هویت فاش شده ما ۱۲

احساساتم دست خودم نبود ناخودآگاه افتادمو ... آموکی رو دیدم که داشت سمتم میومد.نمیتونستم احساساتمو کنترل کنم.آموک داشت نزدیک و نزدیکتر میشد.انقدر هق هق کرده بودم که نفسم بالا نمیومد و نمیتونستم نفس عمیق بکشم.دیگه تسلیم شده بودم.آموک به سمتم اومد.وارد گوشوارم شدو منو شرور کرد.صدای ک.ث.ی.ف سایه تو گوشم پیچید:سلام لیدی بلنس من سایه م.من بهت قدرتی میدم که بتونی کت بلنسو نابود کنی در عوض ازت معجزه گرتو میخوام. نه نهههههه.من نباید تسلیم شم.نباید استرس بگیرم.دستامو رو سرم گذاشتم محکم فشارش دادم و جیغی فرابنفش کشیدم.آموک از گوشوارم خارج شد و من رو زمین افتادم.سریع نفس عمیقییییی کشیدم.

همون لحظه بانیکس جلوم ظاهر شد. و اون دونفر کی بودن پیشش واییییییی. اون منو کت تو بزرگسالی بودیم.وای چه جیگری میشم من😎.یه لحظه تمام غمامو فراموش کرده بودم.محو جذابیت بزرگسالیم شده بودم.کلمو چرخوندم.یا خدااا این کته.چه جذاب شده.آخ خاک به س.ر.م چی دارم میگم اون همین الان میخواست نابودم کنه(هم اکنون:مری ساز ناکوک میزنه😐💔😹) لیدی بزرگسال:بلندشو. دستمو گرفتو بلندم کرد.کت بزرگسال اومد دستی رو شونش گذاشت و گفت:با همین قیافه منو ع.ا.ش.ق خودت کردیا😍(دلم میخواد این کت بزرگسالو له کنم ولی دلم نمیاد چون تو مخیله ی من خیلی خوشگله البته خوشگلیش به پای لیدی بزرگمون نمیرسه😎😌😜راستی عکس پارت عکس بزرگسالیشونه😉😀) لیدی بزرگ:توام کم ج.ذ.ا.ب نبودی عزی.زم یه لحظه مخم سوت کشید.گفتم:تو چی داری واسه خودت میگی این پسره ی پررو میخواست منو یعنی تورو.ای بابا یعنی مارو نابود کنه بعد تو قربون صدقه ش میری؟ بعد حرفم پوف محکمی گفتم.جفتشون فاز نصیحت برداشتنو دستشونو گذاشتن رو شونم.

لیدی بزرگ:نگران نباش کمکت میکنیم همه چیز درست شه اون موقع میفهمی چرا ما اینجوری رفتار میکردیم😉.گفتم(لیدی):چجوری میخوایم کتو درست کنیم من بدون اون نمیتونم پیروز شم.😞 کت بزرگ:دختر باهوش خب حاکماثم اینو فهمیده ازش به عنوان نقطه ضعف تو استفاده میکنه.حالا یه سوال یادته وقتی کیم شرور شده بود و مدل نوجوون منو تحت تاثیر قرار داده بود تو چجوری نجاتش دادی؟(چیه چرا اینجوری نگام میکنید یکم دلم به رحم اومده که بعدا خودتون پشیمون میشید😈😜😂😐💔)لیدی:امکان نداره.من عمرا دوباره این کارو تکرار کنم.اون سری معلوم نبود نادیا از کجا پیداش شده بودو ازمون عکس گرفته بود و با همون عکسش بدبختمون کرد. کت و لیدی بزرگسال:ما درستش میکنم😁 لیدی:چجوری بعدم من اونکارو نمیکنم. لیدی بزرگسال لبخندی شیطنت آمیز زد و رو به کت بزرگسال گفت:میبینی اگه اون تورو نجات نده من برای همیشه از دستت میدم. چی داشت میگفت این واسه خودش اخه.همش تقصیر این سایه ست اگه اون سنتی مانسترو نمیساخت الان من مجبور نبودم اینکارو کنم. کلنجار با خودمو بیخیال شدم. لیدی:باشههه.اه.حالا چیکار میکنیم؟😧😩 کت بزرگسال:.......(بعدا میفهمین).

رفتیم سمت کت بلنس.من وسط کت بزرگسال سمت راست و لیدی بزرگسال هم سمت چپ حرکت میکرد.رفتم سمت کت اونا یویو و میلشون رو میچرخوندن که کسی تصویری از اون لحظه شوم نتونن بگیرن.(الان توقع دارین بنویسم چیشد؟😑😐باشه بابا میگم)از زبان نویسنده گلتون: لیدی به کت نزدیک شد.از کاری که میخواست بکنه میترسید.احساس ناامنی میکرد اما حاضر بود بخاطر همکارش،دوست و همدش اینکارو بکنه.آروم سرشو به سمت کت بردو💏ش. 《پایان》

امیدوارم خوشتون اومده باشه. چ:عجیب ترین سوالی که بچه بودین داشتین چی بوده؟ ج چ من:اگه ما میتونیم بزرگ بشیم پس چرا نمیتونیم کوچیک شیم😂😹البته هنوزم سواله برام😐💔