گل سرخ...

9 می 2018 ساعت 12 نصف شب از پنجره دیدم که الکس (دوستم) و رز (خواهرم) باهم حرف میزدند. معلوم بود از آن حرف های عاشقانه بود که حال آدم به هم میخوره حرف میزنند حالا شایدم نه!؟ از نظر من ازدواج یه چیز بی معنی است، خب وقتی عشق هست ازواج برای چه!؟ ولی من حتی عشق رو هم درک نمیکنم! و نمیدونم چه جوری است. آدم ها چجوری عاشق میشوند و صد ها سوال بی منطق:( دیدم حرف هایشان تمام شد داشتند به بالا می آمدند به خودم آدم و رفتم میز را برای دسر 12 نصفه شب خودمان آماده کردم. خودم نخوردم رفتم پیش فرانک (برادرم) داشت گیتار میزد ازش پرسیدم«تو تا به حال عشق رو تجربه کردی؟» خندید و گفت«نه، نکردم! ولی بارها درکش کردم، و میدونم عشق احساسی است سخت تر از احساس مرگ» نفهمیدم چه گفت و گفتم که:یعنی چی! میشه دوباره بگی» گفت:تو وقتی عاشق کسی هستی نگرانی تا بلایی سرش نیاد نگرانی یا یک وقت نمیره نگرانی که یک وقت دیگه نباشه.... تو اگه عاشق کسی باشی و اونم عاشق تو، به هم وابسته میشین و اون برای تو مهمه و تو برای اون.» گفتم: اما الکس خیلی به خودش اهمیت میده و خود خواسته هست.» حرفی نزد، چون جوابی برای سوالم نداشت.😂

رفتم خوابیدم تا فردا خدا جوابم را بدهد. اولش ای دفترچه خاطرات عزیزم... من امشب 9 می 2018 ساعت 12 شب سولی برایم پیش آمد که بی جواب است، عشق چیست....امیدوارم خدا جوابم را بدهد و من را عاشق کند تا درکش برایم راحت باشد.

ساعت 9 صبح یکشنبه فرانک زودتر از من بلند شده بود و در باغ شعر میخواند و گیتار میزد. بهش صبح بخیر گفتم و جوابم را داد، دیدم رز و الکس دارن در بالکون صبحانه میخورند. بهترین موقع بود که ارشاد بپرسم عشق چیست، وایسا ببینم اونا هم درگیر عشق هستن؟ اگه باشن که،، خب هیچی بریم. 😂 الکس و رز و من بهم سلام کردیم و من نشستم. رفتم پیش الکس و گفتم یه سوالی دارم. گفت:چه سوالی دو مین (چون اسمم دو مین بود) میتونم خصوصی بگم!؟ «بله حتما ام.. فقط وایسا من چای رو بخورم بعد میام.» :«باشه مشکلی نیست!.» باورم نمیشد اینقدر ریلکس داشتم بهش میگفتم در واقع اون به جای من استرس داشت. اومد، هیسس گفت:«بله! سوال داشتی!»گفتم:«تو به رز چه حسی داری!؟» منه من کرد و گفت:«خب عاشقشم دیگه!» :«خب حسی که بهش داری چیه؟!!» :«ام خب دوستش دارم و بلایی سرش بیاد روانی میشم و دوست دارم سالم باشه.» گفتم:«اها، همم باشه.»

دارم روانی میشم، البته داد نمیزنم توی ذهنم وضعیت وخیم هست. از رز نمیپرسم چون روح خیلی لطیفی داره و فکر میکنه اتفاقی افتاده. (لوسه دیگه) دیگه نمیخوام از کسی بپرسم! سعی میکنم خودم جوابش رو پیدا کنم. (بهتون یه چیزی بگم خارج از داستان اسم برادر دو مین فرانک هست چون مامان رز دو مین و فرانک انگلیسی هستش اسم بچه اولش رو فرانک گذاشت و باباشون کره ای اسم بچه دوم دو مین و بچه سوم تصمیم گرفتن توی مایه های انگلسی و کره ای باشه یعنی رز)

رفتم پیاده روی تا دلم باز بشه. ولی از شما کردن بدم میاد نمیدونم چرا، بعد 6 دقیقه یه فالگیر رو دیدم و رفتم پیشش با اینکه میدونستم فایده‌ای نداره و حرفاشون غلط هست، ولی خب کار از محکم کاری عیب نمیکنه. فالم رو گرفت و گفت:« یکی منتظر تو هستش و تو منتظر اون تو یه قافل گیری داری. 7 دلار گرفت و رفت ولی خب من بعید میدونم که حرفش درست باشه.

با خودم گفتم اون کسی که منتظر منه عشق هست و من منتظر جواب عشق؟! ولی من میتونم جواب عشق رو پیدا کنم دویدم و دویدم تا به فال گیره برسم گفتم:« پولم رو پس بده!!» گفت:« بهتره وایسی تا ببینی عشق منتظرت هست یا چیز دیگه ای پسر.» و بعد رفت، دهنم وا موندش، اون چجور فهمیده بود من چی تو ذهنم بود. اره وایسا شاید مرگ در انتظارم باشه یا حبس ابد!! اما من که سابقه ندارم!

اومدم تا باد به کلم بخوره و حالم خوب شه ولی فال گیره بدتر ذهنم رو مشغول کرد. اها فردا تولد رز هست 11 می، باید براش یه کادو بهتر از هر کادو تولدی که الکس میخواد بخره بخرم.💪 ولی باید یه ضربه اقتصادی به فرانک هم بزنم، و خودم باید کادوی تولد رز که ما براش میخریم بهتر از الکس باشه.

ناظر لطفا منتشر کن براش جون دادم.🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏 امیدوارم خوشتون اومده باشه تا p20 داره که هر20 فصل 8 صفحه است. یعنی 20 صفحه 8 صفحه ای یا همون یه صفحه که 8 صفحه جا داده😂😅 خداحافظ 👋