
امروز.. ۳ اسفند.. من این رو گذاشتم😐❤.. دیگه کی منتشر بشه دست من نیست..
جلوی در امارت ایستاده بودم... حالا باید چیکار میکردم؟😐 سوتی زدم و شروع به حرکت کردم.... نگاهی به برج ایفل انداختم.. نماد شهرمون، و صد البته نماد کشور... از این فاصله به اندازهی یه مورچه به نظر میرسید.. نمیدونم چرا هر وقت جایی رو نداشتم که بهش پناه ببرم دوست داشتم برم اونجا.. مثل هر وقت که همراه با مای لیدی شهر رو نجات میدادیم... همیشه برای قایم شدن یا اجرای نقشه میرفتیم اونجا! با این فکر لبخندی روی لبم نقش بست... به سمت برج راه افتادم... بــله!.. پیش به سوی برج ایفل😄... ساختمون عظیمش و معماری جالبش احساس خیلی خوبی بهم میداد... شاید یه چیزی مثل احساس قدرت... توی این چند وقت این حس خوشحالی کمی عجیب بود.. هیچ نمیدونم چرا به وجود اومده.. اما دوستش دارم🙂.. توی راه اتفاقات روز رو با خودم مرور کردم..
همه چیز خیلی گیج کننده بود... شاید یه وقتی بفهمم ماجرا از چه قراره.. شایدم هیچوقت متوجه نشم.. جای انگشتر (((میراکلس گربه))) رو روی انگشتم ماساژ دادم.. به نبودش عادت نداشتم.. ببینم.. الان پدر کجا میتونه باشه؟ اصلا اینجاست؟ توی این دنیای عجیب؟ یه چیزایی تغییر کرده بود.. ولی نمیفهمیدم چی یا چرا.. بیخیال... میدونی چیه؟ اصلا مهم نیست.. نمیخواستم احساس شادیای که بعد ازاین همه اتفاق به وجود اومده بود رو خراب کنم.. از فکر این چیزا بیرون اومدم.. کمی به اطراف نگاه کردم.. روی دیوارها و بالای ساختمونهای بلند و بنرهای مرتفع پر از عکس بود.. عکسهای تبلیغاتی.. عکسهای من... یا شاید هم اون یکی آدرین.. البته.. اونا شبیه اون عکسهایی نبودن که قبلا از من توی شهر گذاشته بودن...
کمی که از خونه دور شدم، ایستادم و به تماشای یکیشون ایستادم.. کمی سرم رو کج کردم... انگار من بودم با یه شلوار لی سیاه و هودی مشکی.. ولی البته که من نبودم.. اون یکی آدرین توی عکس در حالی که یکی از پاهاش رو به دیوار تکیه زده بود، به دوربین نگاه میکرد... فضای پشت سرش یکم حالت غمگین داشت... کمی رنگش مایل به زرد بود.. احساس میکردم هیچ محبتی یا احساسی رو نمیتونم توی چهرهش تشخیص بدم.. کاملا سرد و بی روح.. اون به هیچ عنوان نمیتونست من یا حتی یه کپی از من باشه.. نگاهم رو به اطراف چرخوندم... چیزی توجم رو جلب کرد.. به سمتش رفتم.. شخصی که گوشهی خیابون نشسته بود.. باد موهای سرمهای رنگش رو پریشون می کرد.. آروم زمزمه کردم(مرینت؟) کمی جا خورد و بعد.. آروم سرش رو بالا آورد..
اشکهاش روی گونههاش میچکیدن.. توی اون حالت خیلی مظلوم اونجا نشسته بود.. دلم به حالش میسوخت.. دوست داشتم یه کاری براش انجام بدم.. دوست داشتم نوازشش کنم و بهش بگم مشکلی نیست.. همه چیز درست میشه.. هر چند، نمیدونستم مشکلش چیه که بخواد درست بشه.. برای همدردی کنارش نشستم.. اون هم سرش رو روی شونهم قرار داد و اشک ریخت.. ازش پرسیدم (اینجا چیکار میکنی؟) منتظر شدم.. منتظر جوابم.. به تماشاش نشستم.. اما چیزی نگفت.. هیچی! انگار خودش هم گیج شده بود.. یا شاید صدای من رو نشنیده بود.. دلم بدجوری به حالش میسوخت.. اشکهاش به نوبت پایین میاومدن.. دستم رو لای موهاش گذاشتم و آروم نوازشش کردم.. بعد یه بوسهی کوچیک روی موهاش کاشتم..
سرش رو در حالی که هنوز روی شونهم بود برگردوند و با چشمهای پر از اشکش نگاهم کرد.. سرم رو پیش گوشش بردم و زمزمه کردم ( چیزی نیست! باشه؟ همه چیز درست میشه!) لبخند تلخی روی لبش نقش بست.. معلوم بود حرفم رو باور نکرده.. شایدم حق داشت.. به هر حال من که نمیدونستم مشکلش چیه.. کمی سرش رو روی شونهم جابهجا کرد و آروم چشمهاش رو بست... منم سرم رو روی سرش گذاشتم... کمی که گذشت، پلکهام روی هم رفتن و من خوابم برد... **از زبون مرینت** چشمم رو آروم آروم باز کردم.. هنوز کامل چشمام رو بلز نکرده بودم.. احساس میکردم توی یه جای گرم و نرم قرار دارم.. یه احساس آرامش.. چشمم رو آروم باز کردم و بلافاصله دو چیز شوکهم کرد... من توی بغل آدرین بودم [اونم توی خیابون!]... کلی آدم روبه رومون ایستاده بودن و داشتن نگاهمون میکردن.. صدای پچ پچ از سمت جمعیت متحیر روبه رو میاومد...
از اینکه مثل فقیر بیچاره ها به نظر برسم متنفر بودم... کلافه دستی به موهام کشیدم.. بعد هم از روی زمین بلند شدم تا از اونجا برم.. به محض بلند شدنم آدرین که تقریبا به من تکیه داده بود به سمت من افتاد.. قبل از برخوردش با زمین چشمهاش رو وحشت زده باز کرد و هر دوتا دستش رو برای جلوگیری از برخوردش با زمین، روی کف پیاده رو گذاشت.. بعد هم نگاهی به اطراف انداخت.. نگاهش روی من ثابت موند... اههه.. من چرا دارم بهش نگاه میکنم؟ برای یاد آوری به خودم زمزمه کردم (اون فقط یه توهمه.. آره فقط یه توهم.. نگاش نکن وگرنه بقیه فکر میکنه دیوونهای) راهم رو کشیدم و از اونجا رفتم.. آدرین هم دنبالم راه افتاد.. چرا نمیتونستم به این توهم کو*فتی پایان بدم؟؟؟ اه.. (لطفا برو نتیجه...)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود شوکولاتیم😀
و واقعا خب کم مینویسی😐😑 مگه دروغه😑
و میشه یک یک کوچولو بیشترش کنی😆😅
😆 باشه..
p.b.f جان!
من کل داستان رو گیج شدم!
جریان چیه؟!
هیچی حالیم نمیشه!
یکی به دادم برسه!
به خدا نمیفهمم جریان چیه!
الان تمام افراد همون افراد گذشته و با همون سن هستند؟!
😅😅 ببخشید..
ماجرا اینه...
اصلا توی گذشته نیست..
آدرین و مرینت توی پاریسن توی زمان حال.. ولی پاریس مثل همون پاریسی نیست که قبلا توش بودن.. چیزهایی تغییر کرده..
بیشتر از این بگم همه چیز لو میره..
سوال دیگهای داشتی در خدمتم🙃
ببخشید گیج شدی😅
یه چیز دیگه هم بگم..
آدرین در واقع توهم نیست.. اما مرینت فکر میکنه توهمه چون بر این باوره که آدرین مرده
ممنونم
اره اینو میدونم که ادرین توهم نیست و مرینت فقط اینجوری فکر میکنه
عاااااااااااااااااااااااالی بود شکلاتی جونـ😃
واقعا خیلی کم کم مینویسیـ😑
حد اقل بگو چقد تا کشف هویت موندهـ😕
راستیـ حالت چطورهـ
بله من قطره چکونی پیش میبرم😂
نمیدونم چرا نمیتونیم این کار رو نکنم😐
حالم امروز عالیه😄
تو چطوری؟🙃
هیچی درحال ماینکرافت بازی کردن
مجسمه اسکینم رو ساختم خیلی هم خوب شده
😅 عه!
خوش به حالت..
من کلا دیگه حوصله بازی کردن ندارم😐
بعضی وقتا میرم یه کوچولو توی بازی هام ولی دوباره میام بیرون
الان دیدم زامبی خونمه
اول فک کردم تو دستشویی خونم باشه بعدس دیدم نه تو حال داره تلویزیون روشن نشو نگا میکنه و رو مبل پله ای بپر بپر میکنه😑
خب معلوم شد نه تنها آدرین، بلکه مرینت هم دیوونه و اسکله😏😐
توهم چیزیه که فقط میبینیش، اگه لمسش کنژ یعنی واقعیه، یا شایدم دیوونه شدی که فکر کردی لمسش میکنی😒😐
😂😂❤ نگرفتی نه؟
اون واقعا ادرینه.. اما مرینت فکر میکنه توهمه
توی داستان من به جز چندتا قسمت اولش چیزی به نام توهم وجود نداره😅
راستی صورتی جونم چطوری؟
خوبی؟
خوبم تو چطوری شیر کاکائو
میدونم
گرفتم
منظورماین بود که
مرینت خنگه که نمیدونه چیزی که بشه لمس کرد واقعیه
همین الان داشتم شیر کاکائو میخوردم😂
خوبم☺
آهان اوکی😅
بله مرینت خنگ تشریف دارن😐❤
😂😂😂❤
منو نخوری یه وقت
خیلی قشنگ بود عزیزم💙✨
میسی😘😘
نایس 😍👌🏻
مرسی😍
فق العاده زیبا
مرسی🙃❤
عالی بود;-)نه عیبی نداره که این چند روز رمانت رو نساختی رمانت عالی بود:-)
میسی مهربونم🥺😄❤
خوبی؟🙃
خواهش میکنم;-)
سلام خوبم ممنون... تو خوبی؟:)
آره من خوبم😊
خدا رو شکر:-)
عالی مثل همیشه عالی 💖😍😍😍
عالی عزیزم
مرسییییی