
شام و ناهار چی خوردییییی؟ ظهر سرکار چی خوردیییییی؟کوفتم نخوردیم اقا ولمون کن🤌🏻😐💔😂
ادرین سریع منو بلند کرد و برد سمت ماشین....یکم از دردم کم شده بود ولی هنوز درد داشتم ..(بریم موقعی که رسیدن دکتر) دکتر:خب خداروشکر بخیر گذشت ولی بیشتر مراقب باشید ..ادرین نفس عمیق کشید _ممنون دکتر .... سوار ماشین شدیم _من اون لایلای عو.ضی رو میک.شم .. ماشین رو روشن کرد و گاز داد +ادرینننن ارومتر برووو اصلا کجا داری میری این که راه شرکت نیست..._میریم خونه عموم،اینا لایلا پیش اونا زندگی میکنه +چرا میریم پیش اونا؟ _میخوام ببینم از جون ما چی میخواد... نمیدونم چرا ولی اینکه ادرین از دست لایلا عصبانی هست رو دوست داشتم😆(م.ر.ض😐) بعد چند دقیقه ادرین جلوی یه عمارت شیک و بزرگ پارک کرد ... پیاده شد و منم پیاده شدم... آیفون رو زد و خدمتکار در رو باز کرد
ادرین رفت داخل خونه و منم پشت سرش.. عموی ادرین بدون محل به من رو به ادرین گفت:سلام ادرین جان چه خبر از این طرفا... چشمم خورد به لایلا ... لایلا با دیدن ما رنگش شد گچ دیوار ... ادرین ي.قهل ی لایلا رو گرفت و چس.بوندش به دیوار _از جون منو و زن و بچم چی میخوای؟هاااااااا؟... لایلا:ادرین بذار برات توضیح میدم..عمو ادرین:ادرین چیکار داری دخترمو؟ +محکم مش.ت زَ.ده به شکمم نزدیک بود بچم س.ق.ط بشه.. دوباره عموش بدون توجه به من گفت: یعنی تو به خاطر بچه ای که وجود خارجی نداره میخوای دختر منو خ.ف.ه كني؟
_زن و بچه های من برام از هرچیزی مهم تره و تو لایلا دفعه اخرت باشه زن و بچه های من رو اذیت میکني فردا هم میای فرم استفا رو پر میکنی و دیگه نمیای شرکت... بعد لایلا رو گذاشت زمین و اومد سمت من:_بریم +باشه ... سوار ماشین شدیم و دوباره برگشتیم شرکت😐 رسیدیم شرکت که میا اومد سمتمون میا:مامان حال😹 مارتین خوبه؟(از الان میگن مارتین😑😂) +آره دخترم ... بعدش نینو و کلارا اومدن و همین رو پرسیدن ... خواستم برم که نینو دستمو کشید:زنداداش یه لحظه میای؟😁 +چیزي شده؟ نینو:نه نه +باشه ...به ادرین گفتم :+یکم دیگه میام ... دنبال نینو رفتم ... نینو: خب من...امم چجوری بگم؟ +بگو دیگه جون به ل.ب.م کردي نینو:خیلی خب من از اون دوست تو الیا خوشم اومده (این تیکه رو تند و سریع گفت.. خلاصه باید این دوتا رو عاشق هم میکردم دیگه😻😹)
+چی؟😳 نینو:😁 +اممم خب حالا بعدا یه کاری برات میکنم😊 نینو:مرسییییی زنداداش جوننننن😍 +نینو😐 .... رفتم پیش ادرین و اون روز هم همینجوری گذشت ... (پنج ماه بعد)
پارت بعدی پارت آخره:)🧚🏻♀️🍓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود عاشق این داستانم به لیستم هم اضافه کردم❤
ممنونننن:)
عالییییبب بود قشگم😻😻🥺🥺
مرسییییی
آجی میگم تو نظر سنجی پارت بعد رو بزار🤐
الان دوباره گذاشتم منتشر نشه تو نظرسنجی میزارم
آجی پارت بعد نیومد؟🤕
یه نیم ساعت پیش پارت بعد رو برای بار سوم گزاشتم😐❤
هعی درک میکنم🤐😔
هر کی پارت بعد رو تو بررسی دید بررسی کنه با تشکر 😐🙏🏻
اشکال ندرح:)
عالیی بود😍💜
مرسی:)💛
وای بلاخره پارت بعد آمد 😆😆😆
ولی....
میخوای تمومش کنی 😭😭😭
نه توروخدااااااااااااااااااااا تمومش نکن😭😭😭😭
ادامه بده😭😭😭😭
پارت بعد نگو ۵ سال بعد و بچشون بزرگ شده باشه 😭😭😭
باید بازم هیجانیش کنی
مثلا مارتین وقتی مثلا ۱ سالشه و نینی هست گم بشه و این جور چیزا
خب هر شروعی..یه پایانی داره:)
به پایان آمد این دفتر اما همچنان حکایت باقیست
مگه نه؟
بازم مثل همیشه عالی بود اجی😍❤
آره🙂
مرسی:)🫀
عالی بود آجیی
یعنی واقعا میخوای تمومش کنی😢😂
بعدش بازم داستان مینویسی دیگه؟😉😅
مرسییییی
آره دیگه هر شروعی یه پایانی داره:)💕🍓
آره :]
عاابیییییی بودد
میصیییی:)