگین دور شد، ★ دی او کمی آب روی صورت هه را پاشید و شونه هاشو ماساژ داد:بلند شو، ههرا با چهره ای مات و مبهوت به یه جا خیره شده بود نه حرفی میزد نه چیزی میخورد کای وارد خونه شد و کلافه دستی به موهاش کشید و رو به روی هه را نشست:چند بار باید اینو بهت یادآوری کنم که من نگفتم چان بره اونجا؟ اون فرمانده ی قبیله ی کیم نامجونه نه زیر دست من، الانم بلند شو برمیگردیم خونه
هه را به همون حالت گفت:خونه نمیام و بعد نگاهشو به کای دادو گفت:میخوام برم همونجایی که چان رفته، کای تک خنده ای زد:مگه خونه خالس دختر جون چانو برمیگردونم خونه لطفا الان رو اعصابم نرو، ههرا از جاش بلند شد رو به کای وایسادو گفت:من کله شق تر از این حرفام هر جا باشم دیگه به اون عمارت فکستنیه تو بر نمیگردم😏 کای: با حرص پوفی کشید:منم اصلن حوصله ی بحث با تو رو ندارم هر غلطی میخوای بکن (و با پوزخند از خونه بیرون رفت چون میدونس در آخر هه را مجبور میشه دنبالش بیاد)، ههرا دستشو آورد بالا برد:پسره ی....که با نگاه دی او قیافه ی مظلومی به خودش گرفتو با اخم دنبال کای رفت
هه را: تو طول راه کنار کای حرکت کرد و بعد از کمی راه رفتن با پوزخند رو بهش گفت:تو واقعا همونی جونگین؟ همون پسری که انقدر برای رسیدن به تنها خواهر برادران کیم پا فشاری کرد که کیم نامجون نزدیک بود مجازاتش کنه؟ اصلن یادت میاد چطوری عاشقش شدی؟ 😏 جونگین با نگاه سردی به جاده خیره بود دستاشو پشتش قفل کردو به راه رفتن ادامه داد و گفت:آدما عوض میشن سوالی به ههرا نگاه کردو گفت نمیشن؟ هه را:آدما آره، ولی عشق نه عشق واقعی عوض نمیشه
کای: پوز خندی زدو گفت:از کجا میدونی عوض شده؟من که چیزی درباره عشق نگفتم، هه را:با خنده ی مسخره واری قطره اشکی ریخت و بعد با بغض گفت:اون روزارو یادته؟ که چطور برا ازدواج باهاش بی تابی میکردی؟ میدونی ولی الان که اون حرفارو شنیدم از خودم بدم اومد💔کاش هیچ وقت چانو راضی نمیکردم تا راجبت با برادرای بورا صحبت کنه کای:گذشته ها گذشته😏💔
هه را: با نزدیک شدن به عمارت نفس لرزونی کشید و رو به کای گفت:اون دختر چه گناهی داشت؟ شما که همو دوست داشتین💔 کای:اتفاقایی که این مدت افتاد همه چیو عوض کرد.....منو اون هنوزم همو....که با شنیدن صدای یکی از سربازا حرفاش نصفو نیمه موند، _ما دستور داریم شمارو پیش رئیس نام ببریم، کای:سری تکون داد هه را با نگرانی گفت:کجا میبرینش؟ _ سرباز بیشتر تعظیم کرد:این یه دستوره ،بانوی ما هنوز پیدا نشدن و رئیس خیلی عصبانیه
کای لحظه ای چشماشو بست و نفس عمیق کشید که یکی از سربازا جلو اومد و دستاشو با طناب بست، انقدر ضبر و کلفت بود که نزدیک بود پوست دست کای خراش برداره، هه را نگاه نگرانی بهش انداخت و با تردید گفت:منم میتونم بیام؟ 😥 سرباز تعظیم کوتاهی کرد:بله خانم لطفا سوار اسب شید هه را پاشو رو جناق اسب قهوه ای رنگی گذاشت سوار شد، نگاهی به پشت سرش انداخت کای پیاده به افسار یه اسب بسته شده بود و میومد، هوفی کشید و با حرکت کردن سربازا راه افتاد....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 😎♥️♥️ من دی او هم هات😂♥️
😎یس
هورااااااااا😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
💖💖💖💖💖
منتظر که هستیم لایک و کامنت هم میزاریم تو رو خدا زود دارت بعدو بزار پلییییزززز🥺
چشم حتما ❤😂😘ممنون بیبی
پارت بعد منتشر شد راستی 😘
فکستنی یعنی چی😂😂
یعنی بی خودی، مسخره، درب و داغون
اها بلی بلی😂😂
وااای بالاخره پارت جدید😂💜
😂😂❤